بهترین فیلم های انتقامی جهان که نباید از دست بدهید

فیلم های انتقامی یکی از پرطرفدارترین ژانرهای سینمایی هستند که به دلیل روایتهای پرتنش و احساسات عمیق، تماشاگران را به خود جذب میکنند. از تراژدیهای یونانی گرفته تا آثار مدرن هالیوود، داستانهایی که حول محور انتقام شکل میگیرند، همیشه برای مخاطبان جذاب بودهاند. دلیل این جذابیت چیست؟ شاید چون در دنیای واقعی، انتقام همیشه با موانع اخلاقی، قانونی و شخصی همراه است، اما در سینما این موانع برداشته میشوند. روی پرده نقرهای، قهرمانان شکستخورده فرصت مییابند تا عدالت را به سبک خودشان اجرا کنند و بیننده با هر لحظه از مسیر انتقام آنها همراه میشود، گاهی با همدلی، گاهی با وحشت، اما همیشه با هیجان.
بهترین فیلم های انتقامی فقط درباره خشونت و خونریزی نیستند. آنها اغلب داستانهایی عمیق درباره از دست دادن، خیانت و عواقب غیرقابل پیشبینی تصمیمات انتقامجویانه هستند. برخی از این فیلمها، مانند گلادیاتور، یک روایت تاریخی حماسی را در بستر انتقام تعریف میکنند، در حالی که برخی دیگر، مثل یادگاری، ساختار روایی غیرمتعارفی دارند که ذهن بیننده را به چالش میکشد.
بهترین فیلم های انتقامی
در این مقاله، به بررسی فیلمهایی خواهیم پرداخت که نهتنها به عنوان فیلم های انتقامی شناخته میشوند، بلکه هر یک به شیوهای منحصربهفرد به این مفهوم پرداختهاند. از خشونت انتقامجویانهی جان ویک تا تراژدی موزیکال سوئینی تاد، از پیچیدگیهای روانی اولدبوی تا شورش سیاسی وی مثل وندتا، این فیلمها ثابت کردهاند که انتقام فقط یک انگیزه داستانی نیست، بلکه یک سفر احساسی است که میتواند تمام ابعاد انسانی را در بر بگیرد.
برخی فیلمها فقط روی پرده سینما پخش نمیشوند، بلکه در ذهن تماشاگر حک میشوند. گلادیاتور یکی از همان فیلمهاست. یک حماسه باشکوه، سرشار از خشونت، خیانت و البته، انتقام.
ماکسیموس دسیوس مریدیوس، یک ژنرال رومی با افتخار، تنها در یک روز همه چیزش را از دست میدهد. امپراتور مارکوس اورلیوس، که او را به عنوان جانشینش انتخاب کرده بود، کشته میشود و پسرش، کومودوس، تاج و تخت را غصب میکند. در یک چشم بر هم زدن، ماکسیموس از جایگاه فرماندهی به یک برده تبدیل میشود. اما چیزی که کومودوس فراموش کرده این است که یک مرد وقتی همه چیزش را از او بگیرند، چیزی برای از دست دادن ندارد و این خطرناکترین نوع دشمن است.
الیور رید، بازیگر نقش پروکسیمو، تنها سه هفته قبل از پایان فیلمبرداری درگذشت. بیمه فیلم پیشنهاد داد که همه صحنههای او را با بازیگری دیگر دوباره فیلمبرداری کند، هزینهای معادل ۲۵ میلیون دلار. اما ریدلی اسکات حاضر نشد فیلم را از حضور او محروم کند. نتیجه؟ تیم سازنده مجبور شد با استفاده از CGI و بدندوپلیکیت، شخصیت او را به پایان برساند.
گلادیاتور در مراسم اسکار، با ۱۲ نامزدی، پنج جایزه را از آن خود کرد: بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین طراحی لباس، بهترین جلوههای صوتی و بهترین جلوههای تصویری. اگر طرفدار فیلم با موضوع انتقام حماسی هستید در انتها از خود بپرسید، بهقول خود ماکسیموس: "آیا سرگرم شدید؟ این دلیل حضور شما نیست؟"
اینکه فراموش کردن از عطش انتقام کم میکند یک دروغ است، به قول لئونارد شلبی؛ ما همگی به خودمان دروغ میگوییم تا خوشحال باشیم.
