نقد فیلم بوگونیا (Bugonia)؛ یک فیلم فلسفی و چالشی

حامد محبی - انتشار: 11 آذر 1404 12:00
ز.م مطالعه: 9 دقیقه
پاراج-
نقد فیلم بوگونیا (Bugonia)؛ یک فیلم فلسفی و چالشی

به عنوان یک منتقد و علاقه‌مند جدی سینما، تجربه‌ام از تماشای بوگونیا (Bugonia) اثری از یورگوس لانتیموس، فراتر از یک مواجهه ساده با یک فیلم بود؛ این یک رویارویی عمیق با تاریک‌ترین نقاط تفکر انسان و جامعه مدرن بود. لانتیموس، با امضای خاص خود که آمیزه‌ای از طنز خشک، تنش آزاردهنده و نقد اجتماعی است، دوباره مرا به سفری عجیب و غریب برد که در آن مرز میان واقعیت و پوچی به‌شدت محو می‌شود.

اگر به دنبال اثری هستید که شما را مجبور به تفکر کند که بعد از تمام شدن فیلم همچنان در ذهنتان جولان دهد و به شیوه‌ای بالینی و استعاری به افشای دینامیک‌های قدرت، تضاد طبقاتی و ناهماهنگی اخلاقی زندگی مدرن بپردازد، باید بگویم بوگونیا یکی از مهم‌ترین فیلم‌های سال است. لانتیموس در این اثر که بازآفرینی فیلم کلاسیک کره‌ای سیاره سبز را نجات بده! (۲۰۰۳) به‌نظر می‌رسد، کمتر به احساسات و بیشتر به تنش روان‌شناختی و منطق پوچ باورهای افراطی می‌پردازد.

نیاز به درک بهتر این اثر پیچیده، مرا وادار به نوشتن این تحلیل کرد. نقد فیلم بوگونیا برای من یک ضرورت شد؛ زیرا تجربه تماشای این اثر فراتر از یک سرگرمی ساده بود. بوگونیا فیلمی است که پیش از زمان خود حرکت می‌کند و جامعه امروز آمریکا و سردرگمی‌های آن را به طرز شگفت‌انگیزی منعکس می‌سازد.

دنیایی از دقت سرد و جنون آشفته: آغاز روایت

فیلم با معرفی دو دنیای متضاد شروع می‌شود. در یک سو، ما با میشل فولر (اِما استون) آشنا می‌شویم؛ مدیرعامل یک شرکت عظیم بیوتکنولوژی به نام آکزولیت (Auxolith). روتین صبحگاهی او بی‌عیب و نقص، تکراری و به‌طرز وحشتناکی آرام است و محیط اطراف او (آزمایشگاه‌ها و فضاهای لوکس) حسی از کنترل مطلق و در عین حال، پوسیدگی اخلاقی را منتقل می‌کند. او زنی قدرتمند، جداافتاده و شاید حتی "غیرانسانی" است.

در سوی دیگر، ما تدی گاتز (جسی پلمونس) را می‌بینیم؛ مردی ریشو و پرشور که در خانه‌ای روستایی و به‌هم‌ریخته، در احاطه کندوها زندگی می‌کند. او مردی وسواسی است که مدام درباره الگوهای طبیعت و سیگنال‌های کیهانی پچ‌پچ می‌کند. تدی نه تنها به فساد شرکت میشل اعتقاد دارد، بلکه باور دارد میشل یک بیگانه است؛ به‌طور مشخص، عضوی از گونه‌ای پنهان و مهاجم به نام آندرومدان‌ها که برای نابودی زمین آمده‌اند.

همچنین بخوانید:
میشل فولر (اِما استون)

انگیزه تدی، ترکیبی پیچیده از درد شخصی و بیداری اکولوژیکی است. مادر تدی پس از مصرف یک داروی آزمایشی از شرکت آکزولیت به کما رفته است که این ضربه روحی و ترومای شخصی، پارانویای او را تحریک کرده است؛ علاوه بر این، تدی که یک زنبوردار است، با مشاهده فروپاشی کلونی‌ها و تاثیر مواد شیمیایی، ذهنیت خود را جهت دیدن توطئه‌ها در رفتارهای شرکتی آماده کرده است. از دید او، میشل مظهر تهدید بیگانه به‌حساب می‌آید که باید خنثی شود تا سیاره نجات یابد.

