نقد فیلم "چاره ای نیست"؛ جنون سرمایه‌داری در اثر جدید پارک چان-ووک

حامد محبی - انتشار: 17 آذر 1404 12:26
ز.م مطالعه: 10 دقیقه
پاراج-
نقد فیلم "چاره ای نیست"؛ جنون سرمایه‌داری در اثر جدید پارک چان-ووک

در دنیایی که هویت ما بیش از پیش به جایگاه شغلی‌مان گره خورده است، از دست دادن شغل می‌تواند حکم مرگ زودرس را داشته باشد. کمتر فیلم‌سازی به اندازه پارک چان-ووک، استاد سینمای کره‌جنوبی، توانایی آن را دارد که این واقعیت تلخ را به یک تجربه سینمایی مهیج و ویرانگر تبدیل کند. با اکران آخرین اثر او، یعنی چاره ای نیست (No Other Choice)، بار دیگر شاهد آن هستیم که این فیلم‌ساز چگونه عنوان خلاق‌ترین فیلم‌ساز زنده را با افتخار از آن خود می‌کند. تماشای فیلم‌های او مانند شگفت‌زده شدن از توانایی‌های نبوغ‌آمیز نیمکره راست مغز است؛ او احتمالا می‌تواند حتی یک تبلیغ شوینده خانگی را نیز هیجان‌انگیز و سینمایی بسازد. این اثر جدید، با مدت زمان ۱۳۹ دقیقه‌ای، ترکیبی معمول و در عین حال انرژی‌بخش از ژانرهای ناسازگار است که نگاهی مضحک به شرایط فردی می‌اندازد که سیستم او را تا مرز استیصال مطلق هل داده است.

نقد فیلم No Other Choice صرفا نباید بررسی یک تریلر جنایی باشد، بلکه نگاهی عمیق به شرایطی است که یک مرد را وادار به انتخاب‌های غیرقابل باور می‌کند؛ زیرا او به نیاز شدید برای حفظ وجهه و وضعیت اقتصادی‌اش دچار شده است. این فیلم که از رمانی ساتیریک به نام The Ax نوشته دونالد ای. وستلیک اقتباس شده، ضمن حفظ چهارچوب نقد اجتماعی، آن را با وسواس‌های خاص پارک چان-ووک در مورد هویت، خشونت و کمدی گروتسک بقا در زیر سیستمی که تسلیم شدن را طلب می‌کند، در هم می‌آمیزد. 

داستان سقوط یو مان-سو

داستان سقوط یو مان-سو در no other choice

هویت از دست رفته: ۲۵ سال وفاداری که با یک امضاء محو شد

روایت فیلم حول محور یو مان-سو (با بازی لی بیونگ-هان) می‌چرخد، مردی میان‌سال که زندگی شادش با خانواده، با یک اخراج ناگهانی از کارخانه تولید کاغذ، زیر و رو می‌شود. او ۲۵ سال در این سمت کار کرده بود، اما پس از خرید شرکت توسط یک کمپانی آمریکایی، کاهش ۲۰ درصدی نیروی کار شامل حال او می‌شود. برای مان-سو، این تنها یک بیکاری ساده نیست؛ بلکه یک مرگ محتوم و یک تحقیر بسیار عمیق و غیرقابل قبول است. لی بیونگ-هان که اخیرا در بازی مرکب (Squid Game) نیز دیده شده بود، در این نقش استثنایی عمل می‌کند.

ماهیت فیلم شبیه به درام‌های تلخ و کمدی ایتالیایی می‌شود؛ حالتی بین یک فرد درمانده کافکایی و والتر وایتِ بریکینگ بد. مان-سو که پیش‌بینی می‌کرد سه ماه بیکار باشد، در عمل ۱۳ ماه خانه‌نشین می‌شود. خانواده او که همسرش میری (سون یه-جین) مدیریت آن را برعهده دارد، مجبور به فداکاری‌های سختی می‌شوند؛ فروش یکی از ماشین‌ها، حذف خدمات و تجملات غیرضروری و گذاشتن خانه برای فروش.

