بهترین فیلم های سفر در زمان؛ زمان بازیچه ای برای کارگردانان
فیلمهای سفر در زمان همیشه یکی از جذابترین ژانرهای سینما بودهاند. سفر در زمان، به عنوان یکی از هیجانانگیزترین مفاهیم علمی تخیلی، امکان تجربه گذشتهها و آیندههای ناشناخته را فراهم میکند. ایده بازگشت به گذشته یا سفر به آینده، نه تنها تخیل را تحریک، بلکه سوالات فلسفی و علمی مهمی نیز مطرح میسازد. این فیلمها ما را به جهانی بیمرز میبرند که قوانین زمان به چالش کشیده میشود. در این فیلمها، هر تصمیم ممکن است پیامدهای غیرمنتظره داشته باشد و پرسشهایی مانند آیا گذشته قابل تغییر است؟ و اگر گذشته را تغییر دهیم برای امروز چه اتفاقی میافتد؟ ذهن مخاطب را درگیر میکند.
بهترین فیلم های سفر در زمان
در ادامه، به برخی از بهترین فیلم های خارجی با موضوع سفر در زمان میپردازیم که هر کدام به شکل خاصی مفاهیم زمان و سرنوشت را بررسی کردهاند. برای این مقاله آلبوم عکسهای مرتبط و تیزرهای تخصصی در نظر گرفته شده که میتوانید از آنها استفاده کنید. همچنین، میتوانید به فیلم مورد علاقه خود در سایت رسمی پاراج امتیاز دهید تا دیگران نیز به تماشای آن ترغیب شوند.
گاهی اوقات، سرعت گذر خط زمانی آنقدر سریع است که حتی نمیفهمیم کِی زندگیمان را از دست دادهایم. در این عنوان از فیلم های سفر در زمان این مورد به خوبی به تصویر کشیده شده است.
داستان فیلم "کلیک" حول محور زندگی "مایکل نیومن" میچرخد. مایکل یک معمار پرمشغله است که همواره در تلاش برای پیشرفت حرفهای خود و بهدنبال راهی برای مدیریت زمان است. در اوج ناامیدی، به ریموت کنترلی جادویی دست پیدا میکند که به او امکان کنترل کامل زمان را میدهد. او میتواند قسمتهای مختلف زندگیاش را سریعتر بگذراند یا به عقب برگردد، اما خیلی زود متوجه میشود که کنترل زمان به این راحتیها هم نیست. هرچه بیشتر از این ابزار استفاده میکند، بیشتر از لحظات با ارزش زندگی خود فاصله میگیرد و تصمیماتش پیامدهایی غیرمنتظره برای او به همراه دارد.
یکی از جزئیات جالب، حضور دختر "کیت بکینسیل"، "لیلی مو شین"، در نقش دختری است که در یکی از فلشبکهای کودکی مایکل در کنار دریاچه دیده میشود. علاوه بر این، خانواده همسایگان فیلم با نام "اُدویل" شناخته میشوند، که اشارهای است به خانوادهای از فیلم قدیمی "بیلی مدیسون" (1995) که آنها هم توسط آدام سندلر خلق شده بودند.
این فیلم موفق به کسب امتیاز 34 درصد از کاربران سایت روتن تومیتوز و 66 درصد از تماشاگران شده است. شاید سناریوی احساسی و جذاب آن توانسته توجه مخاطبین را به خود جلب کند. کنترل زمان در این داستان نقش مهمی ایفا میکند و البته، هنرنمایی زیبای آدام سندلر نیز در موفقیت فیلم بیتاثیر نبوده است.
تصور کنید مجبور به سفر به گذشته و آینده برای جنگیدن با بیگانههای خطرناک هستید، چه اتفاقی میافتد؟
داستان این فیلم در رابطه با تلاش مامور جی میباشد که به گذشته سفر میکند تا جلوی قتل همکارش مأمور کی توسط بیگانهای به نام "بوریس حیوان" را بگیرد. بوریس که از یک زندان فوق امنیتی فرار کرده است، قصد دارد با تغییر تاریخ، انتقام خود را از مامور کی بگیرد. مامور جی با سفر به سال 1969 و همکاری با نسخه جوانتر مامور کی (با بازی "جاش برولین") تلاش میکند تا جلوی این فاجعه را بگیرد و آینده زمین را نجات دهد.
