نقد فیلم فرانکنشتاین ۲۰۲۵؛ شاهکاری گوتیک در جستجوی روح گمشده

حامد محبی - انتشار: 2 آذر 1404 15:30
ز.م مطالعه: 9 دقیقه
پاراج-
نقد فیلم فرانکنشتاین ۲۰۲۵؛ شاهکاری گوتیک در جستجوی روح گمشده

از مدت‌ها پیش، در انتظار دیدن اقتباسی جدید از داستان کلاسیک مری شلی بودم و وقتی شنیدم فیلم فرانکنشتاین جدید در سال ۲۰۲۵ قرار است توسط گیلرمو دل تورو، کارگردانی که علاقه‌ای عمیق به هیولاهای طرد شده دارد (مانند پسر جهنمی)، ساخته شود، هیجان‌زده شدم؛ به‌طور کلی، من در جستجوی تجربه‌ای هستم که فراتر از فیلم‌های ترسناک پیشین باشد، اثری که به عمق سوالات اصلی داستان، یعنی ماهیت خلقت و مفهوم روح بپردازد. آیا علم می‌تواند بر مرگ غلبه و "اشتباهات خدا را تصحیح کند"؟ این فیلمی است که نه تنها از نظر بصری خیره‌کننده به‌نظر می‌رسد، بلکه در بطن خود مملو از مضامین معنوی و فلسفی است که بیننده را به چالش می‌کشد. این نگاه جدید دل تورو، با بازی خیره‌کننده اسکار آیزاک در نقش ویکتور فرانکنشتاین و جیکوب الوردی در نقش مخلوق، تلاشی است حماسی برای تجسمِ "پرومتئوس مدرن". اکنون که فیلم را دیده‌ام، این مطلب را در نقد فیلم فرانکشتاین 2025 با نگاهی متعادل خواهم نوشت و در انتها پیشنهاد خود را خواهم کرد که این اثر ارزش دیدن دارد یا نه!

تکبر ویکتور فرانکنشتاین، معمار ویرانی

تجربه‌ام از تماشای فیلم با غوطه‌ور شدن در روان ویکتور آغاز شد؛ مردی که از کودکی شخصیتی بدخلق داشته و به شدت به مادرش وابسته بود، اما توسط پدرش (یک جراح مشهور) طرد و تنبیه می‌شد. تروما و خشم ناشی از این تربیت، در نهایت او را بر آن داشت تا با کار علمی خود بر پدر فائق آید و حتی از خالق اصلی، یعنی خدا، پیشی بگیرد. ویکتور تجسم گناه مهلک غرور است. او در سخنرانی‌های خود در دانشکده پزشکی ادینبورگ، نگرشی کاملا تحقیرآمیز نسبت به خدا از خود نشان می‌دهد و اعتقاد دارد که علم می‌تواند بر مرگ چیره شود.

آزمایشگاه ویکتور

فضای آزمایشگاه ویکتور، با آن دیوارنگاره عظیم از سر مدوزا (اشاره‌ای دیگر به اساطیر یونان)، گویی تالاری است برای تکبر. آماده‌سازی مخلوقش، صحنه‌هایی بسیار گروتسک و غیرانسانی خلق می‌کند. او در میدان‌های جنگ پر از جسد به جستجو می‌پردازد و حتی مجرمان محکوم به اعدام را برای جمع‌آوری بافت‌های مناسب بازرسی می‌کند، انگار که در حال خرید مواد غذایی است. این صحنه‌ها به‌وضوح نشان می‌دهند که مخلوق او "فرزند یک کشتارگاه" است. صحنه خلق، با وجود وحشتناک بودن، بسیار با دقت دراماتیک شده و همراه با موسیقی باشکوه الکساندر دسپلا به تصویر کشیده شده است که زیبایی و وحشت را همزمان به نمایش می‌گذارد. در طراحی ابزار اعطای حیات، دل تورو عمدا از فرم صلیب استفاده کرده است، با تکه‌های فلزی دور سر مخلوق که شبیه هاله‌ای از خار هستند. وقتی ویکتور کارش تمام می‌شود، می‌گوید: "تمام شد" که پژواکی آشکار از آخرین کلمات مسیح بر صلیب است.

