بهترین بازیگران برنده جایزه اسکار تاریخ سینما
8/10
بسیاری از هنرمندان به دنبال دریافت جایزه اسکار هستند اما بازیگران برنده اسکار چه ویژیگیهایی نسبت به دیگر بازیگران دارند؟ اگر سینما را به یک صحنه نمایش بیانتها تشبیه کنیم، اسکار همان چراغ طلایی است که برترینها را درخشانتر از همیشه جلوه میدهد. این تندیس کوچک، رویای هر بازیگری است که قدم به دنیای پرماجرای سینما گذاشته است. اما در این دنیای پر زرقوبرق، تنها عدهای موفق میشوند که نهتنها به اسکار دست یابند، بلکه روح هنر را در دستان خود بگیرند و با اجرای بینظیرشان تماشاگران را برای همیشه تسخیر کنند.
لیست بازیگران برنده اسکار
در میان تمام بازیگران برنده جایزه اسکار، برخی نامها مانند جواهرهایی در تاریخ سینما میدرخشند؛ چهرههایی که حضورشان روی پرده، قلبها را لرزانده و ذهنها را به تسخیر درآورده است. اینجا صحبت از کسانی است که اسکار فقط یک جایزه برایشان نبوده، بلکه مُهری است بر هنری که به مرز کمال رسیده است. پس بیایید دست در دست هم، سفر کنیم به دنیای این بازیگران بزرگ، از چهرههایی که هر لبخند و نگاهشان قصهای را روایت میکند، تا آنان که با دیالوگهایشان تاریخ سینما را نوشتهاند. آمادهاید؟ این داستان از آن قصههایی است که باید آرام و با عشق شنید!
Katharine Hepburn (کاترین هپبورن؛ ستارهای که از جنس خود سینما بود)
چهار جایزه اسکار بهترین بازیگر و دوازده نامزدی؛ عددهایی که به راحتی نمیتوان از کنارشان گذشت، اما داستان کاترین هپبورن چیزی فراتر از این اعداد است. او مثل شعلهای پرشور در تاریخ سینما ماندگار شد، زنی که جسارتش مرزها را جابهجا کرد و استعدادش هر قاعدهای را زیر پا گذاشت.
هپبورن در سال ۱۹۰۷ در هارتفورد، کانکتیکات، به دنیا آمد و خیلی زود نشان داد که نمیخواهد مثل دیگران باشد. او بهجای آنکه به زرقوبرقهای هالیوود دل ببندد، خودش را وقف چیزی کرد که به آن ایمان داشت؛ هنر ناب. اولین اسکارش را برای فیلم Morning Glory در سال ۱۹۳۳ گرفت، اما این تازه آغاز داستان او بود. جالب اینکه این اسکار در یکی از طوفانهای بزرگ نیوانگلند از خانهاش شسته شد و بعدها سالم پیدا شد؛ نمادی از سرسختی او، حتی در برابر طبیعت.
اما جسارت هپبورن فقط به بازیگری ختم نمیشد. در فیلم شیر در زمستان (۱۹۶۸)، نقش مادر ریچارد شیردل را بازی کرد؛ نقشی که در کنار آنتونی هاپکینز جان گرفت. هاپکینز بعدها گفت که صدای او الهامبخش خلق شخصیت هانیبال لکتر بوده است؛ همین جمله کافی است تا بدانیم او فقط بازیگر نبود، بلکه الهامبخش دیگران هم بود.
زندگی هپبورن پر از ماجراهایی است که گاهی شبیه فیلمی پرهیجان به نظر میرسد. او در روزی که اسپنسر تریسی، شریک عاطفیاش از سال ۱۹۴۱ تا مرگش در ۱۹۶۷، درگذشت، کنارش بود. داستانی تلخ که بازتابی از عشق و وفاداری بیپایانش بود. جالب اینکه هرگز در مراسم اسکار بهعنوان نامزد شرکت نکرد، اما در سال ۱۹۷۴ برای اهدای جایزهای حاضر شد و با طعنه گفت: چهلویک سال طول کشید تا به اینجا بیایم و از خودگذشتگی کنم.
Meryl Streep (مریل استریپ؛ زنی که سینما را به تابلویی از احساس تبدیل کرد)
در دنیای سینما، بازیگرانی هستند که با هر نقشی که میپذیرند، داستانی تازه برای تماشاچیان خلق میکنند. اما مریل استریپ چیزی فراتر از این است؛ او مانند نقاشی ماهر، هر نقش را با جزئیاتی دقیق و احساسی عمیق میآفریند. با سه جایزه اسکار و ۲۱ نامزدی، او نه تنها رکورددار تاریخ جوایز اسکار است، بلکه زنی است که تعریف جدیدی از بازیگری ارائه داده است.
