بهترین بازیگران سینما در نقش منفی
0/10
بازیگران نقش منفی همیشه جذابترند! چه کسی گفته که قهرمانها همیشه داستان را از آن خود میکنند؟ در واقع، این نقشهای منفی هستند که اغلب بیشترین تأثیر را بر ذهن ما میگذارند. شاید چون آنها با رفتارهای غیرقابل پیشبینی، بیقیدی و گاهی حتی طنز تلخشان، روایتهای ما را رنگیتر و جذابتر میکنند. نقشهای شرور در سینما و تلویزیون از محدودیتهای اخلاقی فراتر میروند، قوانین را زیر پا میگذارند و دقیقاً همان چیزی را به نمایش میگذارند که ما در زندگی روزمره جرأت انجامش را نداریم. به همین دلیل است که نمیتوانیم چشم از آنها برداریم، حتی اگر تمام تلاششان این باشد که شخصیت محبوبمان را از بین ببرند.
نکته جالب اینجاست که گاهی این نقشهای تاریک به حدی خوب ایفا میشوند که نمیتوانیم از آنها متنفر باشیم؛ برعکس، جذبشان میشویم. آنها نهتنها قهرمان داستان را به چالش میکشند، بلکه گاهی خودشان به نوعی قهرمان ماجرا میشوند. این همان جادوی بازیگرانی است که در نقشهای منفی میدرخشند و با هنرنماییشان، شخصیتهای خاکستری و پیچیدهای میسازند که در یادها میماند.
بهترین بازیگران در نقش های منفی
در این مقاله، میخواهیم درباره بهترین بازیگران نقش منفی صحبت کنیم؛ چهرههایی که موفق شدند هیولاهای داستانها را چنان واقعی و چندبعدی بسازند که نهتنها ما را میخکوب کنند، بلکه گاهی حتی حس همدردیمان را نیز برانگیزند. پس آماده باشید تا با هنرمندانی آشنا شوید که ثابت کردند در دنیای سینما، گاهی سایهها از نور پررنگترند.
Willem Dafoe (ویلم دفو: مردی که تاریکی را به هنر تبدیل کرد)
وقتی صحبت از بهترین بازیگران مرد نقش منفی میشود، نام ویلم دفو همچون ستارهای درخشان در آسمان سینما میدرخشد. مردی که چهرهاش انگار برای نقشهای شرور ساخته شده، اما نگاه عمیق و بازی قدرتمندش به او جایگاهی داده که فراتر از هر کلیشهای است. دفو هنرمندی است که با بازی در فیلم های معروف و متفاوت، ثابت کرده است که آدمبد بودن میتواند جذابترین وجه هنر باشد.
دفو در ۲۲ ژوئیه ۱۹۵۵ در اپلتون، ویسکانسین متولد شد و از همان ابتدا نشان داد که روحی خلاق و ناآرام دارد. او با گروه تئاتر تجربی The Wooster Group همکاری کرد، جایی که نهتنها مهارتهای بازیگریاش را صیقل داد، بلکه نگاهش به هنر را نیز شکل داد. کارهای اولیهاش در تئاتر به او امکان داد که ساختارهای رایج را بشکند و مسیری برای خود بسازد که منحصر به فرد باشد.
دفو همیشه از اینکه در نقشهای عادی دیده نمیشود، گلایه کرده است؛ اما شاید همین تصور عجیب بودن است که او را به یکی از برجستهترین بازیگران عصر ما تبدیل کرده است. او خودش گفته که اگر پسر همسایه باشد، همان پسر همسایهای است که در کنار یک دخمه زندگی میکند! اگر بخواهیم به دو فیلم که او را با آنها بیشتر میشناسید نام ببریم:
گرین گابلین در مرد عنکبوتی (۲۰۰۲): نقش نورمن آزبورن/گرین گابلین را دفو به شکلی اجرا کرد که هیچکس نتواند جای او را بگیرد. جالب است بدانید او اکثر بدلکاریهای خود را در این فیلم انجام داده است، پس هر صحنهای از گابلین که میبینید، واقعاً دفو است.