طنز سیاه با پیچش‌های داستانی و جنایت‌های بزرگ

خانواده ابتدای فیلم در فیلم کره ای چاره ای نیست

در ماه‌های طولانی بیکاری، مان‌سو آن‌قدر درمانده می‌شود که برای کار در یک کارخانه کاغذ دیگر التماس می‌کند و بازهم با تحقیر کنار زده می‌شود. همین نقطه فروپاشی است که پارک چان‌ووک آرام‌آرام ایده اصلی فیلم را روشن می‌کند؛ رویکردی که با بهره‌گیری از داستانی اغراق‌آمیز، نابرابری اقتصادی را نشانه می‌گیرد. ردشدن‌های پی‌درپی و فرسایشیِ مان‌سو، نه فقط بازتاب شرایط کره‌جنوبی، بلکه آینه‌ای از هر جامعه سرمایه‌داری است که در آن حرص و رقابت افسارگسیخته ریتم زندگی مردم را تعیین می‌کند. وقتی چیزی برای از دست‌دادن باقی نمی‌ماند، او به طرحی فکر می‌کند که در ظاهر غیرعقلانی، اما در منطق بی‌رحمانه بازار آزاد چندان دور از ذهن نیست: حذف رقبای شغلی، به‌معنای واقعی کلمه تا کارفرما ناچار شود تنها گزینه باقی‌مانده را بپذیرد.

از همین‌جا فیلم وارد مرحله‌ای می‌شود که قدرت روایتش را آشکار می‌کند. با اجرای نقشه، ریتم قصه ناگهان جان می‌گیرد و تماشاگر را از خود جدا نمی‌کند. فیلم در این بخش میان کمدی بزن‌وبکوب و خشونتی که لحنی بازیگوشانه دارد نوسان می‌کند؛ انگار جهان فیلم اجازه می‌دهد در دل موقعیت‌هایی خوفناک، رگه‌ای از شیطنت و طنز باقی بماند. پیش‌رفتن مان‌سو در مسیر طرح‌هایی که هر بار ناامیدانه‌تر و افراطی‌تر می‌شوند، ترکیبی عجیبی از هراس و خنده پدید می‌آورد؛ تماشاگر نه می‌تواند او را رها کند و نه می‌تواند از مضحک‌بودن تلاش‌هایش چشم بپوشد. این همان نقطه‌ای است که فیلم بیشترین تأثیر خود را می‌گذارد.

همچنین بخوانید:

جادوی بصری پارک چان-ووک؛ خلق تنش با دوربین شورشی

استفاده خلاقانه از مدیوم سینما

پارک چان‌ووک برای روایت این قصه، عملا از همه ظرفیت‌های زبان سینما بهره می‌گیرد؛ نه‌تنها از هر ابزاری که در اختیار یک کارگردان قرار دارد استفاده می‌کند، بلکه گویی ابزارهای تازه‌ای می‌سازد تا بیانش کامل‌تر شود. همان حساسیتی که در تصمیم به رفتن دیده می‌شد، این‌جا نیز حضور دارد؛ دقتی در نحوه هدایت دوربین که او را از بسیاری از فیلم‌سازان معاصر متمایز می‌کند. در چند صحنه، موقعیت دوربین چنان غیرمنتظره است که می‌توان گفت تجربه‌ای تازه به سینما اضافه می‌کند؛ تجربه‌ای که نه صرفا به‌خاطر بدعت، بلکه جهت تقویت دیدگاه روایی به‌کار گرفته شده است.