تولد و تباهی مخلوق؛ مسیری از ستایش تا خشم

در ابتدای خلقت، برای مخلوق همه چیز «هیچ و بی‌شکل» بود؛ سپس نور، نفس و حرکت. او ویکتور را پدر، حامی و همه چیز می‌بیند و بارها نام او را تکرار می‌کند. مخلوق می‌گوید: "من برای تو قبیحم، اما برای خودم، صرفا هستم". اما ویکتور که انتظار داشت نشانه‌ای از هوش یا کلمه‌ای جدید ببیند، به‌سرعت دچار خشم و ناامیدی می‌شود. او مخلوق را به زنجیر می‌کشد و کتک می‌زند، در حالی که مخلوق بزرگ‌تر و قوی‌تر، شروع به احساس خشم می‌کند (حسی فراتر از عشق، سپاس و سردرگمی).

اینجاست که می‌بینم فیلم با نمایش این چرخه، داستان را بر اساس مفهوم "ترومای بین نسلی" پایه‌گذاری می‌کند. ویکتور دقیقا همان الگوی سوءاستفاده‌ای را که از پدرش دیده بود، بر مخلوقش اعمال می‌کند. او از مخلوق خود در هفته‌ها انتظار درکی را دارد که یک کودک در سال‌ها کسب می‌کند.

نقطه‌عطف زمانی رخ می‌دهد که الیزابت، نامزد برادر ویکتور، وارد زندان سرد و سنگی مخلوق می‌شود. او با مهربانی دست‌های مخلوق را لمس می‌کند و نام خود را به او می‌آموزد. این کلمه، "الیزابت"، اولین کلمه‌ای است که مخلوق یاد می‌گیرد و آن را در لحظه‌ای حیله‌گرانه به ویکتور می‌گوید؛ اما این کلمه نه تنها خشم ویکتور را کنترل نمی‌کند، بلکه شاید آن را افزایش می‌دهد؛ سپس خشم ویکتور در قالب آتش ظهور می‌یابد و مخلوق وحشت‌زده فرار می‌کند.

هیولا و الیزابت

معصومیت در پناه کوری؛ روایت مخلوق از جهان

یکی از قوی‌ترین و دلخراش‌ترین بخش‌های فیلم، زمانی است که روایت به زاویه دید مخلوق تغییر می‌کند. این تحول روایی، به خوبی تلاش دل تورو را برای تبدیل کردن مخلوق به یک "قهرمان واقعی" نشان می‌دهد. مخلوق برای ماه‌ها در یک آسیاب پنهان می‌شود و شاهد خوبی و مهربانی یک خانواده روستایی، به‌ویژه پدربزرگ نابینای خانواده، است.

پدربزرگ نابینا که صدای او را شنیده بود، مخلوق را دعوت خواهد کرد تا خود را معرفی کند و می‌گوید: "اینجا را خانه خود کن و دوست من باش". این دوران برای مخلوق، بهترین زمان در زندگی پر مشقت او بود، جایی که مهربانی و حسن نیت را از نزدیک دید. او تبدیل به حامی پنهان خانواده می‌شود: چوب جمع می‌کند و تعمیرات انجام می‌دهد. پدربزرگ ابتدا کتاب انجیل را به مخلوق برای آموزش توصیه و سپس او را تشویق به خواندن بهشت گمشده جان میلتون می‌کند. مخلوق با داستان‌های آدم و حوا و "خشم خدا" ارتباط برقرار می‌کند.

همچنین بخوانید:
هیولا و پیرمرد در کلبه

این بخش از فیلم، با بازی درخشان جیکوب الوردی که معصومیت و اشتیاق فطری مخلوق به ارتباط عاطفی را به زیبایی نمایش می‌دهد، قلب مرا به درد آورد. الوردی با قامت بلند (حدود 196 سانتی‌متری) و فیزیک قدرتمندش، توانست ورای گریم و پروتزهای ترسناک، معصومیت کودکانه را منتقل کند.