سایه خونآشام (۲۰۰۰): دفو با بازی در نقش مکس شرک، به اولین بازیگری تبدیل شد که برای نقشآفرینی یک خونآشام نامزد جایزه اسکار شد.
جالب است بدانید ویلم دفو یکی از بازیگرانی است که بیشترین صحنههای مرگ را در فیلمها تجربه کرده است؛ از جوخه گرفته تا مرد عنکبوتی و روزگاری در مکزیک.
Mads Mikkelsen (مدس میکلسن: هنرپیشهای که تاریکی را درخشان میکند)
اگر بازیگری باشد که بتواند چهرهای سرد و بیرحم را با قلبی پر از احساس ترکیب کند، آن شخص بدون شک مدس میکلسن است. او یکی از بهترین بازیگران نقش منفی است که شخصیتهای مرموز، پیچیده و گاهی خطرناک را با چنان ظرافتی به تصویر میکشد که تماشاگران نهتنها از آنها نمیترسند، بلکه جذبشان میشوند. مدس، متولد ۲۲ نوامبر ۱۹۶۵ در کپنهاگ، دانمارک، زندگی حرفهای خود را با روشی متفاوت آغاز کرد؛ نه با بازیگری، بلکه بهعنوان یک ژیمناست و سپس رقصنده حرفهای.
همین پیشینه رقص و حرکت، به او توانایی خاصی داد تا احساسات عمیق را نه فقط از طریق دیالوگ، بلکه با حرکات بدنش منتقل کند. شاید این دقت و کنترل بدنی بود که بعدها او را در نقشهای نمادینش از جمله لِه شیفر در کازینو رویال (۲۰۰۶) و دکتر هانیبال لکتر در سریال هانیبال (۲۰۱۳) اینقدر موفق کرد.
میکلسن کار خود را در سینمای دانمارک آغاز کرد و با فیلمهای پوشِر (۱۹۹۶) و چراغهای لرزان (۲۰۰۰) به یکی از چهرههای برجسته کشورش تبدیل شد. اما این بازی در فیلم بعد از عروسی (۲۰۰۶) و شکار (۲۰۱۲) بود که او را به مخاطبان بینالمللی معرفی کرد. نقشآفرینی او در فیلم شکار که داستان مردی متهم به جرمی نکرده را روایت میکند، برای او جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره کن را به ارمغان آورد.
میکلسن بازیگری است که میتواند از یک آنتاگونیست بیرحم تا شخصیتی باطندار و شکننده، هر نقشی را به تسخیر خود درآورد. او در نقش لِه شیفر، دشمن اصلی جیمز باند در کازینو رویال، با خونسردی و تهدیدی زیرپوستی، یکی از بهیادماندنیترین شخصیتهای منفی دنیای جاسوسی را خلق کرد. جالب است بدانید که او پیش از این فیلم اصلاً از طرفداران جیمز باند نبود، اما با این نقش توانست استاندارد جدیدی برای آنتاگونیستها تعریف کند.
Gary Oldman (گری اولدمن: مردی که سینما را به بوم نقاشی بدل کرد)
گری اولدمن، هنرمندی که میتواند در هر نقشی فرو رود و آن را به اثر هنری تبدیل کند، از جمله بازیگرانی است که سینما را با استعداد و مهارتهای بینظیرش به سطحی جدید ارتقا داده است. او با چهرهای که میتواند همزمان هم آرامش و هم تهدید را نشان دهد، توانسته در تاریخ سینما جایگاهی ماندگار پیدا کند.