استریپ، که نام اصلیاش ماری لوئیز استریپ است، در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۹ در نیوجرسی متولد شد. داستان او شبیه حکایتی از سرنوشت است. روزی که قرار بود در آزمون ورودی دانشکده حقوق شرکت کند، خواب ماند و تصمیم گرفت که شاید وکالت، راه او نباشد. همین اتفاق ساده، او را به سمت مسیری هدایت کرد که نه تنها زندگی خودش، بلکه دنیای سینما را تغییر داد.
نخستین اسکارش را برای فیلم کرامر علیه کرامر (۱۹۷۹) به دست آورد، اما این فقط شروع ماجرای او بود. نقشش در انتخاب سوفی (۱۹۸۲) یکی از بهترین اجراهای تاریخ سینما شناخته میشود؛ نقشی که برایش دومین اسکار را به ارمغان آورد. استریپ برای نقش مارگارت تاچر در فیلم بانوی آهنین (۲۰۱۱) سومین اسکارش را گرفت و نشان داد که همچنان در اوج است.
Jack Nicholson (جک نیکلسون؛ مردی که هر نقش را به امضای خودش تبدیل میکرد)
اگر سینما دنیایی از روایتهای بیپایان باشد، جک نیکلسون بدون شک یکی از قهرمانان اصلی این روایتهاست. با سه جایزه اسکار و دوازده نامزدی، او نه فقط یک بازیگر، بلکه بخشی از تاریخ زنده سینماست؛ مردی که هر لبخندش به معنای داستانی تازه بود و هر نگاهش، رازهایی ناگفته را در خود پنهان داشت. نیکلسون در ۲۲ آوریل ۱۹۳۷ در نپتون سیتی، نیوجرسی، به دنیا آمد. داستان زندگی او از همان ابتدا چیزی شبیه به یک فیلم پیچیده بود. تا سن ۳۷ سالگی فکر میکرد مادربزرگش مادرش است و مادرش خواهر بزرگترش؛ رازی که پس از تحقیقات مجله تایم در سال ۱۹۷۴ برملا شد. اما این کشف، تنها نقطه اوج زندگی پیچیده او نبود.
اولین نامزدی اسکار نیکلسون برای فیلم ایزی رایدر (۱۹۶۹) بود، اما این پرواز بر فراز آشیانه فاخته (۱۹۷۵) بود که او را به قله رساند. نقش رندل مکمورفی، مردی که با سیستم مبارزه میکند، برای او اولین اسکار بهترین بازیگر مرد را به همراه داشت. این نقش به قدری ماندگار شد که هنوز هم جزو برترین اجراهای تاریخ سینما محسوب میشود. در دهههای بعد، نیکلسون با ایفای نقشهایی چون جوکر در بتمن (۱۹۸۹) و نویسندهای جنونزده در درخشش (۱۹۸۰) ثابت کرد که توانایی او در اجرای نقشهای پیچیده بینظیر است. جوکر نیکلسون، با آن لبخند شیطانی و نگاه نافذ، چیزی فراتر از یک نقش بود؛ او به معنای واقعی، یک نسخه روانپریش از باگز بانی را به تصویر کشید.
اما نیکلسون فقط بازیگر نبود؛ او یکی از نمادهای فرهنگ سینما بود. از حضور همیشگیاش در کنار زمین بازی تیم لیکرز گرفته تا هنر جمعآوری تابلوهای هنری از پیکاسو و وارهول، او شخصیتی بود که فراتر از قاب سینما زیست میکرد. مجموعه هنریاش در سال ۲۰۱۱ بیش از ۱۰۰ میلیون دلار ارزشگذاری شد؛ گویی هنر برای او فقط روی پرده نبود، بلکه بخشی از زندگیاش بود. افتخارات نیکلسون نیز بیپایان است. او سه جایزه اسکار دریافت کرد: برای پرواز بر فراز آشیانه فاخته (۱۹۷۵)، روابط عاطفی (۱۹۸۳) و بهتر از این نمیشه (۱۹۹۷). این جوایز در کنار دوازده نامزدی اسکار، نام او را به یکی از ماندگارترین بازیگران تاریخ تبدیل کردند.