از حقایق جالب این فیلم میتوان به یکی از سکانسهای مربوط به پرتاب آپولو 11 اشاره کرد؛ سیستمی که در این صحنه برای فرار از پایگاه نشان داده میشود، واقعاً وجود داشته و در مأموریتهای آپولو و شاتلهای فضایی مورد استفاده بوده است. علاوه بر این، صحنههای مربوط به "استادیوم شی" که در فیلم دیده میشود، با تکنولوژی CGI بازسازی شده است، زیرا این استادیوم در سال 2008 تخریب شد. یکی دیگر از نکات جالب توجه این است که هنگام شنیدن صدای جاش برولین که نقش نسخه جوانتر مامور کی را بازی میکند، کارگردان فیلم از شدت شباهت صدا به "تامی لی جونز" به گریه افتاد، چرا که این بازیگر به شکلی حیرتانگیز توانست صدای جونز را تقلید کند.
این فیلم با بودجهای حدود 215 تا 225 میلیون دلار ساخته شد و توانست 654.2 میلیون دلار در باکسآفیس جهانی به دست آورد.
چه میشود اگر بتوانید به گذشته بازگردید، نه برای تغییر سرنوشت، بلکه برای جلوگیری از یک فاجعه؟
فیلم درباره یک مامور ATF به نام داگ کارلین (با بازی دنزل واشنگتن) است که ماموریت دارد یک بمبگذاری بزرگ روی کشتیای در نیواورلئان را بررسی کند. او به کمک تکنولوژی پیشرفتهای که به دولت اجازه میدهد چهار روز و شش ساعت به گذشته نگاه کند، وارد ماجرایی میشود که از مرزهای زمان و فضا فراتر میرود. با این حال، خیلی زود متوجه میشود که ممکن است این ابزار نه تنها برای مشاهده گذشته، بلکه برای تغییر آن نیز قابل استفاده باشد. داگ درگیر نجات دختری به نام کلیر (پائولا پاتن) میشود که با سرنوشت این فاجعه پیوند خورده است. نظریه نسبیت این امکان را به صورت نظری فراهم میکند که درک جدیدی از زمان و سفر در آن داشته باشیم، اما آیا واقعا میتوانیم از وقوع حوادثی اجتنابناپذیر جلوگیری کنیم؟
یکی از حقایق جالب در مورد این فیلم این است که تولید فیلم در نیواورلئان به دلیل وقوع طوفان کاترینا به تعویق افتاد، اما پس از بازگشت به شهر، تصمیم گرفته شد برخی از آثار طوفان را در داستان و صحنههای فیلم بگنجانند. همچنین، تونی اسکات و تیم فیلمسازی به نیواورلئان بازگشتند تا به جامعه آسیبدیده کمک کنند و نیروی کاری را از میان مردم محلی استخدام کردند. یکی از دیگر نکات برجسته فیلم این است که جیم کاویزل، بازیگر نقش ضدقهرمان، تصمیم گرفت شخصاً صحنهای را که در آن با ماشین برخورد میکند، بدون کمک بدلکار انجام دهد.
وقتی آنها از آینده به گذشته بازمیگردند، تاریخ دستخوش تغییر میشود. در این لحظه، شخصیتها با دوراهی زمانی روبرو میشوند و باید تصمیمات سرنوشتسازی بگیرند.
داستان فیلم بر جوانی جیمز کرک و اسپاک متمرکز است که به عنوان اعضای جدید سفینهی یواساس انترپرایز وارد ماجراجویی میشوند. پس از حملهای ناگهانی به سیاره ولکان توسط نرو (با بازی اریک بانا) که از آینده آمده است، کرک و اسپایک باید اختلافات خود را کنار گذاشته و با همکاری یکدیگر جلوی نابودی جهان را بگیرند. نرو که به دنبال انتقام به دلیل نابودی سیارهاش در آینده است، قصد دارد با استفاده از سیاهچالههای مصنوعی تمامی سیارات فدراسیون را نابود کند. یکی از جذابیت های فیلم های سینمایی سفر در زمان در این اثر، استفاده از مفهوم واقعیت موازی است که به نویسندگان امکان میدهد بدون تحتالشعاع قرار دادن داستانهای قبلی، وقایع جدیدی خلق کنند.