اولدمن در ۲۱ مارس ۱۹۵۸ در لندن به دنیا آمد. شاید باورکردنی نباشد، اما این بازیگر برجسته در ابتدای مسیر حرفهای خود از آکادمی سلطنتی هنرهای نمایشی بریتانیا رد شد؛ با این حال او به تلاش ادامه داد و در نهایت در کالج درام رز بروفورد، توانست پایههای حرفهای خود را بنا کند. گری اولدمن در نقشهای منفی خود بهقدری مسحورکننده عمل میکند که مخاطب گاهی نمیداند باید از او متنفر باشد یا تحسینش کند. در لئون: حرفهای (۱۹۹۴)، او در نقش یک مأمور فاسد DEA (یکی از بهترین شخصیت های منفی سینمای جهان) با بازی بینظیرش چنان هراس و وحشتی در دل مخاطبان ایجاد کرد که این نقش تا امروز یکی از نمادینترین شخصیتهای منفی سینما محسوب میشود.
در دراکولای برام استوکر (۱۹۹۲)، اولدمن نهتنها خونآشامی افسانهای، بلکه شخصیتی پیچیده و تراژیک را به نمایش گذاشت؛ چهرهای که عشق و عطش را همزمان در خود جای داده بود. او حتی در فیلم های اکشن مانند؛ هواپیمای ریاستجمهوری (۱۹۹۷)، بهعنوان آنتاگونیستی بیرحم، کاری کرد که تماشاگر نمیتوانست چشم از او بردارد. اولدمن در طول دوران حرفهای خود افتخارات زیادی کسب کرده است. او در سال ۲۰۱۸ برای بازی در نقش وینستون چرچیل در تاریکترین لحظات، جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد را بهدست آورد. این نقش، که شامل تغییرات فیزیکی شگفتانگیز و بازسازی صدای چرچیل بود، یک شاهکار بازیگری بود که ثابت کرد او در هر نقشی میدرخشد.
گری اولدمن همچنین بهعنوان یکی از بزرگترین الهامبخشهای نسل جدید بازیگران شناخته میشود. تام هاردی، مایکل فاسبندر، و بندیکت کامبربچ از او بهعنوان الگویی یاد کردهاند که مسیر حرفهایشان را شکل داده است.
Christoph Waltz (کریستف والتز: جنتلمن ظاهری، شرور درونی)
کریستف والتز یکی از آن بازیگرانی است که با یک نگاه و لبخند، میتواند ترس را به دل مخاطب بیندازد. او مردی است که شرارت را به سطح جدیدی از هنر رسانده و هر نقش منفی که بر عهده گرفته، به اثری فراموشنشدنی تبدیل کرده است.
والتز در ۴ اکتبر ۱۹۵۶ در وین، اتریش، در خانوادهای هنری به دنیا آمد. مادرش طراح لباس و پدرش طراح صحنه بود، و همین فضای هنری، عشق به هنر را در او برانگیخت. او در ابتدا بازیگری را در وین و سپس در استودیوی تئاتر لی استراسبرگ در نیویورک آموخت و بعدها توانست جایگاهی جهانی در سینما پیدا کند.
والتز با بازی در نقش سرهنگ هانس لاندا در فیلم حرامزادههای لعنتی (۲۰۰۹) به شهرت بینالمللی دست یافت. این نقش، ترکیبی از یک قاتل بیرحم و جذابیت فریبنده بود که به او اولین جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را هدیه داد. تارانتینو که او را "یک هدیه از آسمان" توصیف کرده بود، باور داشت هیچ بازیگری جز والتز نمیتوانست به این اندازه شخصیت لاندا را پیچیده و جذاب نشان دهد.
نقش دکتر کینگ شولتز در جنگوی آزادشده (۲۰۱۲) دومین همکاری والتز با تارانتینو بود که بار دیگر جایزه اسکار را برایش به ارمغان آورد. در این نقش، او توانست مرزی میان اخلاق و بیرحمی بکشد و شخصیتش را به یکی از محبوبترین آنتاگونیستهای تاریخ سینما تبدیل کند.