فیلم‌برداری و تدوین با مهارت بالایی کنار هم قرار گرفته‌اند و طیفی از تکنیک‌ها (از کات‌های تطبیقی تا نوردهی‌های دوگانه) با دقتی مثال‌زدنی در خدمت پیش‌برد داستان قرار می‌گیرند. با شدت‌گرفتن مسیر خشونت و آشفتگیِ مان‌سو، زبان بصری فیلم نیز رادیکال‌تر می‌شود؛ برش‌ها غیرقابل‌پیش‌بینی‌تر، قاب‌ها جسورانه‌تر و ریتم تدوین تهاجمی‌تر. همین تغییرات تدریجی باعث خواهد شد تا تماشاگر، همچون شخصیت اصلی، در وضعیتی آمیخته از اضطراب و هیجان قرار بگیرد؛ وضعیتی که به‌خوبی نشان می‌دهد چگونه پارک چان‌ووک از خلاقیت بصری برای ساختن تنش استفاده می‌کند.

سمفونی ترس و تنش در طراحی صدا

سکانس پیچش داستانی فیلم چاره ای نیست

طراحی صدا در این فیلم همچون لایه‌ای پنهان ولی تعیین‌کننده عمل می‌کند؛ لایه‌ای که هم‌زمان با تصاویر، ضرب‌آهنگ تنش را بالا می‌برد. افکت‌های صوتی دقیق و تمیز (از صدای قدم‌هایی که با تردید برداشته می‌شود تا خش‌خشی که میان برگه‌ها می‌پیچد و جیرجیری که از مبلمان اداری بلند می‌شود) همگی نقش روایی دارند. هر صدا حامل قضاوت و فشار است و با ظرافتی حساب‌شده، اضطراب صحنه‌ها را تشدید می‌کند.

هم‌زمان، موسیقی ساخته چو یانگ‌ووک ستون احساسی فیلم را شکل می‌دهد. در یکی از سکانس‌های شاخص، شدت موسیقی آن‌قدر بالا می‌رود که تماشاگر ناچار است برای دنبال‌کردن دیالوگ‌ها به زیرنویس پناه ببرد، درحالی‌که نگاهش به چهره‌هایی خسته و متلاشی از رنج و تهی‌بودگی گره خورده است. نتیجه، تجربه‌ای بصری و شنیداری است که هر قاب آن مانند حرکتی دقیق از یک رهبر ارکستر اجرا می‌شود؛ ریتم، نور و صدا در هم تنیده‌اند و هدف هر نما به‌وضوح حس می‌شود.

نقدی بر درون مایه فیلم No Other Choice

درون مایه فیلم No Other Choice

تراژدی حفظ ظاهر در مقابل بقا

این فیلم بیش از آن‌که نقدی مستقیم بر فقر باشد، به پرسشی عمیق‌تر درباره هویت می‌پردازد؛ این‌که چگونه مناسبات سرمایه‌داری به‌تدریج ما را قانع می‌کنند ارزش شخصی‌مان به شغل و جایگاه حرفه‌ای گره خورده است. مان‌سو گرسنه نیست و خانواده‌اش در آستانه فروپاشی مالی قرار ندارد؛ بچه‌ها همچنان غذا، لباس و یک زندگی معمولی خواهند داشت. آنچه او را می‌ترساند، سقوطی کوچک، اما نمادین است؛ از دست‌دادن خانه حومه‌شهری که نشانه سال‌ها تلاش اوست یا لغو اشتراک‌هایی که به‌نوعی استاندارد زندگی طبقه متوسط را تعریف می‌کنند. این فاصله شکننده، همان‌اندازه نازک است که شیشه گلخانه‌ای که مان‌سو در آن از بونسای‌هایش مراقبت می‌کند.

طنز تلخ فیلم همین‌جا آشکار می‌شود: مان‌سو برای حفظ چیزی می‌جنگد که در واقع جان‌مایه اقتصادی ندارد، ولی تمام معنا و شان اجتماعی‌اش را در آن خلاصه کرده است. اعمال او نه واکنشی به تهدید فقر، بلکه تلاشی هراسان جهت نگه‌داشتن تصویری از کرامت است؛ کرامتی که بیش‌تر یک قرارداد ذهنی به‌حساب می‌آید تا یک واقعیت. فیلم با بی‌رحمی نشان می‌دهد چگونه ساختارهای اقتصادی انسان را به خروجی یک سیستم تقلیل می‌دهند و چگونه یک بخشنامه ساده برای کاهش هزینه‌ها می‌تواند ارزش فرد را یک‌باره حذف کند.