تدی پسرعموی ساده‌لوح و وفادارش، دان (Don)، را متقاعد می‌کند. آن‌ها میشل را می‌ربایند، موهای او را می‌تراشند (به این باور که مانع انتقال افکارش به سفینه مادر می‌شود) و او را به زیرزمین تدی منتقل می‌کنند. این زیرزمین به یک اتاق بازجویی موقت و محراب نظریه‌های توطئه تدی تبدیل شده است که با یادداشت‌هایی درباره آندرومدا، زنبورها و لوگوهای شرکتی پوشیده شده است.

همچنین بخوانید:

زیرزمینِ وحشت و پوچی: نبرد روان‌شناختی

بخش اعظم فیلم در همین فضای بسته و خفه‌کننده می‌گذرد، جایی که شاهد صحنه‌های نفس‌گیر گفت‌وگو و جابه‌جایی قدرت هستیم. تدی به‌طور روزانه میشل را بازجویی می‌کند و از او می‌خواهد که اعتراف کند بیگانه است.

اما استون (میشل) در این صحنه‌ها، با ترکیبی از آرامش، حیله‌گری و کمی آسیب‌پذیری، اجرایی چندلایه ارائه می‌دهد که مخاطب را در تردید نگه می‌دارد. او در ابتدا تدی را مسخره می‌کند، ولی به‌تدریج شروع به دستکاری روانی او می‌کند و زخم‌های قدیمی، تروما و رنج مادرش را به رُخش می‌کشد. میشل داستان‌هایی درباره تکامل و انقراض تعریف می‌کند که بیش از حد او را دانای کل نشان می‌دهد.

زیرزمین فیلم بوگونیا

من شخصا حس می‌کردم این تقابل بیشتر یک نمایش فلسفی بود تا یک بازجویی ساده. میشل با یادآوری شکست‌های تدی (از جمله شغل ناموفق و مرگ پدرش) تنش عاطفی را برای او غیرقابل تحمل می‌کند. در همین حین، دان که بین وفاداری به تدی و همدلی با میشل گیر افتاده، شروع به تردید در سلامت عقل پسرعمویش می‌کند.

همانطور که در جریان نقد فیلم Bugonia مشاهده می‌کنیم، ریشه این گروگان‌گیری نه فقط جنون، بلکه دردی عمیق است که ساختار فاسد Auxolith مسبب آن شده است. لانتیموس از طریق فلش‌بک‌های پراکنده، ابعاد اخلاقی را بیش از پیش مخدوش می‌کند. می‌بینیم که میشل در جلسات هیئت مدیره، نگرانی‌های اخلاقی را با خونسردی رد می‌کند، اما لحظاتی از پشیمانی نیز از خود نشان می‌دهد. این لحظات مرا به این نتیجه رساند که شاید هم گروگان‌گیر و هم گروگان، محصول یک سیستم درهم شکسته هستند.

اوج‌گیری تراژدی و فاجعه: مرگ‌هایی که باید رخ می‌دادند

روایت داستان به نقاط اوج دردناکی می‌رسد. میشل موفق می‌شود با دان تنها صحبت کند و با طرح این پرسش که واقعا به چه چیزی باور دارد، او را متقاعد به آزادی خود کند. ولی در یک لحظه وحشت و خیانت، دان به‌جای آزاد کردن میشل، با تفنگی که برای کنترل او استفاده می‌کرد، به سر خود شلیک می‌کند. این صحنه که شوکه‌کننده و ناگهانی است، عمق آسیب‌پذیری و سردرگمی دان در برابر فشار روانی تدی و میشل را نشان می‌دهد.