این فیلم به موفقیتهای بسیاری دست یافت و برنده جایزه اسکار بهترین چهرهپردازی شد، که این افتخار برای اولین بار در تاریخ فرنچایز پیشتازان فضا رقم خورد. علاوه بر این، فیلم بهخاطر جلوههای ویژه فوقالعاده، بازیهای قوی و احیای موفق یک سری قدیمی، مورد تحسین قرار گرفت و مسیر را برای دنبالههای بعدی این سری فراهم کرد.
این فیلم موفق شد ۹۱ درصد رضایت تماشاگران و ۹۴ درصد امتیاز مثبت از کاربران سایت معتبر روتن تومیتوز را به دست آورد.
بارها و بارها مرگ را تجربه کرد و از نو شروع کرد تا بتواند دنیا را نجات دهد. این ایده یکی از جذابترین مفاهیم، در فیلمهای پارادوکس زمانی است که با هر بار تکرار، پیچیدگی بیشتری به داستان اضافه میکند و شخصیتها را در مسیر نجات جهان به چالش میکشد.
در آیندهای نه چندان دور، بیگانگانی تحت عنوان میمیکها به زمین حمله کرده و بخش بزرگی از اروپا را تصرف کردهاند. ویلیام کیج، یک افسر بیتجربه که هیچگاه در جنگ شرکت نکرده است، ناگهان خود را در میانه نبردی مرگبار میبیند. او پس از مرگ در میدان جنگ، بارها و بارها به لحظه آغاز آن روز بازمیگردد و این حلقه زمانی به او اجازه میدهد هر بار با یادگیری بیشتر، مهارتهای جنگی جدیدی به دست آورد.
از نکات جالب این فیلم، سختیهای فیلمبرداری به ویژه در صحنههای اکشن با لباسهای سنگین و حجیم است. تام کروز از همان ابتدا اصرار داشت که لباسهای جنگی تا حد ممکن واقعی به نظر برسند و از تکنیکهای کامپیوتری کمتری استفاده شود. این لباسها وزنی حدود 85 تا 90 کیلوگرم داشتند و امیلی بلانت در یکی از مصاحبههایش به یاد میآورد که در روز اول فیلمبرداری با دیدن وزن لباس شروع به گریه کرد. کروز اما با جملهای شوخطبعانه او را تشویق کرد تا بر ترسش غلبه کند و نقش خود را به بهترین شکل ایفا کند. لبه فردا با بودجهای حدود 178 میلیون دلار ساخته شد و در باکسآفیس جهانی 370.5 میلیون دلار فروش کرد.
زمانی که یک روز به اندازه یک عمر طولانی میشود، وقت آن است که تغییر کنید.
در این داستان، فیل که در ابتدا با غرور و خودخواهی با روزهای تکراری روبرو میشود، به تدریج یاد میگیرد چگونه از این موقعیت برای بهبود خودش و کمک به دیگران بهره ببرد. این فیلم، علاوه بر کمدی و صحنههای خندهدار، به مفاهیمی عمیقتر درباره رشد شخصی و معنای زندگی پرداخته است. فیلمهای سفر در زمان عاشقانه، مانند این اثر، نه تنها به ماجراجوییهای زمانی، بلکه به تحول احساسی شخصیتها و چگونگی تأثیر آن بر روابط انسانی نیز میپردازند.
سایت راجر ایبرت به نقد از این فیلم گفته:
نقش "فیل" را بیل موری بازی میکند و حضور موری ضروری است؛ قبل از اینکه فیلم را فوقالعاده کند، کار دشوارتری انجام میدهد: او باعث میشود فیلم قابل تحمل باشد. میتوانم لیست بلندی از بازیگرانی را تصور کنم، که ترجیح میدهم از ذکر نامشان خودداری کنم، که اگر در این نقش ظاهر میشدند، آن را به اثری سطحی و احمقانه تبدیل میکردند. فیلمنامه، نوشته دنی روبین و هارولد ریمیس، الهامبخش است، اما به شکلی الهامبخش که آنها بیل موری را برای آن در نظر گرفتند. آنها میدانستند که او میتواند این داستان را به چیزی والا تبدیل کند، در حالی که بازیگر دیگری ممکن بود آن را به یک حکایت شیرین و بیش از حد احساساتی تقلیل دهد.