الیزابت و تراژدی تغییر یافته

موضوع زنان در این فیلم کمی پیچیده و در برخی لحظات ناقص به نظر می‌رسد. الیزابت (میا گوث)، شخصیتی است که به دلیل درک عمیقش از طرح الهی و علاقه به تقارن در طبیعت، حتی در حشرات، با بقیه متفاوت است. او ویکتور را از نزدیک می‌شناسد و غرور و سردی او را می‌بیند. اگرچه ویکتور به شدت مجذوب اوست و حتی در غرفه اعتراف، او را به گناه شهوت متهم می‌کند (که الیزابت آن را به "نفرت" از ویکتور تبدیل می‌کند)، الیزابت در نهایت، با تاکید بر اینکه "انتخاب، جایگاه روح است"، ویکتور را رد کرده و ویلیام، برادر ویکتور، را انتخاب می‌کند.

این رابطه با مخلوق، برای من، یکی از مرموزترین و تا حدی ناکام‌ترین بخش‌های فیلم بود. الیزابت، مخلوق را نه به عنوان هیولا، بلکه موجودی معصوم و پاک می‌بیند. تعاملات آن‌ها نشانه‌هایی از یک عاشقانه را دارد، اما ماهیت آن مبهم باقی می‌ماند: آیا کشش مخلوق به مهربانی الیزابت است یا کشش الیزابت به آن چیزی که مخلوق نمایندگی می‌کند؟. برخی منتقدان احساس کردند که علاقه الیزابت به مخلوق بیشتر مادرانه بود تا عاشقانه.

مخلوق و الیزابت در شب عروسی

تراژدی بزرگ در نقطه اوج، با تغییری اساسی نسبت به کتاب رخ می‌دهد. مخلوق از ویکتور تقاضای "همراهی" می‌کند، ولی ویکتور از ترس تولید مثل این درخواست را رد می‌کند. در نسخه دل تورو، در شب عروسی الیزابت و ویلیام، ویکتور به جای کشتار عمدی الیزابت توسط مخلوق (که در کتاب برای انتقام از نفی عشق انجام می‌شود)، به طور تصادفی الیزابت را هنگام تلاش برای شلیک به مخلوق می‌کشد. این تغییر اگرچه مخلوق را "معصوم‌تر" و ویکتور را "شیطانی‌تر" نشان می‌دهد، اما از نظر من، قدرت تماتیک انتخاب آگاهانه مخلوق برای سقوط اخلاقی در کتاب را تضعیف می‌کند.

درس‌های نهایی در قطب شمال؛ عواقب بازی با سرنوشت

پس از فاجعه، روایت دوباره به همان چرخه‌ای بازمی‌گردد که فیلم با آن آغاز شده بود؛ تعقیب فرساینده خالق و مخلوق در انزوای قطب شمال. این پیگیری تا حدی پیش می‌رود که ویکتور پایش را از دست می‌دهد و در ظاهر چنین به‌نظر می‌رسد که مخلوق با هدف شکنجه و کنترل او این مسیر را ادامه می‌دهد. همان جمله‌ای که مخلوق پیش‌تر گفته بود: «تو خالق من هستی، اما من ارباب تو خواهم بود» در این نقطه معنای عملی پیدا می‌کند.

در نقد فیلم فرنکشتاین 2025 باید اشاره کرد که دل‌تورو، طبق رویکرد همیشگی‌اش در همدلی با دیگری و موجودات طرد شده، لایه‌های اخلاقی و چندوجهی رمان شِلی را ساده‌تر کرده است. در این بازخوانی، ویکتور بیشتر به چهره‌ای مستبد، خود محور و تقریبا هیولا مسلک نزدیک می‌شود و مخلوق تا حد زیادی معصوم و قربانی سوء فهم جمعی تصویر می‌شود. برخی منتقدان این ساده‌سازی را نوعی کاهش پیچیدگی برای توضیح بدیهیات به مخاطب دانسته‌اند؛ بااین‌وجود، حتی با وجود این نقدها، فیلم لحظات بصری خیره‌کننده‌ای دارد؛ از جمله قاب‌هایی که مخلوق را در مرزِ نورِ طلوع یا غروبِ خورشید در دل یخ‌های قطب نشان می‌دهد.

