بهترین فیلم های جولیا رابرتز | آپدیت 2025

گاهی بعضی ستارهها فقط بازیگر نیستند، بلکه به بخشی از خاطرات جمعی ما تبدیل میشوند؛ و فیلم های جولیا رابرتز دقیقاً چنین جایگاهی دارند. او با همان لبخند مشهورش توانست سالنهای تاریک سینما را روشن کند و تماشاگران را از رمانتیکترین لحظهها تا تلخترین درامها همراه خودش بکشد. رابرتز نهتنها عزیز دل آمریکا بود، بلکه بارها ثابت کرد پشت آن چهرهی دوستداشتنی، جسارت انتخابهای غیرمنتظره پنهان شده است.
آنچه او را خاص میکند، تضادی است که در کارنامهاش موج میزند؛ زنی که هم میتواند در قالب یک شخصیت عاشق، ساده و نزدیک به ما ظاهر شود و هم در نقش فردی خاکستری که بیننده را به فکر فرو میبرد. زنی که هم در میان صحنه میشناسیمش هم در ورقههای میان خاطرات جولیا رابرتز و متیو پری.
بهترین فیلم های جولیا رابرتز
در این مطلب چند فیلم مهم و تعیینکننده از کارنامه رابرتز را مرور میکنیم، اینجا خبری از اسپویل نیست؛ فقط معرفی کوتاه داستانها، چند فکت جذاب و پشتصحنه، و نگاهی تحلیلی به اینکه چرا هر نقش اهمیت دارد. هدف ساده است: دوباره وسوسه شوید به تماشای لحظههایی بنشینید که جولیا رابرتز را به یکی از ماندگارترین نمادهای هالیوود تبدیل کرده است.
تصور کنید در همان لحظهای که چراغهای سالن خاموش میشود، ناگهان وسط یک سرقت پرزرقوبرق در لاسوگاس پرتاب شوید؛ سرقتی که بیشتر شبیه یک جشن هالیوودی است تا یک جنایت. یازده یار اوشن دقیقاً همین حس را دارد: فیلمی که نهتنها با داستان هوشمندانهاش سرگرم میکند، بلکه بهانهای بود برای جمع کردن بزرگترین ستارههای زمان خودش در یک قاب. اینجا جذابیت فقط در نقشهی سرقت نیست؛ تماشای بازیگرانی است که حضورشان خودش یک نمایش تمامعیار است.
در پشت صحنه، فضای رفاقتی و شوخطبعی جریان داشت. جرج کلونی برای راضی کردن جولیا رابرتز به بازی، فیلمنامه را همراه با یک اسکناس بیست دلاری فرستاد و نوشت: شنیدم دستمزدت برای هر فیلم بیست تاست! طعنهای شیرین به قرارداد ۲۰ میلیون دلاری رابرتز در ارین براکویچ. همین شوخیهای دوستانه بود که شیمی بین بازیگران را روی پرده هم زنده نگه داشت.
اما مهمترین نکته این است که فیلم جولیا رابرتز و جرج کلونی بیش از یک همکاری ساده بود؛ به نمادی از ستارهسازی در اوایل دهه ۲۰۰۰ تبدیل شد. رابرتز در نقش تس شاید مرکز داستان نباشد، اما حضورش مثل جایزهای است که همه چیز را کامل میکند. جذابیت فیلم در این است که مخاطب، فراتر از یک سرقت سینمایی، شاهد اعتمادبهنفس یک صنعت است: هالیوودی که هنوز میتوانست بزرگترین نامها را کنار هم بیاورد و از آن یک تجربه فراموشنشدنی بسازد.
نزدیکتر از آن فیلمهایی است که تماشاگر را با خودش به تاریکترین کوچههای روابط انسانی میبرد. اینجا خبری از عاشقانههای شیرین نیست؛ همهچیز واقعی، تلخ و در عین حال وسوسهکننده است. جولیا رابرتز در نقش آنا، عکاسی که میان شور و خیانت سرگردان میشود، تصویری کاملاً متفاوت از آن چیزی که مخاطبانش انتظار داشتند، به نمایش گذاشت. او دیگر آن چهرهی همیشه دوستداشتنی نبود، بلکه زنی خاکستری با انتخابهایی پر از ابهام شد.
پشت صحنه هم به اندازه داستان جالب است: در ابتدا کیت بلانشت برای نقش آنا در نظر گرفته شده بود، اما بارداری او راه را برای حضور رابرتز باز کرد. هدیههای عجیب میان ناتالی پورتمن و رابرتز گردنبندهایی با کلمات رکیک، الهامگرفته از دیالوگهایشان به نماد رفاقت بازیگران تبدیل شد. همین صمیمیت باعث شد بازیهایشان روی پرده بیرحمانه و باورپذیر باشد.