Ingrid Bergman (اینگرید برگمن؛ زنی که با هنر خود، دلها را تسخیر کرد)
اگر سینما را جهانی از احساسات بدانیم، اینگرید برگمن بدون شک یکی از درخشانترین ستارگان آن است. زنی که با نگاه نافذ و بازیهای بینظیر خود، توانست در قلب میلیونها نفر جای بگیرد. با سه جایزه اسکار و هفت نامزدی، برگمن نه تنها به نمادی از بازیگری بینقص تبدیل شد، بلکه قواعد هالیوود را نیز تغییر داد.
برگمن در ۲۹ اوت ۱۹۱۵ در استکهلم سوئد متولد شد. او از همان ابتدا بهعنوان دختری بلندقد و بااعتمادبهنفس شناخته میشد، اما خودش همیشه حس میکرد به دلیل قدش کمی "دستوپا چلفتی" است. این ویژگی، نهتنها او را محدود نکرد، بلکه به بخشی از جذابیت طبیعیاش تبدیل شد. بازی او در فیلمهای سوئدی باعث شد که توجه دیوید او سلزنیک، تهیهکننده مشهور هالیوود، جلب شود. اما وقتی او به برگمن پیشنهاد تغییر نام و ظاهرش را داد، برگمن با صراحت پاسخ داد که نام و چهرهای که دارم برایم کافی است.
اولین اسکارش را برای فیلم Gaslight (1944) به دست آورد، جایی که با اجرای فوقالعادهاش تماشاگران را شگفتزده کرد. برگمن با فیلمهایی مثل کازابلانکا (1942) و نوتوریوس (1946) توانست جایگاه خود را بهعنوان یکی از بازیگران برجسته تثبیت کند. اما اسکار دومش برای آناستازیا (1956) بهعنوان بازگشت باشکوهی پس از یک دهه جنجالی در زندگی حرفهای و شخصیاش شناخته میشود.
زندگی برگمن همیشه بیحاشیه نبود. او در سال ۱۹۴۹، به دلیل رابطه عاشقانهاش با کارگردان ایتالیایی روبرتو روسلینی و داشتن فرزندی خارج از ازدواج، بهطور مؤثری در هالیوود بایکوت شد. اما برگمن، بیاعتنا به انتقادات، به زندگی و هنر خود ادامه داد. او در ایتالیا فیلمهایی با روسلینی ساخت و بعدها با بازگشت به هالیوود، با Murder on the Orient Express (1974) سومین اسکارش را برای نقشی بهیادماندنی که تقریباً تمامش در یک صحنه تکبرداشتی اجرا شد، دریافت کرد.
Daniel Day-Lewis (دنیل دی-لوئیس؛ مردی که بازیگری را به هنر زندگی بدل کرد)
هر بازیگری میتواند نقشی را بپذیرد و به خوبی بازی کند، اما دنیل دی-لوئیس تنها بازی نمیکند؛ او زندگی میکند. با سه جایزه اسکار برای بهترین بازیگر نقش اول (بیشترین جایزه اسکار نقش اول مرد) و شش نامزدی در کارنامه، دی-لوئیس مرزهای بازیگری را جابهجا کرده و سینما را با روحیهای تازه تعریف کرده است.
دی-لوئیس در ۲۹ آوریل ۱۹۵۷ در لندن متولد شد، فرزندی از یک خانواده هنری؛ پدرش، سیسیل دی-لوئیس، شاعر معروف بریتانیا، و مادرش، جیل بالکن، بازیگری برجسته. اما دنیل، به جای تکیه بر میراث خانوادگی، مسیری منحصربهفرد و خارقالعاده را برای خود ساخت. او بازیگری را از مدرسه تئاتر بریستول آغاز کرد، اما آنچه او را متمایز میکرد، وسواس کمنظیرش برای فرو رفتن در عمق شخصیتهایش بود. نخستین اسکارش را برای فیلم پای چپ من (1989) دریافت کرد، جایی که نقش کریستی براون، نویسندهای با فلج مغزی، را با دقتی شگفتانگیز ایفا کرد. او در تمام مدت فیلمبرداری در نقش باقی ماند و حتی از ویلچر خارج نمیشد، تا جایی که تیم تولید مجبور بود او را از روی صندلی غذا بلند کند.