آینده به تو هشدار میدهد که دنیا در آستانه فروپاشی است، چقدر از واقعیت و چقدر از رویاهایت را قبول میکنی؟ سفر در زمان، در سینما، بارها این سوالات را مطرح کرده و به بررسی پیچیدگیهای ذهن و انتخابهای انسان در مواجهه با تغییرات زمانی پرداخته است.
داستان فیلم درباره نوجوانی است که پس از فرار از یک حادثه عجیب و مرگبار، با یک خرگوش عظیمالجثه به نام فرانک روبهرو میشود. فرانک به او میگوید که جهان تنها 28 روز دیگر باقی مانده است. از آنجا به بعد، دانی با مسائلی از جمله توهمات زمانی و سفر در زمان مواجه میشود و تحت تأثیر این هشدارها، دست به اقدامات غیر عادی میزند که به شدت مرموز و رازآلود هستند.
یکی از حقایق جالب این است که ریچارد کلی ایده شکلگیری "پیکانهای زمان" را هنگام تماشای فوتبال و استفاده از تکنیکهای تلویزیونی برای تحلیل حرکت بازیکنان به دست آورد. این ایده الهامبخش بخشی از توانایی دانی در دیدن مسیرهای آینده افراد شد. جالبتر اینکه، فیلم طی 28 روز فیلمبرداری شده است، که دقیقاً با مدتزمانی که در فیلم برای پایان دنیا در نظر گرفته شده، مطابقت دارد. همچنین، سم ریمی به طور رایگان اجازه داد از صحنههایی از فیلم معروفش "The Evil Dead" برای یکی از سکانسهای سینمایی دانی استفاده شود.
یک خودروی دیلورن زمانی که تبدیل به ماشین زمان میشود، دیگر هیچچیز در گذشته یا آینده قطعی نخواهد بود!
داستان فیلم از جایی شروع میشود که مارتین مکفلای، نوجوانی از شهر کوچک هیل ولی، با کمک ماشین زمان ساخته شده توسط دکتر براون، بهطور تصادفی به سال 1955 سفر میکند. او در آن زمان، جوانی والدین خود را میبیند و بهطور ناخواسته باعث میشود که مادرش به جای پدرش به او علاقهمند شود. اکنون مارتین باید به شکلی تلاش کند تا والدینش را دوباره عاشق یکدیگر کند تا از نابودی آینده خودش جلوگیری کند و به زمان حال بازگردد.
در مجله اینترنتی هالیوود ریپورتر به نقد از این فیلم آمده:
بهراحتی میتوان فهمید که چرا مدیران یونیورسال از فیلم بازگشت به آینده بسیار هیجانزده بودند. این فیلم نه تنها سرگرمکننده است، بلکه با سرعت نور پیش میرود؛ یک ماجراجویی پرهیجان درباره سفر در زمان که احتمالاً درآمدی چشمگیر در گیشه به همراه خواهد داشت. بازگشت به آینده، در میان آثار اخیر تولیدی استیون اسپیلبرگ (دومین فیلم تابستان امسال پس از گونیز)، یکی از بهترینهاست و بخش بزرگی از این موفقیت را میتوان به کارگردانی فوقالعاده رابرت زمکیس نسبت داد. توانایی زمکیس در خلق شخصیتهای کمدی غیرمعمول، طنز انسانی خوشایندی را به فضای پر از تکنولوژی فیلم اضافه کرده است.
وقتی که دشمن قدیمی به ناجی تبدیل میشود، تنها سرنوشت است که باید بازنویسی شود.
