نقد فیلم آنه‌مون (Anemone)؛ بازگشت باشکوه یا تلاش نافرجام در مدیوم سینمایی؟

علی کارگزار - انتشار: 19 آبان 1404 12:00
ز.م مطالعه: 7 دقیقه
پاراج-
نقد فیلم آنه‌مون (Anemone)؛ بازگشت باشکوه یا تلاش نافرجام در مدیوم سینمایی؟

انتشار فیلم آنه‌مون در سال ۲۰۲۵ با هیاهو و انتظاراتی فراتر از یک اثر مستقل همراه بود. دلیل اصلی این توجه، چیزی نبود جز بازگشت دنیل دی-لوئیس، بازیگر افسانه‌ای و سه بار برنده اسکار، به پرده سینما پس از یک دوره بازنشستگی هشت ساله. بازگشت او به سینما پس از سال‌ها سکوت، بیش از آنکه صرفاً یک خبر سینمایی باشد، شبیه تکرار لحظه‌ای تاریخی است؛ اما این بار، نه برای فتح دوباره اسکار، بلکه برای آزمودن رابطه‌ای میان پدر و پسری که سینما را زبان مشترک خود کرده‌اند. «آنه‌مون» در ظاهر یک درام روان‌شناختی است، اما بیش از هر چیز، تلاشی است برای ساختن پلی میان دو نسل از یک ذهن خلاق.

تماشای «آنه‌مون» حس روبه‌رو شدن با اثری را دارد که می‌خواهد در قالب سکوت و تصویر، همه‌چیز را بگوید. اما آیا موفق می‌شود؟ بستگی دارد از چه زاویه‌ای تماشایش کنی: اگر در پی رمزگشایی از ذهن کارگردان جوان باشی، فیلم پر از ایده است؛ ولی اگر در جست‌وجوی درامی روانی و پرکشش باشی، احتمالا این سکوت طولانی برایت به سنگینی بدل می‌شود. در این مطلب با نقد فیلم آنه‌مون، جدیدترین فیلم دنیل دی-لوئیس همراه پاراج باشید.

نقد داستان آنه‌مون؛ تراژدی دو برادر و میراث خشم

نقد داستان فیلم آنه‌مون

در قلب «آنه‌مون»، نه میدان جنگ، بلکه خانه‌ای خالی از آرامش قرار دارد؛ جایی که دو برادر پس از سال‌ها جدایی دوباره با هم روبه‌رو می‌شوند، اما نه برای آشتی، بلکه برای بازکردن زخمی قدیمی.
ری استوکر، سرباز بازمانده از جنگی که هرگز پایان نیافته، سال‌هاست در مهِ جنگل‌های شمال انگلستان زندگی می‌کند؛ مردی که با هر نفس، گذشته‌اش را استنشاق می‌کند. بازگشت برادرش جم ــ که حالا با همسر سابق ری زندگی می‌کند ــ مثل ضربه‌ای است که سکوت پوسیده‌ی او را می‌شکند و فاجعه را آغاز می‌کند.

در این جهان سرد و مرطوب، روابط انسانی مثل شاخه‌های خشک‌شده‌ای هستند که از تنه جدا مانده‌اند:

  • ری (دنیل دی‌-لوئیس): سربازی که از وجدانش فرار کرده و در انزوا پوسیده است.

  • جم (شان بین): برادری که سعی دارد اخلاق را نجات دهد، اما خودش قربانی همان خشم می‌شود که از آن می‌ترسد.

  • برایان: پسر نوجوانی که خشونت پدران را مثل ژنی ارثی در خود حمل می‌کند.

  • نسا (سامانتا مورتون): زنی که نمی‌خواهد تکرار شود، اما سرنوشت او را دوباره به دایره‌ی گناه می‌کشد.

رونان دی‌-لوئیس در این بخش از فیلم بیش از هر چیز به مفهوم انتقال ناخواسته‌ی درد می‌پردازد؛ گناه مثل خون در رگ‌های خانواده جریان دارد و هیچ‌کس راهی برای رهایی ندارد.
با این حال، کارگردان گاهی بیش از حد در نمادها پناه می‌گیرد و اجازه نمی‌دهد احساسات خام و انسانی نفس بکشند. نتیجه، درامی است که به‌جای ضربه زدن به قلب تماشاگر، بیشتر در ذهن او سرگردان می‌ماند؛ سرد، زیبا و اندوهناک.