ماجرای یادگاری حول محور لئونارد شلبی (با بازی گای پیرس) میچرخد، مردی که به دلیل یک آسیب مغزی، دچار فراموشی پیشرونده شده و قادر به ساخت خاطرات جدید نیست. او به دنبال قاتل همسرش است، اما هر ۱۵ دقیقه همه چیز از ذهنش پاک میشود. پس چطور میتوانی کسی را بکشی، وقتی نمیدانی او را قبلاً دیدهای یا نه؟ چطور میتوانی حقیقت را پیدا کنی، وقتی حافظهات هرگز فرصت نگهداشتن آن را ندارد؟ این همان چیزی است که یادگاری را از دیگر فیلم های انتقامی جدا میکند، اینجا انتقام یک مسیر نیست، یک چرخه است، یک هزارتوی بیپایان که هیچ راه خروجی ندارد.
جالب است بدانید بیماری لئونارد کاملاً واقعی است. بیماری او فراموشی پیشرونده نام دارد، نوعی آسیب به هیپوکامپ که مانع از ایجاد خاطرات جدید میشود. در دهه ۱۹۵۰، پزشکان برای درمان صرع شدید، بخشهایی از هیپوکامپ بیماران را برداشتند و متوجه شدند که آنها دچار همین مشکل شدند.
سایت راجر ایبریت درباره این فیلم مینویسد:
هدف فیلم این نیست که ما معمای قتل همسر را حل کنیم (نمیتوانم به یاد بیاورم که فراموشت کنم). اگر در پایان فیلم هنوز مطمئن نباشیم که دقیقاً چه اتفاقی افتاده، اشکالی ندارد. این فیلم بیشتر یک تجربهی احساسی است که در آن، کد اخلاقی باقیماندهی لئونارد او را از میان مه فراموشی به سمت چیزی که فکر میکند وظیفهی اخلاقیاش است، سوق میدهد.
گاهی فیلم های سینمایی با موضوع انتقام فقط نمایشگر خون و خشم نیستند، بلکه تابلوی زخمهایی هستند که حتی گذر زمان هم نمیتواند التیام بخشد. اولدبوی فیلمی نیست که فقط دربارهی انتقام باشد؛ این فیلم دربارهی ماهیت حقیقت، عذاب ذهنی و شکنجهای است که وقتی همهی پاسخها را پیدا میکنی، تازه شروع میشود.
اوه دائه-سو یک مرد معمولی است تا اینکه یک شب به طرز مرموزی ربوده میشود و در اتاقی کوچک زندانی میشود. هیچ توضیحی وجود ندارد، فقط یک تلویزیون که گذر سالها را نشان میدهد و غذایی که هر روز از طریق دریچهای کوچک به او داده میشود. بعد از پانزده سال، او به همان اندازهی ناگهانی که زندانی شده بود، آزاد میشود. حالا تنها دو چیز برای او مهم است: پیدا کردن کسی که این بلا را سرش آورده و گرفتن انتقام. اما آیا واقعاً درک درستی از دشمنش دارد؟
چوی مین-سیک برای بازی در این نقش شش هفته تمرین کرد و بیست پوند وزن کم کرد تا آمادگی لازم را به دست آورد. او همچنین خودش بسیاری از صحنههای بدلکاری فیلم را انجام داد، از جمله سکانس مشهور راهرو که یکی از نمادینترین صحنههای اکشن تاریخ سینماست. این سکانس در یک برداشت طولانی و بدون قطع فیلمبرداری شده و نشان میدهد که چطور خشم کنترلشدهی دائه-سو، بهمرور زمان به خشونتی بیپرده تبدیل میشود. جالب است بدانید که این صحنه بعد از ۱۷ برداشت و در سه روز بهدست آمد.
اولدبوی توانست با آمار 82 درصدی منتقدان و 94 درصدی مخاطبان جایگاه بسیار خوبی را در میان فیلمهای روتن تومیتو به دست آورد و یکی از بهترینهای سه گانه انتقام پارک چان ووک باشد.
داستان حرامزاده های لعنتی دربارهی گروهی از سربازان یهودی-آمریکایی به رهبری آلدو رین (برد پیت) است که با یک مأموریت خاص وارد خاک فرانسهی اشغالی میشوند: کشتن و ترساندن نازیها. اما این فقط یک بخش از ماجراست. خط داستانی دیگری هم وجود دارد که دربارهی زنی به نام شوشانا است که گذشتهی تاریکی دارد و در سکوت، انتقام خودش را برنامهریزی میکند. در این میان، همهی راهها به یک نفر ختم میشود: هانس لاندا، معروف به شکارچی یهودیان، با بازی بینقص کریستوف والتس.