کریستف والتز در فیلم اسپکتر (۲۰۱۵) در نقش دشمن اصلی جیمز باند، ارنست استاورو بلوفلد، ظاهر شد. او با اجرای دقیق و نگاه نافذش، شخصیت بلوفلد را دوباره زنده کرد و به یکی از نمادینترین شروران تاریخ این فرانچایز تبدیل شد. او همچنین در نقشهای دیگری مانند فیلم رنجکشیده و آب برای فیلها نشان داد که تواناییاش تنها به بازی در نقشهای منفی محدود نمیشود، بلکه هر نقشی را با ظرافت و عمق اجرا میکند.
Christopher Walken (کریستوفر واکن: مردی با چهرهای معصوم و قلبی پر از تاریکی)
کریستوفر واکن، چهرهای که میتواند با یک لبخند ساده مخاطب را میان ترس و احترام سرگردان کند، یکی از پیچیدهترین بازیگران تاریخ سینماست. او با صدایی که انگار از اعماق تاریکی میآید و نگاه نافذی که هیچچیز از آن پنهان نمیماند، نقشهای منفی را به سطحی از هنر رسانده که کمتر کسی توانسته به آن نزدیک شود. واکن مردی است که هر شخصیت را به اثری ماندگار و متفاوت تبدیل میکند و این استعداد نادر را نه تنها مدیون حرفهاش، بلکه نتیجه زندگی پرماجرای خود میداند.
واکن در ۳۱ مارس ۱۹۴۳ در کوئینز، نیویورک، به دنیا آمد و از همان ابتدا علاقه شدیدی به دنیای نمایش و هنر داشت. او که در نوجوانی مدتی بهعنوان رامکننده شیر در یک سیرک کار کرده بود، بهسرعت راه خود را در دنیای نمایش پیدا کرد. ابتدا قرار بود که حرفهاش را بهعنوان رقصنده دنبال کند، اما سرنوشت برایش چیز دیگری در نظر داشت. ورودش به دنیای بازیگری مسیری بود که واکن را از صحنههای کوچک به قلب هالیوود برد.
واکن با بازی در فیلم شکارچی گوزن (۱۹۷۸) به شهرت رسید. نقش نیک، یک سرباز جنگزده که با درد و وحشت روانی جنگ ویتنام دستوپنجه نرم میکند، چنان درخشان بود که جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را برایش به ارمغان آورد. اما این تنها آغاز ماجراجوییهای سینمایی او بود. واکن بعدها در فیلمهایی چون پالپ فیکشن و پیشگویی نقشهایی را ایفا کرد که در آنها شخصیتهای منفی با پیچیدگی روانی و جذابیت خاصی همراه بودند. مونولوگ معروف او در پالپ فیکشن، داستان ساعت طلایی، یکی از لحظاتی است که برای همیشه در ذهن مخاطبان حک شده است.
Peter Stormare (پیتر استورماره: مردی که سایهها را به نمایش تبدیل میکند)
پیتر استورماره، مردی که چهره سرد و نگاه نافذش میتواند مخاطب را در عین ترس، مسحور خود کند، یکی از بازیگرانی است که سینما را با حضور خود دگرگون کرده است. او که در ۲۷ اوت ۱۹۵۳ در آربرا، سوئد به دنیا آمد، نه تنها بازیگر، بلکه یک هنرمند چندوجهی است که در کارگردانی، موسیقی، و حتی نویسندگی دستی بر آتش دارد. اما آنچه او را از دیگران متمایز میکند، توانایی خارقالعادهاش در جانبخشیدن به شخصیتهای منفی و تاریکی است که همواره فراتر از کلیشههای معمول هستند.