جنایت به مثابه حفظ وضعیت اجتماعی

سکانس مار گزیدگی

بسیاری از تماشاگران به‌طور طبیعی این فیلم را کنار انگل قرار می‌دهند، اما چنین مقایسه‌ای اغلب مسیر اشتباهی را نشان می‌دهد. بونگ جون‌هو به شکاف‌های طبقاتی و برخورد مستقیم میان فقیر و غنی می‌پردازد، درحالی‌که پارک چان‌ووک تمرکزش را بر بقا در معنای اجتماعی آن می‌گذارد؛ بر این پرسش هولناک که یک فرد جهت حفظ وضعیت اقتصادی و ظاهری که برای خود ساخته تا کجا حاضر است پیش برود. در مسیر روایت، این نکته روشن می‌شود که بقا در منطق سرمایه‌داری لزوما به معنای ادامه زندگی نیست، بلکه یعنی محافظت از تصویری که جامعه از ما می‌طلبد؛ تصویری که در سیستمی طراحی‌شده برای حذف‌کردن افراد، مدام در معرض تهدید قرار دارد.

از خلال این نگاه، مان‌سو نه تنها قربانی سازوکار جامعه است، بلکه به‌نوعی باز تولیدکننده همان سازوکاری محسوب می‌شود که او را تحت فشار گذاشته است. تراژدی فیلم در این نیست که او تصور می‌کند راه دیگری وجود ندارد؛ فاجعه آن‌جاست که این تصور را می‌پذیرد و حتی ترجیح می‌دهد به جای جست‌وجوی انتخاب‌های ممکن، آن را به‌عنوان تنها مسیر باور کند. این نقطه‌ای است که فیلم نقد خود را تیزتر می‌کند و نشان می‌دهد چگونه ذهنیت فردی می‌تواند در دام ساختار فروبرود.

همچنین بخوانید:

لی بیونگ-هان؛ فرسایش تدریجی یک مرد مستأصل

در نقش ضد قهرمان آسیب‌پذیر داستان، لی بیونگ‌هان حضوری درخشان و دقیق ارائه می‌دهد. او مجموعه‌ای از انتخاب‌های نامتعارف را در بازی خود به‌کار می‌گیرد، ولی هیچ‌کدام با جوهر وجودی مان‌سو در تضاد نیست؛ برعکس، نشان می‌دهد که شخصیت کاملا می‌داند به آخر خط رسیده و دیگر جایی برای پنهان‌کردن فرسودگی‌اش ندارد. با وجود این‌که مان‌سو از همان ابتدا در پایین‌ترین وضعیت عاطفی قرار دارد، بازی لی هرگز به تکرار احساسات یا اغراق نمی‌لغزد و مدام راهی تازه جهت شگفت‌زده‌کردن مخاطب پیدا می‌کند.

او سیمای مردی را می‌سازد که فشار شرم، شکست و توقعات اجتماعی او را خم کرده است؛ مردی که با هر نه کوچک‌تر می‌شود و هر لبخند ساختگی‌اش اندکی طولانی‌تر از حد معمول باقی می‌ماند. لی شخصیت را به‌جای فروپاشی ناگهانی، در حال فرسایش تدریجی تصویر می‌کند؛ نوعی از نابودی آرام که نه در فریادهای دراماتیک، بلکه در لرزش‌های ریز رفتار روزمره آشکار می‌شود. همین ریزبینی است که نقش او را چنین ماندگار می‌کند.