همچنین بخوانید:
سکانس پایانی فرنکشتاین 2025

در پایان فیلم، ویکتور در آستانه مرگ اعتراف به پشیمانی می‌کند و مخلوق، برخلاف چرخه خشونتی که از آن زاده شده است، او را می‌بخشد. گرچه این بخش از داستان، پس از مسیری طولانی از تعقیب و کشته‌شدن ویلیام و الیزابت، کمی شتاب‌زده و ناگهانی شکل می‌گیرد، ولی همچنان پیام مرکزی دل‌تورو را برجسته می‌کند: مخلوق، با وجود خاستگاه خون‌آلودش، درونیتی انسانی‌تر و مهربان‌تر از خالق خود دارد.

جمع‌بندی

در کل، فرانکنشتاین گیلرمو دل تورو، با مدت زمان ۲ ساعت و ۳۰ دقیقه، یک اثر زیبایی‌شناختی باشکوه است. این فیلم به شکلی قدرتمند به موضوعات مهمی نظیر غرور علمی، ترومای خانوادگی، جستجوی روح و قضاوت انسان‌ها بر اساس ظاهر می‌پردازد. دل تورو، با استفاده از بازی‌های روان (به ویژه جیکوب الوردی و اسکار آیزاک) و طراحی صحنه و لباس بی‌نظیر، توانسته است اقتباسی متفاوت و چالش‌برانگیز خلق کند. اگرچه این فیلم از نظر برخی منتقدان به دلیل ساده‌سازی اخلاقی و عجله در روایت‌گری نیمه دوم دچار نقصان است، ولی زیبایی‌های بصری و عمق تماتیک آن در پرداختن به معصومیتِ مخلوق و ظلمِ خالق، آن را به یک تجربه سینمایی ارزشمند تبدیل می‌کند.

من به شدت تماشای این فیلم را توصیه می‌کنم؛ به خصوص برای کسانی که علاقه‌مند به درام‌های گوتیک، فضاهای خیال‌انگیز دل تورو و تامل در مفاهیم وجودی هستند. دیدن این اثر مانند تماشای یک ویترین نفیس است که اجزای آن با ظرافت کنار هم چیده شده‌اند؛ حتی اگر گاهی در انتقال مفاهیم احساسی لکنت داشته باشد. اگرچه داستان تا حدی خونین و گروتسک است و لحظاتی از برهنگی غیرضروری دارد، اما هنر کارگردانی و طراحی، ارزش تماشا را بالا می‌برد.

و حالا شما، بینندگان و علاقه‌مندان به جهان فرانکنشتاین! شما هم مانند الیزابت، شیفته معصومیت این مخلوق بودید یا مانند ویکتور، تنها وحشت و قساوت را در او دیدید؟ اگر این شاهکار گوتیک را تماشا کرده‌اید، لطفا تجربیات، انتقادات و دریافت‌های خود را در بخش نظرات با دیگر شیفتگان داستان مری شلی و آثار دل تورو به اشتراک بگذارید. نظرات شما، روح تازه‌ای به این بحث خواهد بخشید.

البته فراموش نکنید فیلم عروس 2026 به کارگردانی مگی جیلنهال و بازی کریستین بیل هم نسخه جذاب دیگری از فرانکشتاین خواهد بود که در ما‌های پیش رو باید منتظر اکران آن باشیم، اثری که از همین حالا نگاه‌های زیادی را به سمت خود کشانده است.

دیدگاه های کاربران
هیچ دیدگاهی موجود نیست
پربازدیدترین مقالات
پربازدیدترین خبرها
جدیدترین اخبار