والتس آنقدر در این نقش درخشان ظاهر شد که تارانتینو اعتراف کرد اگر او را پیدا نمیکرد، احتمالاً فیلم را کنار میگذاشت، چون فکر میکرد نقش هانس لاندا بیش از حد پیچیده و غیرقابلبازی است. اما والتس آمد و در همان لحظهی اول، نه تنها تارانتینو، بلکه تمام سینما را شگفتزده کرد. او برای این نقش جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را برد، اولین باری که یک فیلم تارانتینو در بخش بازیگری اسکار میگرفت. اگر دنبال یکی از فیلم های انتقامی هستید که هم اکشن، هم دیالوگهای درجهیک و هم پیچیدگی داستانی داشته باشد، این فیلم دقیقاً همان چیزی است که نباید از دست بدهی.
انتقام گاهی یک مشت محکم است، گاهی یک گلوله، و گاهی یک شمشیر سامورایی که در تاریکی برق میزند. بیل را بکش: بخش اول دقیقاً چنین تجربهای است؛ فیلمی که خون را با سبک، خشونت را با ظرافت و انتقام را با شاعرانگی در هم میآمیزد.
داستان دربارهی زنی است که در روز عروسیاش مورد خیانت قرار میگیرد، اما برخلاف تصور دشمنانش، از مرگ بازمیگردد و یک مأموریت مشخص دارد: انتقام. اوما تورمن در نقش عروس (The Bride) یکی از ماندگارترین شخصیتهای زن تاریخ سینما را به تصویر میکشد، زنی که با لباسی زرد و شمشیری در دست، به جستجوی گذشتهی خونین خود میرود. این لباس، که مستقیماً از فیلم بازی مرگ بروس لی الهام گرفته شده، نهتنها نشانهای از روح فیلم های رزمی دهه ۷۰ است، بلکه نمادی از عزم شکستناپذیر شخصیت اصلی نیز محسوب میشود.
صحنههای اکشن فیلم، که توسط استاد مبارزات سینمایی یوئن وو-پینگ طراحی شدهاند، بینقص و واقعگرایانه اجرا شدهاند. بهعنوان مثال، صحنهای که در آن عروس یک توپ بیسبال را با شمشیر سامورایی به دو نیم میکند، کاملاً واقعی است و توسط زویی بل، بدلکار اوما تورمن، انجام شده است.
مردم نباید از دولتشان بترسند، این دولت است که باید از مردم بترسد. اگر این جمله را شنیدهای، پس میدانی که وی مثل وندتا فقط یک فیلم نیست؛ بلکه یک فریاد است، شعاری که از زیر نقاب گای فاکس بیرون میآید و در قلب بیننده مینشیند.
در دنیایی که لندن به دست حکومتی سرکوبگر افتاده، یک مرد ناشناس با لباسی مشکی، شمشیری در دست و نقابی که هرگز از صورتش کنار نمیرود، ظهور میکند. نامش «وی» است، و مأموریتش، نه فقط انتقام شخصی، بلکه بیدار کردن ملتی است که در سایهی ترس زندگی میکند. در این میان، «ایوی» که بهطور ناخواسته وارد این ماجرا میشود، قدم به قدم با فلسفهی وی آشنا شده و در مسیری غیرمنتظره قرار میگیرد.
اما چطور میتوان از شخصیتی که هیچگاه چهرهاش را نمیبینیم، یک حضور فراموشنشدنی ساخت؟ این یکی از چالشهای بزرگ فیلم بود، چرا که ماسک گای فاکس هیچ احساسی را نشان نمیداد. برای حل این مشکل، تیم تولید با استفاده از نورپردازی دقیق، حرکات ظریف بازیگری و صدای قوی هوگو ویوینگ، حالتی از زندگی را به شخصیت وی بخشیدند. حتی تمام دیالوگهای او پس از فیلمبرداری دوباره ضبط شدند تا حس و حال لازم را پیدا کنند.