نکته جذاب اینجاست که نزدیکتر عملاً قرارداد نانوشته میان رابرتز و مخاطبانش را شکست. بیننده عادت داشت به او اعتماد کند، اما اینجا وقتی شخصیتش دست به خیانت میزند، ضربه عاطفی دوچندان است. انتخاب او نشان داد ستارهای در سطح جهانی میتواند عمداً با تصویر عمومیاش بازی کند تا روایت قویتری بسازد.



گاهی یک نقش بهتنهایی میتواند سرنوشت یک بازیگر را تغییر دهد، و ارین براکویچ دقیقاً همان نقطهی عطف برای جولیا رابرتز بود. در این فیلم، او نقش مادری مجرد و سرسخت را بازی میکند که بدون تحصیلات حقوقی، با ارادهای بیپایان در برابر یک شرکت بزرگ میایستد. ترکیب جذاب لبخند آشنا و زبان تند و بیپروایش باعث شد کاراکترش همزمان الهامبخش و کاملاً واقعی به نظر برسد.
پشت صحنه پر از نکات جالب است: رابرتز برای این نقش دستمزدی ۲۰ میلیون دلاری دریافت کرد و اولین زن هالیوود شد که چنین رکوردی را شکست. او که در زندگی واقعی چپدست است، مجبور شد برای باورپذیری شخصیت، نوشتن با دست راست را یاد بگیرد. حتی خودِ ارین براکویچ واقعی هم در یکی از صحنهها بهعنوان پیشخدمت ظاهر شد؛ بازی با نام جولیا که مثل یک شوخی درونمتنی بود.
البته فیلم فقط روایت قهرمانی نیست. در دنیای واقعی، ماجرای پرونده پیچیدگیهای زیادی داشت و بعدها حتی درباره نحوهی تقسیم غرامتها بحث و شکایت پیش آمد. همین فاصله بین واقعیت و روایت سینمایی است که ارزش تحلیلی فیلم را بالا میبرد: ارین براکویچ یک الهام هالیوودی است، نه یک گزارش حقوقی.
این فیلم نقطه اوج دوران طلایی رابرتز بود. او برای همین نقش تقریباً تمام جوایز مهم بازیگری را درو کرد از اسکار و گلدن گلوب گرفته تا بفتا و SAG. بیدلیل نیست که بسیاری هنوز هم آن را در فهرست بهترین فیلم های Julia Roberts قرار میدهند.
پیش از آنکه جولیا رابرتز به ستارهای جهانی تبدیل شود، ماگنولیاهای پولادین فرصتی بود تا عمق دراماتیکش را به نمایش بگذارد. او در نقش شلبی، دختری جوان و پرانرژی با بیماری دیابت، تصویری بهیادماندنی از امید، آسیبپذیری و سرسختی خلق کرد؛ شخصیتی که خیلی زود قلب تماشاگران را به دست آورد و راه او را به سوی هالیوود بزرگ باز کرد.
این فیلم بر اساس داستان واقعی زندگی خواهر نمایشنامهنویس، رابرت هارلینگ، ساخته شد. جزئیات پشتصحنه هم به همان اندازه تأثیرگذارند: پرستارانی که در صحنههای بیمارستان حضور داشتند، همان افرادی بودند که در روزهای پایانی از خواهر هارلینگ مراقبت میکردند. حتی انتخاب بازیگران هم داستان خودش را دارد؛ ابتدا قرار بود مگ رایان نقش شلبی را بازی کند، اما وقتی پروژه را ترک کرد، راه برای رابرتز جوان باز شد و همین تصمیم سرنوشت او را تغییر داد.
آنچه این فیلم را متمایز میکند، شیمی میان گروهی از زنان است که در یک آرایشگاه کوچک گرد هم میآیند. روابط دوستانه، شوخطبعیهای گرم و لحظات تلخ و واقعی، همه با هم ترکیب میشوند تا تصویری چندوجهی از زندگی و رفاقت بسازند.
برای رابرتز، ماگنولیاهای پولادین یک سکوی پرتاب بود. او برای این نقش گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش مکمل زن را برد و اولین نامزدی اسکارش را به دست آورد. همین موفقیت اولیه، نشان داد که پشت آن لبخند مشهور، استعداد دراماتیکی جدی و قدرتمند پنهان است.
چه میشود اگر مشهورترین زن دنیا ناگهان وارد زندگی ساده و بیادعای یک کتابفروش لندنی شود؟ ناتینگ هیل با همین پرسش، یکی از بهیادماندنیترین کمدیهای عاشقانه دهه ۹۰ را ساخت. جولیا رابرتز در نقش آنا اسکات، ستارهای جهانی است که پشت چهره پرزرقوبرقش زنی تنها و آسیبپذیر را پنهان میکند. بازی او در این نقش، همزمان صادقانه و کنایهآمیز است، چون تماشاگران میدانستند او در واقعیت هم همان بازیگر فوقمشهور است.
