بهترین فیلم ها با موضوع مهاجرت؛ از وطن تا غربت
انسانها با دلایلی متفاوت مهاجرت میکنند و این تغییر اساسی در فرهنگ و بینش به زندگی خوراکی در خور برای درام، تراژدی و کمدیاست. فیلم با موضوع مهاجرت از همین پتانسیل بالای موضوع استفاده میکنند و لحظاتی احساسی را بر روی پرده سینما میبرند. البته نباید از نقش پرده نقرهای در نزدیک کردن افراد مختلف از فرهنگهای مختلف به یکدیگر و قبول مهاجران بدون نگاه نژادی چشمپوشی کرد.
در بطن خود بسیاری از فیلم های معروف جهان مهاجرت را یدک میکشند، مانند پدرخوانده که خانوادهای غیر آمریکایی را به تصویر میکشد اما چیزی که در این مقاله میخواهیم به شما معرفی کنیم فیلمهایی است که در زیر سایه آثار برتر جهان قرار میگیرند و تم مهاجرتی آنها پررنگتر است. بیشتر این فیلمها در آمریکا روایت میشود که به دلیل پتانسیل بالای مهاجر پذیری این کشور امری طبیعی است.
بهترین فیلم های مهاجرت
در ادامه به معرفی برخی از بهترین فیلمهایی میپردازیم که با نگاهی واقعگرایانه و گاه شاعرانه، این سفر پرماجرا را به تصویر کشیدهاند. این فیلمها بدون اسپویل و در کنار تصاویر و تیزرهای تخصصی به شما ارائه میشوند.
مسکو در هادسن به زندگی ولادیمیر ایوانوف، یک نوازنده ساکسیفون در سیرک شوروی میپردازد که همراه گروهش به نیویورک سفر میکند. اما این سفر برای ولادیمیر تنها یک اجرای هنری نیست. در جریان بازدیدی از یک فروشگاه در منهتن، او تصمیم میگیرد که برای همیشه در آمریکا بماند و پناهندگی بگیرد. از این لحظه، زندگی او پر از چالشهای فرهنگی و اجتماعی میشود؛ از یادگیری زبان انگلیسی گرفته تا تلاش برای سازگاری با جامعهای که از هر لحاظ با خانهاش در شوروی تفاوت دارد. این فیلم با طنز خاص خود، مسائل جدی مهاجرت و تطابق فرهنگی را به تصویر میکشد و در عین حال داستانی انسانی و تأثیرگذار را روایت میکند.
فیلم های سینمایی مهاجرت به آمریکا برای هالیوود یک سختی بزرگ دارند، بازیگرانی که برای نقشها انتخاب میشوند گاهی ممکن است بومی نباشند و خودشان آمریکایی باشند! اتفاقی که در این فیلم می افتد اما:
یکی از جذابترین حقایق پشت صحنه این فیلم، تلاشی است که رابین ویلیامز برای نقشآفرینی خود انجام داد. ویلیامز تقریباً یک سال از عمر خود را به یادگیری زبان روسی اختصاص داد و به طور شگفتانگیزی در مدت تنها یک ماه به سطحی از تسلط رسید که میتوانست به راحتی مکالمه کند.
در طول تاریخ بزرگترین و اصلیترین دلیل مهاجرت انسانها یک زندگی بهتر بوده است.
داستان فیلم یک زندگی بهتر حول محور کارلوس گالیندو، یک باغبان مکزیکی در لسآنجلس است که به تنهایی پسرش لوئیس را بزرگ میکند. کارلوس برای تأمین زندگی خود و پسرش، هر روز با چالشهای بزرگتری مواجه میشود. وقتی که او با پول قرضی یک وانت خریداری میکند تا کسبوکار مستقل خود را آغاز کند، وانتش دزدیده میشود و همین اتفاق آغازگر سفری احساسی و پر ماجرا برای بازیابی آن است. پدر و پسر در جستجوی وانت، به عمق تاریک و خطرناک زندگی مهاجران در لسآنجلس فرو میروند. این عنوان از جمله فیلم هایی با موضوع مهاجرت است که عمده توجه آنها بر روی فقر و تبعیض مهاجران است.