اما این فقط آغاز بود. برای نقشهایش، او از هیچ چیزی دریغ نمیکرد. در آخرین موهیکان (1992)، او یک قایق ساخت، شکار را آموخت، و تفنگ ۱۲ پوندی خود را همهجا با خود میبرد، حتی به مهمانی کریسمس! در دار و دستههای نیویورک (2002)، او به قدری در نقش "بیل قصاب" فرو رفت که حتی در زمان ناهار، چاقوهایش را تیز میکرد. و در خون به پا خواهد شد (2007)، که برایش دومین اسکارش را برد، دنیای سرمایهداری و حرص را به شکلی ملموس و فراموشنشدنی به تصویر کشید.
نقشآفرینی او در لینکلن (2012) نیز شگفتانگیز بود، جایی که سومین اسکارش را دریافت کرد. او حتی لحن صدای لینکلن را براساس نامهها و توصیفات تاریخی بازسازی کرد. مریل استریپ درباره او گفت: او مثل یک روح است که از گذشته آمده تا نقشهایش را به حقیقت تبدیل کند.
Frances McDormand (فرانسیس مکدورمند؛ زنی که زمین سینما را به خانه خود بدل کرد)
هر وقت اسم فرانسیس مکدورمند به میان میآید، نمیتوان چیزی جز اصالت و خلوص به یاد آورد. یکی از بزرگترین بازیگران برنده اسکار که نه به دنبال زرق و برق هالیوود رفت و نه سعی کرد خود را به کلیشههای رایج تطبیق دهد. او با سه جایزه اسکار برای بهترین بازیگر زن و شش نامزدی، به نمادی از قدرت بازیگری و صداقت در هنر تبدیل شده است.
مکدورمند در ۲۳ ژوئن ۱۹۵۷ در گیبسون سیتی، ایلینوی، متولد شد و در کودکی به سرپرستی گرفته شد. والدین او، ورنون مکدورمند و نورین، افرادی ساده و مهربان بودند که روحیه استقلال و استقامت را در او پرورش دادند. فرانسیس بعدها در رشته تئاتر در دانشگاه ییل تحصیل کرد و همین مسیر او را به دنیای سینما رساند.
اولین تجربه سینماییاش در فیلم خون ساده (1984) بود، که توسط برادران کوئن کارگردانی شد. همین همکاری، نه تنها آغاز رابطه حرفهای، بلکه شروع زندگی مشترک او با جوئل کوئن نیز بود. اما این نقش او در فارگو (1996) بود که اولین اسکارش را به ارمغان آورد. نقش "مارج گاندرسون"، کارآگاه ساده اما زیرک، یکی از نمادینترین شخصیتهای تاریخ سینما است که هنوز در قلب مخاطبان زنده است.
مکدورمند بار دیگر با سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری (2017) نشان داد که هیچ چیز نمیتواند او را از خلق نقشهای پیچیده و تاثیرگذار بازدارد. او نقش مادری انتقامجو را به قدری واقعی و ملموس ایفا کرد که دومین اسکارش را به خانه برد. و در سرزمین آوارهها (2020)، با بازی و تهیهکنندگی خود، توانست هم بازیگر زن برتر و هم تهیهکننده اسکاربگیر شود؛ دستاوردی که کمتر کسی به آن رسیده است.
Walter Brennan (والتر برنان؛ مردی با صدای زخمخورده و افتخارات جاودانه)
گاهی برخی بازیگران با یک نقش در یادها میمانند، اما والتر برنان کسی بود که با هر نقشش اثری ماندگار بهجا گذاشت. با سه جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل، او به اسطورهای در تاریخ سینما تبدیل شد. اما زندگی برنان فراتر از جوایز و فیلمها، داستانی از تلاش، پشتکار و شور واقعی برای بازیگری بود.
والتر برنان در ۲۵ ژوئیه ۱۸۹۴ در لین، ماساچوست به دنیا آمد. صدای خشن و خشدارش، که یکی از ویژگیهای ماندگار او بود، نتیجه تماس با گاز سمی در جنگ جهانی اول بود. اما این صدا، که میتوانست برای بسیاری محدودیتی باشد، برای برنان تبدیل به ابزاری شد که او را به یک شخصیت متمایز در هالیوود تبدیل کرد.
برنان کار خود را به عنوان بازیگر نقشهای کوچک آغاز کرد، اما با فیلم بیا و بگیرش (1936)، اولین اسکار خود را به دست آورد و به نخستین بازیگری تبدیل شد که این جایزه را در بخش نقش مکمل برد. او این موفقیت را در سالهای ۱۹۳۸ با کنتاکی و ۱۹۴۰ با وسترنر تکرار کرد، رکوردی که تاکنون دستنخورده باقی مانده است.