استورماره کار خود را در تئاتر ملی سلطنتی سوئد آغاز کرد و در همانجا زیر نظر اینگمار برگمان، یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ سینما، آموزش دید. این آغاز راهی بود که بعدها او را به هالیوود کشاند. ورودش به سینمای بینالمللی با فیلم فارگو (۱۹۹۶) برادران کوئن رقم خورد. او در نقش گائر گریمسرود، یک آدمربای ساکت و بیرحم، چنان قدرتی به نمایش گذاشت که تماشاگر نمیتوانست نگاه از او بردارد. این نقش، در عین خشونت، نشان از توانایی استورماره در خلق شخصیتهایی داشت که در تاریکی خود، پیچیدگیهای انسانی را نمایان میکنند.
اما استورماره تنها به این نقش بسنده نکرد. او در فیلمهای دیگری همچون کنستانتین (۲۰۰۵) در نقش لوسیفر ظاهر شد، جایی که تنها با چند دقیقه حضور روی پرده، توانست چهرهای جدید و فراموشنشدنی از شیطان ارائه دهد. بازی او در این نقش نه تنها بر پایه ترس، بلکه با عمقی هنری بود که به شخصیت شرور داستان ابعادی تازه بخشید. همچنین در سریال فرار از زندان، او در نقش جان آبروتزی، مافیای بیرحم، قدرت خود در به تصویر کشیدن چهرههای مرموز و خطرناک را دوباره اثبات کرد.
Helena Bonham Carter (هلنا بونهام کارتر: جادوگری تاریک و پیچیده)
اگر بازیگری باشد که بتواند همزمان شما را به خنده وادارد و در عین حال ترس در دل شما بکارد، آن شخص هلنا بونهام کارتر است. او که در ۲۶ مه ۱۹۶۶ در لندن متولد شد، یکی از برترین بازیگران سینما در نقش منفی است که با شخصیتهای عجیب، مرموز و گاه دیوانهوارش شناخته میشود. هلنا، از تبار خانوادهای با پیشینه سیاسی برجسته، مسیر زندگیاش را به دنیای بازیگری کشاند و به یکی از خاصترین بازیگران نسل خود تبدیل شد.
هلنا بونهام کارتر اولین بار با نقشآفرینی در فیلم های درام تاریخی همچون اتاقی با یک چشمانداز (۱۹۸۵) و بانو جین (۱۹۸۶) به شهرت رسید. این نقشها تصویری از یک «رز انگلیسی» ارائه کردند که به نظر میرسید جایگاه او در ژانر درامهای تاریخی تثبیت شده است. اما هلنا تصمیم گرفت از این قالب فراتر برود و دنیای بازیگری خود را به چالش بکشد.
یکی از ماندگارترین نقشهای او، شخصیت بلاتریکس لسترنج در سری فیلمهای هری پاتر بود. هلنا در این نقش، چهرهای از جنون و خشونت را به تصویر کشید که مخاطبان هرگز نمیتوانند آن را فراموش کنند. او خودش بلاتریکس را بهعنوان "یک سادیست و نژادپرست وسواسی با خون خالص" توصیف کرده است. جالب اینکه او یکی از چوبدستیهای بلاتریکس را به یادگار نگه داشته و از آن برای ترساندن دوستان پر سر و صدای پسرش استفاده میکند!
شاید نتوان درباره هلنا بونهام کارتر صحبت کرد و همکاریهای او با تیم برتون، کارگردان مشهور، را نادیده گرفت. این زوج هنری و عاشقانه، در فیلمهایی مانند عروس مرده، سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت و آلیس در سرزمین عجایب، داستانهای فانتزی و تاریک را به شیوهای منحصر به فرد روایت کردند. هلنا با ترکیب بازی هنری و حس طنز، شخصیتهای این فیلمها را به یادماندنی کرد.