شفاف‌سازی پایان مبهم: آیا رهایی در کار است؟

پایان فیلم چاره ای نیست

این فیلم برخلاف بسیاری از تریلرهای جریان اصلی، مسیر روشنی برای جمع‌بندی اخلاقی ترسیم نمی‌کند. چاره دیگه ای نیست نه وعده کاتارسیس می‌دهد و نه راه‌حل آسانی پیش‌روی مخاطب می‌گذارد؛ بلکه تجربه‌ای می‌سازد که حس خفگی آن تا پس از پایان روایت باقی می‌ماند. فیلم نشان می‌دهد خشونت واقعی سیستم در انفجارهای ناگهانی نیست، بلکه در فرسایشی آرام و بی‌رحمانه است که فرد را بی‌صدا از درون تهی می‌کند. آنچه در ظاهر جست‌وجوی کار است، ناگهان به ترکیبی از وحشت، طنز تلخ و تراژدی تبدیل می‌شود و هولناک‌ترین بخش ماجرا این است که همه‌چیز بیش‌ازحد آشنا به‌نظر می‌رسد.

پارک در پایان هیچ روزنه نجاتی عرضه نمی‌کند. نه معلوم است مان‌سو می‌تواند ظاهر و جایگاهش را حفظ کند، نه روشن است که سیستم او را کاملا بلعیده است. آنچه باقی می‌ماند، غیاب هرگونه پیروزی و پذیرش تلخ این واقعیت است که شخصیت اصلی در دام ساختاری گرفتار شده که خودش نیز برای ادامه‌دادنش دست به اعمال جبران‌ناپذیر می‌زند. پایان، با تعلیق و فشار خاموشی که بر ذهن تماشاگر می‌گذارد، پرسشی دردناک را بر جای می‌گذارد: آیا واقعا انتخاب دیگری در کار بود یا این ویرانی تنها مسیر ممکن در جهانی است که آدم‌ها را به همین شکل مصرف می‌کند؟

همچنین بخوانید:

جمع‌بندی: تراژدی اجتناب‌ناپذیر و ندای به اشتراک‌گذاری

در یک نگاه کلی، No Other Choice از برجسته‌ترین آثار سال است؛ فیلمی که از نظر میزان ابتکار، انسجام و مهارت اجرایی در اوج قرار می‌گیرد. پارک چان‌ووک بار دیگر نشان می‌دهد چرا نامش در میان جسورترین فیلم‌سازان امروز تکرار می‌شود و لی بیونگ‌هان نیز حضوری ماندگار خلق می‌کند. این ترکیب همان‌ چیزی است که فیلم طلب می‌کرد و نشان می‌دهد چطور یک تریلر می‌تواند هم فرمی درخشان داشته باشد و هم محتوایی عمیق.

داستان به‌سرعت از لایه‌های اولیه عبور می‌کند و به سراغ مفاهیم پیچیده‌تری می‌رود؛ از فرسایش هویت زیر فشار سرمایه‌داری تا تلاش بی‌وقفه برای حفظ جایگاه اجتماعی و از رنج‌های اخلاقی ناشی از استیصال تا پوچی‌ای که در پس این تلاش‌ها شکل می‌گیرد. اگرچه آغاز فیلم گاهی کند یا سردرگم‌کننده به‌نظر می‌رسد، اما به محض شروع پلات اصلی، روایت برق‌آسا و خیره‌کننده پیش می‌رود و مخاطب را کاملا درگیر می‌کند.

و پاسخ به پرسش همیشگی: آیا دیدنش ارزش دارد؟ بی‌تردید. شاید به اندازه سه‌گانه انتقام نباشد، ولی در فیلم‌شناسی پارک، فصلی محکم و سرشار از لحظات جسورانه است. طنزش گزنده، خشونتش تکان‌دهنده و تجربه کلی‌اش هم آزاردهنده است و هم ارزشمند. اگر این فیلم را دیده‌اید یا خوانش متفاوتی از پایان مبهمش دارید، حضور شما در بخش کامنت‌ها می‌تواند تصویر کامل‌تری از این اثر شکل دهد.

دیدگاه های کاربران
هیچ دیدگاهی موجود نیست
پربازدیدترین مقالات
پربازدیدترین خبرها
جدیدترین اخبار