نقد بازیگری دنیل دی-لوئیس؛ یک کلاس آموزشی

نقد بازیگری دنیل دی-لوئیس

حضور دنیل دی-لوئیس در «آنه‌مون» شبیه ورود یک شبح آشنا به جهانی بی‌روح است. او در نقش ری استوکر، نه تنها شخصیت، بلکه وزنِ سال‌ها پنهان‌کاری، گناه و خشم را بر شانه‌هایش حمل می‌کند. چهره‌اش مثل چوبی خیس‌خورده است: ترک‌خورده، سرد و پر از رطوبت اندوه.
او در این فیلم نه فریاد می‌زند و نه توضیح می‌دهد؛ فقط نفس می‌کشد ــ و همین کافی است تا تماشاگر حس کند با مردی روبه‌روست که در درونش جنگی خاموش جریان دارد.

در صحنه‌ای که ری در تاریکی کلبه، آرام به صدای رادیو گوش می‌دهد، تنها حرکت چشم‌هایش کافی است تا بفهمیم در ذهنش چه می‌گذرد. دی-لوئیس سکوت را تبدیل به زبان می‌کند؛ هر نگاهش حکم یک جمله دارد. او به‌جای نمایش رنج، رنج را زیست می‌کند. این همان جایی است که بازیگری از مهارت فراتر می‌رود و به تجربه‌ای انسانی بدل می‌شود.

شان بین در کنار او، مثل سایه‌ای درخشان است؛ حضوری فروتن که تماشاگر را به زمین برمی‌گرداند. اگر دی-لوئیس نماد فروپاشی درونی است، بین صدای وجدانِ بیرونی اوست. رابطه‌شان روی پرده بیشتر از برادری، شبیه آینه‌ای دوطرفه است که یکی در دیگری حل می‌شود. بازی دی-لوئیس نه تنها نجات‌دهنده‌ی فیلم است، بلکه دلیل اصلیِ ماندن مخاطب تا تیتراژ نهایی. او ثابت می‌کند که سکوت، اگر در دستان بازیگر درستی باشد، می‌تواند بلندترین صدا در یک فیلم باشد.

نقاط ضعف فیلم آنه مون

رونان دی-لوئیس در نخستین تجربه بلندش، بیشتر از آنکه دنبال روایت باشد، اسیر ایده‌های شاعرانه‌ی خودش شده است. او به‌جای ساختن مسیری روشن برای شخصیت‌ها، در مهی از استعاره‌ها پرسه می‌زند. هر صحنه، به‌تنهایی زیباست، اما کنار هم، تکه‌هایی از رؤیایی نامنسجم را می‌سازند.

مشکل اصلی «آنه‌مون» همین جاست: "فیلم بیش از آنکه روایت کند، نمایش می‌دهد؛ بیش از آنکه احساس برانگیزد، فکر می‌فروشد." تماشاگر به‌جای همراهی با شخصیت‌ها، مدام بیرون از قاب می‌ماند و به دنبال معنا می‌گردد.
دیالوگ‌ها چنان حساب‌شده و مصنوعی‌اند که انگار از زبان آدم‌های واقعی نیستند، بلکه از ذهن کارگردانی آمده‌اند که بیش از حد نگران «هنری بودن» اثرش است.

همچنین ریتم کند فیلم اگرچه با فضای سرد و مالیخولیایی آن هم‌خوانی دارد، اما در نیمه دوم به رخوت تبدیل می‌شود. نقطه‌های عطف داستان گم می‌شوند و فیلم از درامی انسانی، به مراقبه‌ای بصری بدل می‌گردد که هر لحظه از ما فاصله می‌گیرد. حتی تصاویر سورئالیستی – مثل اسب درخشان کنار ساحل – که می‌توانستند دردی را معنا کنند، در نهایت مثل تزئیناتی زیبا اما بی‌جان باقی می‌مانند. نور و رنگ، به جای روایت، بار مفهوم را به دوش می‌کشند و همین باعث می‌شود احساسات انسانی در قاب‌های چشم‌نواز گم شوند.

«آنه‌مون» بیشتر از آنکه تجربه‌ای سینمایی باشد، به یادداشتی بصری از دغدغه‌های یک فیلمساز تازه‌کار می‌ماند: جسور، جاه‌طلب و بی‌قرار، اما ناتوان از پیوند دادن فکر و احساس. این فیلم تماشا را طلب می‌کند، ولی در نهایت، بیننده را در سکوتی بی‌نتیجه رها می‌سازد.