Lena Headey (لنا هیدی: ملکهی سرد و بیرحم داستانها)
وقتی صحبت از نقشهای منفی به میان میآید، کمتر کسی میتواند با جسارت و عمقی که لنا هیدی به شخصیتهایش میبخشد، رقابت کند. او که در ۳ اکتبر ۱۹۷۳ در همیلتون، برمودا به دنیا آمد، در همان کودکی با خانوادهاش به یورکشایر انگلستان مهاجرت کرد. پدرش افسر پلیسی بود که در برمودا آموزش میدید و لنا از همان ابتدا در محیطی پر از نظم و انضباط بزرگ شد. اما برخلاف این زمینه، مسیرش او را به دنیای نقشهای تاریک و پیچیده کشاند.
بدون شک بزرگترین و بهیادماندنیترین نقش لنا هیدی، سرسی لنیستر در سریال بازی تاج و تخت است که به عنوان یکی از بدترین شخصیت های سینما شناخته میشود. او با اجرای بینقص خود، این ملکه جاهطلب و بیرحم را به یکی از نمادینترین شخصیتهای تلویزیون تبدیل کرد. سرسی، با نگاه نافذ و لبخندی که بیشتر شبیه خنجری در دل است، نه تنها از دشمنانش بلکه از خانواده خود نیز نمیگذرد. لنا برای این نقش، پنج بار نامزد جایزه امی شد و تحسین منتقدان و مخاطبان را برانگیخت.
در طول فصل اول این سریال، لنا باردار بود و تیم تولید مجبور شد با خلاقیت دوربین و لباسهای او را به گونهای تنظیم کند که بارداریاش پنهان بماند. حتی در برخی صحنهها از بدل استفاده شد تا شخصیت سرسی بیکم و کاست روی پرده ظاهر شود.
نقشهای منفی همیشه بخشی از جذابیت هیدی بودهاند. او در The Brothers Grimm (۲۰۰۵) برای نقشش مجبور شد پوست کندن خرگوش را یاد بگیرد. همچنین در سریال Terminator: The Sarah Connor Chronicles (۲۰۰۸)، در نقش سارا کانر، مبارزی قدرتمند و بیباک ظاهر شد. این نقشها نشان داد که لنا هیدی به خوبی میتواند میان قدرت و پیچیدگی شخصیتها تعادل برقرار کند.
Jeremy Irons (جرمی آیرونز: صدای شیطانی که از پردهی سینما فراتر میرود)
وقتی به شخصیتهای شرور و کاریزماتیک فکر میکنید، جرمی آیرونز یکی از اولین نامهایی است که به ذهن میآید. بازیگری که با صدای بیهمتای خود و حضور متمایزش، شخصیتهای منفی را به هنری اصیل تبدیل کرده است. او در ۱۹ سپتامبر ۱۹۴۸ در کاوز، جزیره وایت انگلستان به دنیا آمد. از دوران کودکی، علاقهاش به هنرهای نمایشی مشخص بود و بعدها همین اشتیاق او را به یکی از برجستهترین چهرههای سینما و تئاتر تبدیل کرد. جرمی آیرونز بارها ثابت کرده است که میتواند با ترکیب ظرافت و عمق، شخصیتهای پیچیده و تاریک را زنده کند. یکی از بهیادماندنیترین نقشهای او، صدای اسکار در انیمیشن شیرشاه (۱۹۹۴) است. آیرونز با صدای نافذ و سرد خود، یکی از ماندگارترین ضدقهرمانهای دیزنی را خلق کرد که هنوز هم تماشاگران او را با لحن نیشدارش به یاد میآورند.
اما اوج شاهکارهایش در نقش کلوس فون بولوف در فیلم وارونگی سرنوشت (۱۹۹۰) رقم خورد. بازی خیرهکنندهاش در این فیلم نه تنها جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول را برایش به ارمغان آورد، بلکه او را در دستهی معدود بازیگرانی قرار داد که برای بازی در نقش یک شخصیت واقعی، در زمان حیات آن فرد، اسکار دریافت کردهاند.