یکی از صحنههای ماندگار فیلم، لحظهای است که وی ۲۲,۰۰۰ دومینو را به شکل یک "V" بزرگ روی زمین میچیند. این صحنه که ۲۰۰ ساعت طول کشید تا آماده شود، نمادی از صبر، دقت و طراحی هوشمندانهای است که در پشت انتقام وی نهفته است. اما اگر این صحنه را دوست داشتی، بدان که بدلکار چاد استاهلسکی برای صحنهی فرار وی از مرکز لارکهیل، واقعاً از میان آتش عبور کرد، تنها با یک ژل مقاوم در برابر آتش و یک لباس حداقلی. دمای بدنش قبل از فیلمبرداری کاهش داده شد، و خوشبختانه، آن شب هوا ۳ درجه زیر صفر بود!



ماجرای فیلم شهروند مطیع قانون از جایی شروع میشود که کلاید شلتون مردی معمولی و خانوادهدوست، شاهد یک تراژدی هولناک میشود. اما چیزی که او را بیشتر از همه در هم میشکند، نه فقط فاجعهای است که بر سرش آمده، بلکه دادگاهی است که در نهایت یکی از قاتلان را آزاد میکند. مقابل او، نیک رایس دادستانی است که بر اساس سیستم، بهترین تصمیم ممکن را گرفته، اما آیا واقعاً این تصمیم، عادلانه است؟ وقتی که کلاید، با هوشی فراتر از حد انتظار، شروع به مجازات همهی کسانی میکند که در این بیعدالتی نقش داشتهاند، سیستم قضایی متوجه میشود که با دشمنی طرف است که حتی وقتی پشت میلههای زندان است، باز هم یک قدم جلوتر است.
یکی از جزییات هوشمندانهی فیلم، استفاده از موسیقی در لحظات خاص است. مثلاً رینگتون شخصیت داربی، آهنگ "Bloodline" از گروه Slayer است، که کاملاً با فضای خشونتبار و انتقامجویانهی داستان همخوانی دارد. حتی در یکی از دیالوگهای کلاید، جملهای استفاده میشود که پیشتر توسط دنزل واشنگتن در Training Day گفته شده بود: "مهم نیست چه میدانی، مهم این است که در دادگاه چه چیزی را میتوانی ثابت کنی." این جزئیات کوچک، شهروند مطیع قانون را به یکی از برترین فیلم های درباره انتقام جویی تبدیل کرد.
انتقام، خیانت، عشق و سرنوشت؛ ترکیبی آشنا، اما وقتی از دریچهای نو روایت میشود، تازه میفهمی که چرا داستان ادموند دانتس همچنان زنده و جذاب مانده است. اقتباس سینمایی تازه از شاهکار جاودانهی الکساندر دوما، کنت مونت کریستو (۲۰۲۴)، دقیقاً همان تجربهای است که حتی اگر اصل داستان را هم بارها خوانده باشی، باز تو را غافلگیر میکند. فیلم از آن جایی شروع میشود که زندگی ادموند دانتس، ملوان سادهدل و عاشقپیشه، در یک شب سیاه زیر پای خیانت و حسادت فرو میریزد. اتهامی دروغین او را چهارده سال به زندان مخوف قلعهی ایف میفرستد، اما وقتی برمیگردد دیگر آن جوان بیتجربه نیست. او کنت مونت کریستو است؛ مردی با پول و قدرتی بیحد که انتقامش را مثل یک شطرنجباز حرفهای برنامهریزی میکند.
جالب است بدانید که کنت مونت کریستو با بودجهای حدود ۴۳ میلیون یورو، گرانترین فیلم فرانسوی سال ۲۰۲۴ لقب گرفته و توانسته بیش از ۹ میلیون بیننده را فقط در فرانسه به سینماها بکشاند. همچنین در جشنواره فیلم فانتازیا جایزه بهترین فیلم و در جشنواره فیلم فیلادلفیا جایزه انتخاب تماشاگران را به دست آورده است.
سایت فیلم و سریال اسکرسین رنت درباره فیلم مینویسد:
کنت مونت کریستو به همان اندازه که یک ماجراجویی پرهیجان است، هشداری دربارهی خطرات گم شدن در وسوسهی چیزهایی است که در نهایت اهمیت چندانی ندارند. موسیقی متن فوقالعادهی فیلم، هر صحنه را پرتنشتر، عاشقانهتر و تأثیرگذارتر میکند، در حالی که طراحی صحنه و لباس، در سطح بهترین آثار تاریخی قرن ۲۱ قرار دارد. همه چیز در این فیلم با دقت برنامهریزی و اجرا شده است تا تجربهای تماشایی و ماندگار خلق کند.