داستان این فیلم حول تلاش دومین نابودگر (با بازی رابرت پاتریک)، مدل T-1000، برای کشتن جان کانر، رهبر آیندهی مقاومت انسانها در مقابل ماشینها، و تلاش نابودگر قدیمی (با بازی آرنولد شوارتزنگر) برای محافظت از جان میچرخد. سارا کانر (با بازی لیندا همیلتون) نیز که از وقایع فیلم اول جان سالم به در برده، اکنون در تلاش است تا از آیندهی تاریک جلوگیری کند. این بار، نابودگر قدیمی از دشمن به دوست تبدیل شده و در کنار سارا و جان برای جلوگیری از روز داوری میجنگد.
یکی از نکات جالب دربارهی فیلم این است که رابرت پاتریک برای نقش T-1000 تحت تمرینات سنگین دویدن قرار گرفت تا بدون نشان دادن خستگی، مانند یک ماشین به نظر برسد. همچنین، لیندا همیلتون از دوقلویش برای برخی از صحنههای پیچیده که شامل دو شخصیت "سارا کانر" میشد استفاده کرد. یکی دیگر از لحظات بهیادماندنی تولید فیلم، استفاده از جلوههای ویژه پیشرفته بود؛ برای اولین بار در سینمای هالیوود، از شخصیتسازی کامپیوتری برای خلق T-1000 که از جنس فلز مایع است استفاده شد، که این ابداع تحولی بزرگ در دنیای جلوههای ویژه ایجاد کرد.
95 درصد از تماشاگران و 91 درصد از کاربران سایت روتن تومیتوز به فیلم نابودگر 2 امتیاز بالا داده و رضایت خود را از تماشای این فیلم اعلام کردهاند.
ممکن است روزی برسد که زمین دیگر جای ماندن نیست، شاید تنها امید بشر در آن روز میان ستارگان باشد.
داستان فیلم حول محور جوزف کوپر (متیو مککانهی)، یک خلبان سابق ناسا، میچرخد که به ماموریتی فرستاده میشود تا از طریق یک کرمچاله به سیارههای دیگر سفر کند و سیارهای قابل سکونت برای بقای انسانها بیابد. در این میان، کوپر باید با دشواریهای سفر در زمان و فضا و دوری از خانوادهاش کنار بیاید. یکی از جذابترین عناصر داستان، رابطهی عاطفی او با دخترش مورف است که هر دو از روش متفاوتی در حال نجات بشریت هستند.
از حقایق جالب این فیلم میتوان به تلاش کریستوفر نولان برای ایجاد محیطهای فیزیکی واقعی اشاره کرد. او برای صحنههای مزرعههای ذرت، 500 هکتار ذرت کاشت که در نهایت به سودآوری نیز رسید! همچنین، تیم جلوههای ویژه برای خلق دقیقترین تصویر از سیاهچالهها و کرمچالهها، با کمک کیپ تورن برنامههای جدیدی طراحی کردند که بر اساس معادلات پیچیده فیزیک بودند. برخی از این تصاویر به قدری دقیق بودند که حتی منجر به نوشتن مقالات علمی توسط تورن شد.
فیلم میانستارهای با بودجهای حدود 165 میلیون دلار ساخته شد و توانست 701.8 میلیون دلار در باکسآفیس جهانی فروش داشته باشد. این اثر یکی از بهترین فیلم های سفر در زمان به شمار میرود که با روایت پیچیدهاش مفاهیم علمی و فلسفی مرتبط با زمان را به شکلی منحصر به فرد به تصویر میکشد.
سخن پایانیدر پایان، فیلمهایی که بررسی کردیم، هر یک بهنوعی از مرزهای زمان و مکان عبور کرده و ما را به دنیایی فراتر از واقعیتهای روزمره بردهاند. فیلمهای سفر در زمان خارجی همچون "میانستارهای" با ترکیب پیچیدگیهای علمی و عاطفی، و همچنین آثاری نظیر "نابودگر" که به سوالات فلسفی درباره سرنوشت و اراده پرداختهاند، نه تنها به تخیل ما بال و پر دادهاند، بلکه ما را به تأمل در مفاهیمی عمیقتر همچون انتخابها و تقدیر دعوت کردهاند. در این میان، فیلمهای درباره جهانهای موازی نیز به شکل منحصر بهفردی مفاهیم واقعیتهای چندگانه و امکانهای بینهایت را به تصویر کشیدهاند و تجربههایی نو و متفاوت از درک زمان و مکان ارائه دادهاند.