جرمی آیرونز یکی از معدود بازیگرانی است که توانسته است «تاج سهگانه بازیگری» (اسکار، امی و تونی) را به دست آورد. او جایزه اسکار خود را برای وارونگی سرنوشت، جایزه امی را برای الیزابت اول (۲۰۰۵) و جایزه تونی را برای چیز واقعی دریافت کرده است. این موفقیتها او را به یکی از پرافتخارترین بازیگران نسل خود تبدیل کردهاند.
Kevin Spacey (کوین اسپیسی: هنرمندی که تاریکی را بازی کرد)
کوین اسپیسی یکی از بهترین بازیگران نقش منفی هالیوود، با بازیهایی که در میان بهترین نقشهای منفی تاریخ سینما جای گرفتهاند، ثابت کرده که شخصیتهای تاریک هم میتوانند با جذابیت و عمق بیپایان روی پرده بدرخشند. او که در ۲۶ ژوئیه ۱۹۵۹ در نیوجرسی به دنیا آمد، مسیری پیچیده و جنجالی را در دنیای سینما طی کرد.
اسپیسی ابتدا در تئاتر به شهرت رسید و این تجربههای صحنهای به او مهارتی بینظیر در خلق شخصیتهای پیچیده و چندبعدی بخشید. کار با جک لمون در نمایشنامه Long Day's Journey Into Night در سال ۱۹۸۷، نقطه عطفی در مسیر حرفهای او بود. او بعدها این تجربه را الهامبخش خود برای موفقیتهای بزرگش در سینما دانست. یکی از ماندگارترین نقشهای اسپیسی، جان دو، قاتل سریالی بیرحم در فیلم هفت (Se7en، ۱۹۹۵) است. او با اجرای بینقص خود، هیبتی سرد و ترسناک به این شخصیت بخشید که همچنان در ذهن تماشاگران باقی مانده است. نقش او در مظنونین همیشگی (The Usual Suspects) بهعنوان وربال کینت، که یکی از غافلگیرکنندهترین پایانهای تاریخ سینما را رقم زد، برایش اولین جایزه اسکار را به ارمغان آورد.
اما اوج هنرنمایی اسپیسی در فیلم زیبای آمریکایی (American Beauty، ۱۹۹۹) بود. او در نقش لستر برنهام، یک مرد میانسال گرفتار در روزمرگی، به طرز شگفتانگیزی توانست جنبههای تاریک و انسانی این شخصیت را نشان دهد و دومین جایزه اسکارش را تصاحب کند. اسپیسی با دو جایزه اسکار، یک گلدن گلوب و جوایز متعدد دیگر، در زمره بهترین بازیگران نسل خود قرار دارد. او یکی از تنها هفت بازیگری است که هر بار نامزد اسکار شده، برنده شده است. نقشهایش در فیلمهایی مانند L.A. Confidential و Swimming with Sharks نیز جایگاهش را در میان بزرگترینهای سینما تثبیت کردند.
سخن پایانی:هر داستان خوب، قهرمانانش را مدیون ضدقهرمانانی است که به آنها معنا و عمق میبخشند. این بازیگران نقش منفی، با هنر و خلاقیت خود، سایههایی را خلق میکنند که روشنایی داستانها را پررنگتر میسازند. از صدای زمزمهگر کوین اسپیسی تا خشم مهارنشدنی هلنا بونهام کارتر، و از کاریزمای جرمی آیرونز تا جذابیت تاریک مدز میکلسن، این هنرمندان ما را با پیچیدگیهای انسانی مواجه کردهاند که گاه ترسناک و گاه فریبنده است.
نقشهای منفی تنها چهرههایی تاریک نیستند؛ آنها آینهای از ضعفها، جاهطلبیها و جنبههای پنهان بشری هستند که گاه خودمان نیز از دیدنشان هراس داریم. این بازیگران، با خلق شخصیتهایی فراتر از کلیشهها، به ما یادآوری میکنند که انسانیت تنها در سفیدی مطلق یا سیاهی محض نیست، بلکه در تضادها و تناقضها تعریف میشود.