او به ندرت در نقشهای منفی ظاهر شد و بیشتر بهعنوان دوست وفادار قهرمانان در فیلم های وسترن شناخته میشد. اما در فیلم معشوقه من کلمنتاین (1946)، برنان توانست یکی از نادرترین نقشهای منفیاش، یعنی کلانتون پیر، را با مهارت اجرا کند. منتقدان معتقدند که این توانایی او در اجرای نقشهای متنوع، او را به یکی از بهترین بازیگران نقش مکمل تاریخ سینما تبدیل کرده است.
Bette Davis (بتی دیویس؛ زنی که چشمانش داستانها میگفتند)
اگر سینما یک صحنه بزرگ برای بازگو کردن پیچیدگیهای انسانی باشد، بتی دیویس همان بازیگری بود که میتوانست تمام این پیچیدگیها را در یک نگاه خلاصه کند. با دو جایزه اسکار و ۱۱ نامزدی، او نه فقط یک بازیگر، بلکه یکی از ستونهای تاریخ سینما بود. زنی که با حضور پرقدرتش، کلیشهها را شکست و مرزهای بازیگری را جابهجا کرد.
بتی دیویس در ۵ آوریل ۱۹۰۸ در لوول، ماساچوست متولد شد. در همان دوران کودکی، عشق به هنر در او شعلهور شد. اما چیزی که او را از سایر همنسلانش متمایز میکرد، جسارت و خودباوری او بود. وقتی استودیو یونیورسال میخواست نام او را به "بتینا داوز" تغییر دهد، با خندهای تلخ جواب داد: من قرار نیست با اسمی زندگی کنم که شبیه 'بین کشوها' به نظر بیاید!
دیویس اولین بازیگر در تاریخ سینما بود که به ده نامزدی اسکار دست یافت و این افتخار را با دریافت دو جایزه برای خطرناک (1935) و جزبل (1938) به ثبت رساند. او همچنین پنج سال متوالی (۱۹۳۹ تا ۱۹۴۳) نامزد اسکار شد، رکوردی که او را به نمادی از استقامت و مهارت تبدیل کرد.
اما دیویس فقط به خاطر جوایزش به یاد نمیماند. او نخستین زنی بود که به عنوان رئیس آکادمی علوم و هنرهای سینما انتخاب شد، هرچند این سمت را پس از دو ماه به دلیل محدودیتهای شدید و نقش نمادین بودن، ترک کرد. او همچنین در دوران جنگ جهانی دوم، با تأسیس Hollywood Canteen، محیطی برای سربازان فراهم کرد و برای این تلاش، بالاترین مدال خدمات غیرنظامی وزارت دفاع آمریکا را دریافت کرد.
Spencer Tracy (اسپنسر تریسی؛ مردی که با صداقت، قلب سینما را تسخیر کرد)
گاهی برخی چهرهها آنقدر واقعیاند که انگار از میان مردم معمولی به پرده سینما آمدهاند. اسپنسر تریسی، یکی از بزرگترین بازیگران برنده اسکار، همان مردی بود که با سادگی و صداقتش، سینما را به تجربهای واقعی بدل کرد.
تریسی در ۵ آوریل ۱۹۰۰ در میلواکی، ویسکانسین به دنیا آمد. او در جوانی به جایگاه ویژهای در تئاتر دست یافت و همین مسیر، او را به دنیای سینما کشاند. اولین نقشآفرینی سینماییاش در فیلم Up the River(1930) به کارگردانی جان فورد، بهخوبی نشان داد که او برای ماندن آمده است. اما موفقیت واقعی زمانی رقم خورد که او به استودیو MGM پیوست. در این دوره بود که شاهکارهایی همچون Captains Courageous(1937) و Boys Town (1938) را خلق کرد و دو سال متوالی برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول شد؛ افتخاری که او را در تاریخ سینما جاودانه کرد.
یکی از جنبههای منحصربهفرد زندگی تریسی، رابطه عمیق او با کاترین هپبورن بود. این دو بازیگر نهتنها در ۹ فیلم کنار هم ظاهر شدند، بلکه رابطهای عاشقانه و پرمعنا را نیز با یکدیگر به اشتراک گذاشتند. بااینحال، تریسی هرگز از همسرش جدا نشد و هپبورن نیز هیچگاه در مراسم تدفین او حضور نیافت تا به خانوادهاش احترام بگذارد. آخرین فیلم تریسی، Guess Who's Coming to Dinner (1967)، تنها ۱۷ روز پیش از مرگش به پایان رسید. او که بهشدت بیمار بود، همچنان با همان صداقت و دقت همیشگی به نقشآفرینی پرداخت. این فیلم، بازتابی از هنر و عمق شخصیت او بود؛ مردی که تا آخرین لحظه برای هنر ایستاد.