A Better Life علاوه بر نامزدی اسکار، توانست تحسین منتقدان را نیز به خود جلب کند و به عنوان یکی از درامهای عمیق و تأملبرانگیز درباره مهاجرت و رابطه پدر و پسر شناخته شود
. سایت راجر ایبرت منتقد سینما درباره این فیلم مینویسد:
مسیر داستان فیلم تا حدی قابل پیشبینی است، اما داستان «دزد دوچرخه» هم همینطور بود. با این حال، بازیها کاملاً بینقص هستند، حتی گابریل چاواریا در نقش رامون، مردی که کامیون را میدزدد. او بهعنوان فردی مستأصل، نه یک انسان بد، ظاهر میشود و این نکته مهمی به فیلم اضافه میکند.
داستان فیلم حول تلاش ویکتور برای گذران زندگی در فرودگاه میچرخد؛ جایی که او نه اجازه ورود به آمریکا را دارد و نه میتواند به کشورش بازگردد. با این حال، او با کمک سایر کارکنان فرودگاه و با استفاده از زیرکی خود، راهی برای بقا پیدا میکند. ویکتور به تدریج در دل این فضای پرتنش، دوستانی پیدا میکند و حتی رابطهای عاشقانه را با یک مهماندار پرواز به نام آملیا (کاترین زتا جونز) آغاز میکند.
سر منشا واقعی این فیلم سینمایی در مورد مهاجرت یکی از هموطنان ماست، مهران کریمی ناصری به مدت ۱۸ سال در فرودگاه شارل دوگل پاریس زندگی کرد، هرچند داستان فیلم کاملاً با تجربه او تفاوت داشت.
یکی از نکات جالب پشت صحنه این فیلم، ساخت یک مجموعه کامل از فرودگاه در یک آشیانه متروکه بود. این مجموعه با دقت بسیار بالا و تقریباً در ابعاد واقعی ساخته شد و حتی شامل مغازهها و رستورانهای واقعی میشد. برخی از تجهیزات فروشگاهها، مثل دستگاههای صندوق و اجاقها، به طور کامل کار میکردند و توسط همان تیمهای ساختمانی ساخته شدند که فروشگاههای واقعی را طراحی میکنند.
The Terminal با بودجهای در حدود ۶۰ میلیون دلار تولید شد و بیش از ۲۱۹ میلیون دلار در گیشه جهانی فروش داشت که آن را به رتبه 20 ام باکس آفیس 2004 رساند. فیلم با آمار 73 درصد مخاطبان و 61 درصد منتقدان روی سایت روتن تومیتو رفته است.
فیلم با صحنهای از مبارزه خونین بین دو گروه رقیب آغاز میشود: دارودسته بومیهای آمریکایی به رهبری بیل قصاب (با بازی بینظیر دنیل دی-لوئیس) و خرگوشهای مرده، گروهی از مهاجران ایرلندی به رهبری پریست والن است. در این جنگ، پریست کشته میشود و پسرش، آمستردام والن (دیکاپریو)، به دنبال انتقام از بیل قصاب، بازمیگردد. برخلاف آثار دیگر بازار که اکثرا درام و کم تحرک هستند، این فیلم با موضوع مهاجرت خشن دست و پنجه نرم میکند و پر از پیچوتابهای احساسی، خیانت و نبردهای خشونتبار است.
دنیل دی-لوئیس برای بازی در نقش بیل قصاب از پروتز چشمی استفاده کرد که به او امکان میداد چشم مصنوعی خود را بدون پلک زدن با نوک چاقو لمس کند، مهارتی که او در فیلم به نمایش میگذارد.
فیلم با بودجهای حدود ۱۰۰ میلیون دلار ساخته شد و برای طراحیهای صحنه و لباس تاریخی و بازیهای خارقالعاده بازیگران، مورد تحسین منتقدان قرار گرفت. همچنین این فیلم نامزد ده جایزه اسکار شد، از جمله برای بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر نقش اول مرد برای دی-لوئیس. اگرچه این اثر هیچ اسکاری کسب نکرد، اما همچنان به عنوان یکی از فیلمهای شاخص مارتین اسکورسیزی و نمونهای از تعهد به واقعگرایی و جزئیات تاریخی در سینما به یاد مانده است.