همچنین بخوانید:

تضاد بصری خیره‌کننده با فقر عاطفی

تحلیل فیلم آنه مون

در «آنه‌مون»، تصویر به‌جای روایت سخن می‌گوید. بن فوردزمن با نورهای خاکستری و مهی دائمی، جهانی می‌سازد که انگار خورشید از آن قهر کرده است. قاب‌هایش شبیه رؤیاهایی نیمه‌خاموش‌اند؛ پر از سایه‌هایی که بیشتر از خود شخصیت‌ها حرف می‌زنند. هر رنگ در این فیلم بوی سکوت می‌دهد؛ آبیِ سرد، خاکستریِ خسته، و سبزهای تیره‌ای که انگار رطوبتِ گناه را در خود نگه داشته‌اند.
اما همین زیبایی، گاهی بدل به زندان می‌شود؛ فیلم آن‌قدر در ظاهر قاب‌ها غرق است که احساسات در میان خطوط و مه گم می‌شوند. طبیعتی که باید امتداد ذهن ری باشد، به پس‌زمینه‌ای منجمد تبدیل می‌شود؛ زیبا، اما بی‌جان.

در سوی دیگر، موسیقی بابی کرلیک (Haxan Cloak) همچون موجی تاریک و ممتد، زیر پوست فیلم حرکت می‌کند. ترکیب صدای راک الکترونیک با سازهای زهی، حس اضطراب و ناآرامی را در تماشاگر زنده نگه می‌دارد. اما این موسیقی، همان‌قدر که به فضای وهم‌آلود فیلم جان می‌دهد، گاهی آن را از درون می‌بلعد؛ شدت صداها جایی احساس را می‌پوشاند، درست مثل صدایی که آن‌قدر بلند است که دیگر شنیده نمی‌شود.

در مجموع، «آنه‌مون» از نظر بصری و شنیداری درخشان است، اما هر دو عنصر، به‌جای خدمت به روایت، گاهی علیه آن کار می‌کنند؛ فیلم در لحظاتی به‌قدری زیباست که خودش را فراموش می‌کند.

همچنین بخوانید:

ارزش یک تماشا برای اعجازی زودگذر

ارزش یک تماشا برای اعجازی زودگذر

«آنه‌مون» فیلمی است گرفتار در شکاف میان استعداد و تجربه؛ جایی که قدرت بازی دنیل دی-لوئیس، ضعف روایت پسرش را پنهان نمی‌کند، بلکه عیان‌ترش می‌سازد. رونان دی-لوئیس می‌خواهد از دل سکوت، معنا استخراج کند، اما در مسیر تبدیل اندوه به درام، در مهی از استعاره گم می‌شود. مفاهیمی چون میراث گناه، شرم و تروما در فیلم حضور دارند، ولی نه به شکل احساس، بلکه چون سایه‌هایی که از دور دیده می‌شوند.

در نهایت، آن‌چه در یاد می‌ماند، چهره‌ی دی-لوئیس است؛ مردی که با هر نگاه، وزنی از گذشته را حمل می‌کند و نشان می‌دهد هنوز هیچ‌کس مثل او نمی‌تواند رنج را به سکوت ترجمه کند. بازی او به‌تنهایی دلیل تماشای فیلم است — نه به‌خاطر فیلمنامه، بلکه به‌خاطر آن لحظات نادر که سینما به تجربه‌ای انسانی بدل می‌شود.

برای تماشاگرانی که با سینمای تأملی و شاعرانه (فیلم‌هایی چون زیر پوست ۲۰۱۳، مالیخولیا ۲۰۱۱ و استاکر ۱۹۷۹ ) خو گرفته‌اند، «آنه‌مون» می‌تواند سفری تأمل‌برانگیز باشد؛ سفری در مرز میان تصویر و احساس، معنا و خلأ. اما برای کسی که به دنبال روایت روشن و ضرباهنگ احساسی است، این جهان مه‌آلود ممکن است خسته‌کننده و دور از دسترس باشد. در پایان نقد فیلم آنه مون باید گفت، این اثر نه شکست کامل است و نه پیروزی هنری؛ بلکه تجربه‌ای خام از جاه‌طلبی است — فیلمی که بیشتر از آن‌که پاسخ بدهد، سؤال می‌سازد، و شاید همین ناتمامی، زیباترین بخش آن باشد.

دیدگاه های کاربران
هیچ دیدگاهی موجود نیست
پربازدیدترین مقالات
پربازدیدترین خبرها
جدیدترین اخبار