Denzel Washington (دنزل واشنگتن؛ مردی که هنر را به ابزار تغییر تبدیل کرد)
گاهی یک بازیگر تنها نقشآفرینی نمیکند، بلکه الهامبخش نسلها میشود. دنزل واشنگتن یکی از این افراد است؛ مردی که با دو جایزه اسکار (جایزه سوم را ممکن است امسال به دست بیآورد)، ۹ نامزدی و دههها تعهد به هنر و جامعه، نام خود را به عنوان یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ ثبت کرده است.
دنزل هایز واشنگتن در ۲۸ دسامبر ۱۹۵۴ در ماونت ورنون، نیویورک متولد شد. او ابتدا قصد داشت پزشک شود و زیستشناسی خواند، سپس به علوم سیاسی تغییر رشته داد، اما در نهایت راه خود را در تئاتر پیدا کرد. تحصیل در دانشگاه فوردهام، جایی بود که استعداد بازیگری او شکوفا شد. این مسیر او را به نمایشهای برادوی و سپس به هالیوود رساند.
اولین موفقیت بزرگ او در سینما با فیلم افتخار (1989) به دست آمد، جایی که نقش یک سرباز جنگ داخلی را به تصویر کشید و برایش اولین جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را به ارمغان آورد. سپس با نقش بهیادماندنی مالکوم ایکس در مالکوم ایکس (1992) استعداد بینظیر خود را در ایفای نقشهای پیچیده به اثبات رساند.
در سال ۲۰۰۱، دنزل با بازی در فیلم روز تعلیم، دومین اسکار خود را این بار بهعنوان بهترین بازیگر نقش اصلی دریافت کرد. او در نقش پلیسی فاسد، چنان عمقی به شخصیت بخشید که تماشاگران نمیتوانستند نگاه از او بردارند. این نقش، او را به یکی از معدود بازیگرانی تبدیل کرد که توانستهاند هر دو جایزه اسکار نقش اصلی و مکمل را دریافت کنند. دنزل همیشه به انتخابهای هوشمندانه در نقشهایش شهرت دارد؛ از بوکر الی (2010) که تمام صحنههای مبارزاتش را خودش اجرا کرد، تا حصارها (2016) که نهتنها بازیگر بلکه کارگردان آن بود. این فیلم او را به عرصه جدیدی در هنر برد و او را به نمادی از تسلط بر هنر بازیگری تبدیل کرد.
سخن پایانیهرکدام از برندگان جایزه اسکار بهترین بازیگر که در این مقاله معرفی شدند، نهتنها نامهایی بزرگ در دنیای سینما، بلکه تجسمی از قدرت هنر در نمایش پیچیدگیهای انسانی هستند. از کاترین هپبورن و والتر برنان گرفته تا دنزل واشنگتن، هرکدام با انتخابهای جسورانه، تعهد به حرفه و گاهی گذر از محدودیتها، مرزهای سینما را جابهجا کردند و نشان دادند که هنر چقدر میتواند عمیق، واقعی و تأثیرگذار باشد.
آنچه این چهرهها را متمایز میکند، نه فقط افتخارات و جوایز، بلکه تواناییشان در لمس قلب تماشاگران است. آنها ما را به دنیای شخصیتهایشان بردند، احساساتی را در ما زنده کردند که شاید خودمان نیز از وجودشان بیخبر بودیم، و گاه با اجرای یک دیالوگ یا یک نگاه، زندگی ما را تغییر دادند.
بازیگران برنده اسکار، سینما را از یک سرگرمی صرف به یک تجربه احساسی و فکری تبدیل کردند. میراث آنها فقط در آثارشان باقی نخواهد ماند، بلکه در تأثیری که بر نسلهای آینده هنرمندان و مخاطبان گذاشتهاند، همیشه زنده خواهد بود. شاید بهترین راه برای احترام به این بزرگان، تماشای آثارشان و یادگیری از جسارت، عمق و تعهدشان باشد؛ چراکه آنها نهتنها بازیگر، بلکه آموزگارانی برای زندگی هستند.