پس از قتل کلانتر کیسی توسط تدی (که حضور او را خطرناک می‌دانست)، تدی با جسد دان مواجه شده و آشفته‌تر می‌شود. میشل که حالا با شمایلی پر از خون به تصویر کشیده می‌شود و همچنان حسابگر است، به تدی می‌گوید که می‌تواند "همه چیز را درست کند". او ادعا می‌کند که پادتنی در صندوق عقب ماشینش (در بطری ضد یخ) وجود دارد که می‌تواند مادر تدی را درمان کند. تدی شتاب‌زده، این ماده را به مادرش تزریق می‌کند و با وحشت می‌بیند که مادرش بلافاصله در اثر آن می‌میرد.

این نقطه، اوج سقوط اخلاقی و روانی تدی است. او که برای نجات سیاره دست به ربودن زده بود، در نهایت با دستان خودش، عزیزترین فرد زندگی‌اش را می‌کشد.

لحظه‌ای که توهم، تبدیل به واقعیت می‌شود

پایان‌بندی بوگونیا یکی از نقاط قوت و در عین حال گیج‌کننده فیلم است که مخاطب را به تامل وا می‌دارد. بعد از مرگ مادر تدی، میشل موفق می‌شود، فرار کند. او در زیرزمین، اتاقکی مخفی پیدا می‌کند که حاوی باقیمانده اجساد افراد دیگری است که تدی آن‌ها را بیگانه پنداشته، ربوده و کشته بود. این کشف تاییدی بر جنون و توهم تدی است.

تدی در حالتی درهم شکسته بازمی‌گردد و با میشل روبه‌رو می‌شود. در این لحظه، میشل به‌آرامی چیزی را اعتراف می‌کند که تدی همیشه می‌خواست بشنود: بله، او یک بیگانه است.

میشل داستانی هولناک را تعریف می‌کند: گونه او به‌طور تصادفی باعث نابودی دایناسورها شده، سپس بشریت را به‌وجود آورده و سپس تماشا کرده است که چگونه انسان‌ها به انگل‌هایی خودویرانگر تبدیل شدند. او اعلام می‌کند که زمان پایان این "آزمایش" فرا رسیده است.

میشل به تدی پیشنهاد می‌کند او را به آندرومدا ببرد و او را به سمت دستگاهی کمد مانند در شرکتش هدایت می‌کند. تدی، در نهایت جنون و شادی، وارد دستگاه می‌شود. بمبی که تدی با خود آورده بود، در داخل دستگاه بر اثر گرمای بیش از حد منفجر شده و او بلافاصله می‌میرد.

تحلیل داستان فیلم بوگونیا

اما داستان اینجا تمام نمی‌شود. میشل از انفجار جان سالم به در می‌برد، از آمبولانسی که او را می‌بَرَد فرار کرده و به همان دستگاه در دفترش بازمی‌گردد. دوربین عقب می‌رود و آشکار می‌شود که او در واقع سوار بر یک سفینه مادر عظیم‌الجثه است و از بالا به زمین نگاه می‌کند. او یک کره شیشه‌ای را که در واقع نماد کره زمین کوچک است، لمس کرده و آن را می‌ترکاند.

بلافاصله پس از این عمل، یک مونتاژ از سکوت جهانی پخش می‌شود. شهرها ساکن هستند، مردم در همان حالتی که بودند (خوابیدن، کار کردن، حتی در فقر شدید در حال جستجو در زباله‌ها) منجمد شده و مرده‌اند. در مزرعه تدی، زنبورها از کندوهایشان بیرون می‌آیند و شروع به بازسازی می‌کنند. بشریت از بین رفته و طبیعت سیاره را باز پس می‌گیرد و فیلم با صدای وزوز زنبورها و بدون موسیقی پایان می‌یابد.

این پایان نه تنها تایید می‌کند که میشل در تمام طول فیلم حقیقت را می‌گفت، بلکه نقد کوبنده‌ای به غرور و خودویرانگری انسان‌هاست.