گوگول، پسری متولد آمریکا و فرزند مهاجران هندی است. او با نام خاص خود که از نویسنده روسی نیکولای گوگول الهام گرفته، دست و پنجه نرم میکند. نامی که نه به فرهنگ هندی او تعلق دارد و نه به هویت آمریکایی که تلاش میکند در آن جای بگیرد. در جریان فیلم، گوگول به دنبال یافتن جایگاه خود میان دو دنیای متفاوت است: یکی جهان سنتهای هند و دیگری زندگی مدرن آمریکایی. این تضاد در تمام زوایای زندگی او، از انتخابهای شخصی گرفته تا روابط عاطفی و خانوادگی، نمود پیدا میکند.
نام خانوادگی نمونهای شاخص از بهترین فیلم های مهاجرت است که به موضوع هویت و عوارض از دست رفتن آن پس از مهاجرت میپردازم. یکی از حقایق جالب فیلم این است که بسیاری از صحنههای نیویورک در واقع در کلکته فیلمبرداری شدند تا هزینههای تولید کاهش یابد، و همین امر به فیلم رنگ و بویی خاص از ترکیب دو فرهنگ داد.
سایت گاردین در مقالهای به نقد این فیلم پرداخته و نوشته:
فارغ از فشردگی روایت، فیلم میرا نایر در آمریکا با تحسینهای زیادی روبرو شد، جایی که تعداد کمی از فیلمها به موضوع همپیوستگی جنوب آسیایی-آمریکایی پرداختهاند (البته فیلم دیگر نایر Mississippi Masala استثنای قابل توجهی است). در مقایسه، در بریتانیا داستانهایی که به مسائل مشابه پرداختهاند بیشتر بودهاند، مانند East Is East، اقتباسهای حنیف قریشی، یا Ae Fond Kiss ساخته کن لوچ – و حتی Bend It Like Beckham. گاهی The Namesake از هر کدام از این فیلمها بهتر است، اما لحظاتی هم بود که احساس میکردم باید به کتاب مراجعه کنم تا بفهمم واقعاً چه اتفاقی افتاده است.
فیلم In America؛ داستانی احساسی و عمیق به کارگردانی جیم شریدان، که در سال ۲۰۰۲ اکران شد و بهنوعی نیمهزندگینامهای از تجربیات مهاجرتی خود شریدان است. این فیلم محصول مشترک ایرلند، آمریکا و بریتانیا است و با بازی پدی کانسیدین، سامانتا مورتون و بازیگران کودک سارا بولگر و اما بولگر داستان خانوادهای ایرلندی را روایت میکند که به دنبال یک زندگی جدید به نیویورک مهاجرت میکنند.
داستان در آمریکا از نگاه دختر بزرگ خانواده، کریستی، روایت میشود و به ما نشان میدهد که چگونه خانوادهای در پی از دست دادن پسر کوچکشان، فرانکی، تلاش میکنند دوباره زندگی را در شهری که بیرحمانه و در عین حال پر از فرصت است، از سر بگیرند. پدر خانواده، جانی، بازیگری است که برای پیدا کردن نقش و تامین مخارج خانوادهاش دستوپنجه نرم میکند، در حالی که مادر خانواده، سارا، به دنبال راهی برای نگه داشتن خانواده در کنار هم و بازسازی زندگیشان است. در این میان خانواده رابطهای با همسایه عجیب خود، ماتئو (با بازی درخشان جایمن هانسو) برقرار میکنند که به بخش مهمی از سفرشان تبدیل میشود و در نهایت به آنها کمک میکند تا بر غم و اندوه خود غلبه کنند.
فیلم In America که در چندین جشنواره بینالمللی از جمله تورنتو و ساندنس به نمایش درآمد، تحسین منتقدان را برانگیخت و موفق به دریافت چندین نامزدی اسکار، از جمله بهترین بازیگر نقش مکمل برای جایمن هانسو و بهترین بازیگر نقش اول زن برای سامانتا مورتون شد. این اثر با نمره ۸۹٪ در سایت Rotten Tomatoes، به دلیل داستان غنی، بازیهای درخشان و پرداختن به موضوعات عمیقی چون مهاجرت، غم و از دست دادن مورد استقبال مخاطبان و منتقدان قرار گرفت.