برخی افسانهها با زمان فراموش میشوند، اما برخی دیگر فقط در تاریکی کمین میکنند تا دوباره بیدار شوند. جان ویک، اولین فیلم از فرنچایزی که استانداردهای ژانر اکشن را تغییر داد، دقیقاً همان لحظهای است که یک اسطورهی فراموششده، بار دیگر به میدان بازمیگردد. داستان فیلم ساده به نظر میرسد: مردی که همه چیزش را از دست داده، اما برخلاف تصور دشمنانش، چیزی برای از دست دادن ندارد. اما این فقط یک فیلم دربارهی انتقام نیست بلکه بازتعریفی از اکشن، سبک و شخصیتپردازی در سینمای مدرن است.
وقتی صحبت از جان ویک میشود، نمیتوان از کیانو ریوز گذشت. بازیگری که نهتنها با شخصیت ویک یکی شده، بلکه ۹۰٪ از بدلکاریهایش را خودش انجام داده است. در صحنهی بهیادماندنی کلوب شبانه، او تمام حرکات مبارزه را در همان روز یاد گرفت و اجرا کرد. به این اضافه کنید که او در این صحنه با تب ۱۰۴ درجه کار میکرد، و آن وقت میفهمید که چرا او فقط یک بازیگر نیست، بلکه جان ویک را زندگی کرده است.



گاهی اوقات، انتقام نه با فریاد، بلکه با نوای موسیقی اجرا میشود. فیلم انتقامی عاشقانه سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت ساختهی تیم برتون، ترکیبی عجیب از وحشت، درام و موزیکال است که مرزهای ژانر را جابهجا میکند. این فیلم که اقتباسی از نمایش موزیکال استیون سوندهایم است، داستان مردی را روایت میکند که پس از سالها تبعید ناعادلانه، با عطش انتقامی خونین به لندن بازمیگردد و تیغهایش را برای اجرای عدالت تیز میکند.
استیون سوندهایم، خالق نمایش موزیکال، سالها با ساخت نسخه سینمایی این اثر مخالفت میکرد، اما وقتی تیم برتون وارد ماجرا شد، او بالاخره رضایت داد البته به شرطی که برتون اختیار کامل در انتخاب بازیگران نداشته باشد. سوندهایم، برخلاف تصور اولیهاش، پس از شنیدن تست صدای جانی دپ، اجرای او را تأیید کرد، هرچند ابتدا نگران بود که دپ بیش از حد «راک اند رول» بخواند. از سوی دیگر، هلنا بونهام کارتر برای نقش خانم لاوت، ۱۲ ویدئو از اجرای آواز خود برای سوندهایم فرستاد تا اتهام پارتیبازی (با توجه به رابطهاش با برتون) را از خود دور کند و موفق شد!
برتون اصرار داشت که فیلم، برخلاف نسخههای تئاتری که از خشونت کاسته بودند، باید بهشدت خونین باشد. او معتقد بود که برای سوئینی، خون چیزی فراتر از یک عنصر بصری است؛ این مایع قرمز، نماد انفجار احساسات فروخوردهی اوست. نتیجه؟ یکی از خونینترین موزیکالهای تاریخ سینما که بهجای رقصهای باشکوه، کاتاناهای برنده و نبردهای خیابانی، از تیغهای آرایشگری و پایهای گوشت انسان برای روایت خود استفاده میکند.
سخن پایانیانتقام، یکی از قدیمیترین و درعینحال جذابترین تمهایی است که در سینما بارها و بارها بازتعریف شده است. از جنگجویانی که برای بازگرداندن عدالت میجنگند، تا قاتلانی که در سایهها حرکت میکنند، این داستانها چیزی بیش از نمایش خشم و خشونت هستند؛ آنها روایتهایی دربارهی عدالت، اخلاق و قدرت انتخاباند.
آنچه که بهترین فیلم های انتقام جویی را از یکدیگر متمایز میکند، رویکرد منحصربهفردشان به مفهوم انتقام است. گلادیاتور انتقام را در قالب افتخار و آزادی به تصویر میکشد، یادگاری آن را به یک پازل روانشناختی پیچیده تبدیل میکند، و اولدبوی نشان میدهد که گاهی انتقام، چیزی جز زنجیری پایانناپذیر از رنج و ویرانی نیست. حرامزادههای لعنتی تاریخ را از نو مینویسد، بیل را بکش انتقام را به یک اثر هنری بدل میکند، و وی مثل وندتا آن را به شعار آزادیخواهی تبدیل میسازد.