همچنین بخوانید:

نبوغ در نماد پردازی و تحلیل فیلم بوگونیا

نبوغ لانتیموس در این اثر، فراتر از روایت یک داستان گروگان‌گیری است؛ این فیلم یک تمثیل تاریک به‌نظر می‌رسد. عنوان فیلم، بوگونیا، به اسطوره باستانی اشاره دارد که زنبورها از لاشه یک گاو قربانی شده متولد می‌شوند. این استعاره، چارچوب اصلی فیلم را تعیین می‌کند: زندگی نو تنها از طریق نابودی امکان‌پذیر است.

زنبورها در فیلم نماد نظم و انعطاف‌پذیری جهان طبیعی و هماهنگی جمعی هستند که انسان‌ها آن را مختل کرده‌اند. در مقابل، شرکت آکزولیت میشل، نماد کندوی عقیم تمدن مدرن است؛ کارآمد، سودمحور و جدا شده از آشوب ارگانیک زندگی. جنون تدی (نظریه توطئه) و عقلانیت شرکتی میشل، هر دو جلوه‌هایی از جنونی هستند که به دنبال تحمیل معنا بر دنیایی بی‌معنی است.

در نهایت، نگاهی عمیق‌تر به فیلم بوگونیا به من و شما نشان خواهد داد که این اثر بیش از آنکه درباره بیگانگان فضایی باشد، درباره علت اصلی نابودی خود ماست: غرور و تلاش مذبوحانه جهت تحمیل معنا بر دنیایی بی‌معنی. لانتیموس با شجاعت، وضعیت کنونی جهان را به چالش می‌کشد.

من معتقدم که فیلم، هم آرمان‌گرایی‌های اتوپیایی چپ (که می‌خواهند بشریت را تا حد کمال، اصلاح کنند) و هم خشم و بدگمانی راست (که به تئوری‌های توطئه افراطی پناه می‌برند) را به سخره می‌گیرد. 

پایان فیلم بیانگر این است که انسان هرگز نمی‌تواند کامل باشد و تنها با انقراض است که می‌تواند صلح را به جهان بازگرداند.

همچنین بخوانید:

نظر نهایی: هشداری فلسفی و ارزش تماشا

فیلم بوگونیا یک هشدار محیط‌زیستی و فلسفی است. این فیلم با ترکیب ژانرهای تریلر، کمدی سیاه و علمی تخیلی، به موضوعاتی مانند نابرابری اقتصادی، استثمار نیروی کار، بحران محیط زیست، تاثیر رسانه‌های اجتماعی بر روان انسان و ریشه‌های خشونت می‌پردازد. این اثر مرز میان ظالم و قربانی، منجی و ویرانگر و جنون و باور را مخدوش می‌کند.

با توجه به کارگردانی عالی یورگوس لانتیموس، بازی‌های سطح بالا (که قطعا می‌توانند نامزدهای جوایز باشند) و عمق مضمونی آن، من شدیدا دیدن این فیلم را توصیه می‌کنم؛ با این وجود، باید آماده باشید که لحن آزاردهنده، فضای خفه، ریتم کند در بخش میانی و پیچیدگی بیش از حد مفاهیم، ممکن است تجربه سختی را برای مخاطب عام رقم بزند. بوگونیا فیلمی نیست که به شما آرامش دهد، بلکه شما را به چالش می‌کشد.

نظر شما چیست؟ اگر شما نیز این تجربه سینمایی دیوانه‌وار و عمیق را پشت سر گذاشته‌اید، دیدگاه شما درباره پایان‌بندی فیلم و اینکه آیا میشل در تصمیم خود برای از بین بردن بشریت حق داشت یا نه، چیست؟ نظرات ارزشمند خود را در بخش دیدگاه‌ها با دیگر علاقه‌مندان این اثر به اشتراک بگذارید تا بحث داغ بوگونیا ادامه پیدا کند.

دیدگاه های کاربران
هیچ دیدگاهی موجود نیست
پربازدیدترین مقالات
پربازدیدترین خبرها
جدیدترین اخبار