بیمار بزرگ یکی از فیلم های مهاجرتی کمدی است که حول محور کمیل، کمدین پاکستانیالاصل و امیلی، دانشجوی روانشناسی، میچرخد. رابطه آنها با وجود تفاوتهای فرهنگی به خوبی پیش میرود تا اینکه امیلی بهطور ناگهانی به بیماری عجیبی دچار میشود و به کما میرود. در این میان، کمیل باید با خانواده امیلی، بهخصوص مادرش بث (با بازی خارقالعاده هالی هانتر) و پدرش تری (با بازی ری رومانو) ارتباط برقرار کند، در حالی که خودش نیز با فشارهای خانوادهاش برای ازدواج سنتی پاکستانی مواجه است. این فیلم توانسته با ترکیب طنز، درام و احساسی خاص، یکی از برترین آثار عاشقانه معاصر شود.
کمیل نانجیانی به صورت شخصی از انوپم کهیر، بازیگر برجسته بالیوود، دعوت کرد تا نقش پدرش را در فیلم بازی کند؛ پیشنهادی که کهیر با توجه به علاقه پدر واقعی کمیل به او، پذیرفت. همچنین این فیلم درست در روز دهمین سالگرد ازدواج واقعی کمیل و امیلی در آمریکا اکران شد و به این مناسبت اهمیت ویژهای پیدا کرد.
The Big Sick موفق به دریافت تحسینهای بسیاری شد، از جمله نامزدی برای جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی برای نانجیانی و گوردون. این اثر با فروش بیش از ۵۵ میلیون دلار، توانست نه تنها به عنوان یک کمدی عاشقانه موفق، بلکه به عنوان نمونهای از روایت موفقیتآمیز داستانهای چند فرهنگی در سینمای مدرن شناخته شود.
احتمالا فیلم های بسیاری در زمینه مهاجرت و مهاجرت معکوس دیدهاید اما فیلم بعدی که میخواهیم معرفی کنیم در میان همه این آثار عجیبترین است! انتظار به پایان رسید، یک نفر تصمیم گرفت یک فیلم با موضوع مهاجرت فرازمینیها به زمین بسازد.
District 9 با الهام از مسائل سیاسی واقعی نظیر آپارتاید و مشکلات پناهندگان، داستان گروهی از بیگانگان فضایی را روایت میکند که در سال ۱۹۸۲ به زمین پناه میآورند. این بیگانگان، که انسانها به طرز تحقیرآمیزی آنها را "میگو" مینامند، در اردوگاهی به نام منطقه ۹ محصور میشوند. ویکوس ون در مر (با بازی کوپلی)، کارمند یک شرکت نظامی، وظیفه دارد این موجودات را به اردوگاهی جدید منتقل کند. اما در حین انجام ماموریت، ویکوس به طور اتفاقی با مایعی آلوده میشود که به تدریج او را به یکی از همان بیگانگان تبدیل میکند، ماجرایی که او را در برابر سیستم و جامعه انسانی قرار میدهد.
فیلم با ترکیبی از سبک مستند و صحنههای اکشن، روایتی تلخ و جذاب از تبعیض و نژادپرستی ارائه میدهد. یکی از نکات جالب فیلم، استفاده از صدای کلیککردن برای زبان بیگانگان است که با استفاده از مالش کدو تنبل ایجاد شد.
علاوه بر این، بلومکمپ ابتدا قصد داشت اقتباسی از بازی Halo را بسازد، اما پس از لغو پروژه، جکسون به او آزادی کامل داد تا فیلمی با هر موضوع دلخواه بسازد. نتیجه این تصمیم، تولد District 9 شد که به یک اثر فرهنگی و هنری تاثیرگذار تبدیل شد.
گرن تورینو زمانی آغاز میشود که نوجوانی از خانواده همونگ، تحت فشار گانگسترها سعی میکند ماشین کلاسیک گرن تورینو متعلق به والت را بدزدد. این اقدام باعث شروع رابطهای غیرمنتظره بین والت و خانواده همسایهاش میشود. در نهایت، والت به یک قهرمان غیرمنتظره تبدیل میشود که با فداکاریاش سعی در اصلاح دنیای اطراف خود دارد.
یکی از نکات جالب در مورد این فیلم این است که بسیاری از بازیگران همونگ، از جمله بی ونگ که نقش ثاو را بازی میکند، برای اولین بار به بازیگری پرداختند و این انتخاب، به اصالت و تاثیرگذاری فیلم کمک بزرگی کرد. همچنین، ایستوود برای نقش والت از تجربهها و خصوصیات پدر واقعیاش الهام گرفت و این امر عمق بیشتری به شخصیت او در فیلم بخشید.
Gran Torino با بودجهای نسبتاً کم ساخته شد، اما موفق شد بیش از ۲۶۹ میلیون دلار در گیشههای جهانی فروش کند و تبدیل به یکی از پرفروشترین فیلمهای ایستوود شود. این فیلم همچنین تحسینهای زیادی برای به تصویر کشیدن پیچیدگیهای نژادپرستی و رستگاری دریافت کرد و تا امروز به عنوان یکی از فیلم های مهاجرت مدرن شناخته میشود.
سایت راجر ایبرت در مقالهای برای این فیلم مینویسد:
گرن تورینو درباره دو موضوع است. اول، درباره شکوفایی دیرهنگام جنبههای بهتر شخصیت یک مرد است. دوم، درباره این است که آمریکاییها از نژادهای مختلف در قرن جدید نسبت به یکدیگر از نظر ارتباطی بازتر میشوند. این تغییرات بزرگ و دراماتیک نیست؛ بلکه مربوط به این است که شروع میکنی همسایههای بیگانه را بهعنوان افرادی که دوستشان داری ببینی.
داستان فیلم صورت زخمی با ورود تونی مونتانا و دوستش منی به میامی در پی مهاجرت از کوبا شروع میشود. تونی که به دنبال موفقیت و پول است، به سرعت وارد دنیای قاچاق مواد مخدر میشود و با کشتار، خیانت و بیرحمی راه خود را به اوج باز میکند. اما همانطور که امپراتوری او گسترش مییابد، زندگیاش نیز به تدریج از هم میپاشد. از دیالوگهای معروف تونی مانند به دوست کوچکم سلام کن! اشاره کرد.
از حقایق جالب پشت صحنه این فیلم، همکاری کوتاه استیون اسپیلبرگ با دی پالما است که در یکی از روزهای فیلمبرداری، یک شات از صحنه نهایی معروف در عمارت تونی را کارگردانی کرد. همچنین، آل پاچینو در حین فیلمبرداری صحنههای تیراندازی، شدیداً دستش آسیب دید، چرا که به دلیل استفاده زیاد از سلاحهای داغ، دستش به لوله تفنگ چسبید. فیلم ابتدا به دلیل خشونت بیش از حد با درجه "X" مواجه شد، اما پس از ویرایشهای بیشتر، درجه "R" دریافت کرد.
صورت زخمی در زمان اکران اولیه با نقدهای منفی مواجه شد، اما به مرور زمان به یک فیلم کلاسیک در ژانر گانگستری تبدیل شد و الهامبخش بسیاری از هنرمندان، بهویژه در فرهنگ هیپهاپ، شد. این اثر ماندگار همچنان از نمادهای تاریک رویای آمریکایی و فساد ناشی از قدرت و پول است و حتی دههها پس از انتشار، طرفداران و منتقدان زیادی را به خود جذب کرده است.
سخن پایانیسینما همیشه جایی برای بیان احساسات، روایتهای پیچیده، و انعکاس واقعیتهای تلخ و شیرین زندگی بوده است. فیلمهایی که به موضوع مهاجرت میپردازند، نه تنها به ما تصویری از چالشها و ماجراجوییهای شخصیتهای مختلف نشان میدهند، بلکه مرزهای فرهنگی، اجتماعی و احساسی را در مینوردند. از مهاجرتهای ناخواسته تا تلاشهای دردناک برای یافتن هویت، این فیلمها به ما یادآوری میکند که انسانها در سراسر جهان در جستجوی یک "زندگی بهتر" هستند.
به پایان رسیدن این مقاله، تنها آغاز تفکری جدید است. سینما همچنان یکی از مهمترین رسانههایی هست که به ما امکان میدهد زندگی را از دیدگاههای مختلف ببینیم و داستانهای مشترک انسانی را باز شناسیم. هر فیلم با موضوع مهاجرت، داستانی است از مبارزه، امید، و گاه شکست؛ و در این مسیر، ما نیز با شخصیتها همراه میشویم و بخشی از تجربه آنها را درک میکنیم. از شما دعوت میکنیم با شرکت در نظرسنجی سایت پاراج به فیلم های موردعلاقهتان رای دهید. همیشه پاراجی بمانید و خدانگهدار.