پشت صحنه، داستانهای جالبی دارد: رابرتز ابتدا تمایلی به پذیرش این نقش نداشت و حتی لباس مشهور صحنه من فقط یک دخترم... را به قدری دوست نداشت که لباسهای شخصیاش را برای فیلمبرداری ترجیح داد. برای صحنههای افتتاحیه نیز از تصاویر واقعی او روی فرش قرمز استفاده شد، چیزی که لایهای از واقعیت را به این عاشقانهی خیالی افزود.
راز موفقیت فیلم همین تضاد است: یک فانتزی عاشقانه که به طرز عجیبی واقعی به نظر میرسد، چون همه میدانستند جولیا رابرتز دقیقاً در موقعیت آنا اسکات قرار دارد. حضور او باعث شد فیلم فقط یک کمدی رمانتیک شیرین نباشد، بلکه به تفسیری درباره بهای شهرت هم تبدیل شود.
این اثر هم در گیشه موفق بود و هم نظر منتقدان را جلب کرد. رابرتز برای نقش آنا نامزد گلدن گلوب شد، و تا امروز ناتینگ هیل همچنان یکی از بهترین فیلم های جولیا رابرتز به حساب میآید فیلمی که عشق، طنز و حقیقت زندگی یک ستاره را در یک قاب به هم گره میزند.



گاهی یک کمدی رمانتیک میتواند همهچیز را وارونه کند، و عروسی بهترین دوست من دقیقاً همین کار را کرد. جولیا رابرتز در نقش جولیان، زنی است که تازه متوجه میشود عاشق بهترین دوستش است اما درست وقتی که او در آستانه ازدواج با فرد دیگری قرار دارد. اینبار رابرتز نه قهرمان شیرین داستان، بلکه ضدقهرمانی جذاب است؛ کسی که با نقشهچینیهایش میخواهد جشن عروسی را به هم بزند، و با این حال تماشاگر همچنان نمیتواند از او متنفر باشد.
پشت صحنهی فیلم هم پر از جزئیات بامزه است. پایان اصلی فیلم قرار بود جولیان با مرد دیگری آشنا شود، اما واکنش تند تماشاگران آزمایشی همهچیز را تغییر داد. مردم نمیتوانستند بپذیرند که جولیا رابرتزِ محبوبشان با آن رفتارهای خودخواهانه پاداش بگیرد. همین باعث شد پایان فعلی نوشته شود.
این فیلم در گیشه موفق شد و رابرتز را برای گلدن گلوب نامزد کرد. مهمتر از آن، عروسی بهترین دوست من قواعد کمدی رمانتیک را زیرورو کرد و ثابت کرد که حتی در ژانری پر از کلیشه، میتوان چیزی تازه و جسورانه خلق کرد.
هیولای پول از آن فیلمهایی است که تماشاگر را در همان دقایق اول در حالت آمادهباش قرار میدهد. بیشتر داستان در زمان واقعی رخ میدهد و تنش مثل ریسمانی محکم تمام مدت کشیده میماند. جولیا رابرتز این بار پشت دوربینهای یک استودیو تلویزیونی گیر افتاده، در نقش پتی فن؛ تهیهکنندهای که باید در حین پخش زنده بحران گروگانگیری را کنترل کند. او تقریباً تمام فیلم را از طریق یک هدست بازی میکند، اما همین محدودیت تبدیل به فرصتی شد تا قدرت بازیگریاش را در کنترل، دقت و ریزهکاریهای احساسی نشان دهد.
در کنار او، جرج کلونی نقش مجری پرزرقوبرق برنامه را دارد، و این همکاری دوباره دو ستاره، بعد از موفقیتهای بزرگشان، برای طرفداران هیجانانگیز بود. جالب اینکه فیلمنامه سالها خاک میخورد تا سرانجام بازنویسی شد و از سقوط واقعی یک شرکت فناوری الهام گرفت. همین ارتباط با رویدادهای روز، به فیلم حس معاصر و ملموسی بخشید.
با وجود حضور ستارههای بزرگ، نقدها دوگانه بودند. برخی آن را تریلری پرکشش دانستند و بعضی دیگر گفتند قدرت بازیگران نتوانست ضعفهای فیلمنامه را پنهان کند. اما چیزی که نمیشود انکار کرد، نقش رابرتز در بالا نگه داشتن ریتم فیلم است. او با حضوری که اغلب نامرئی است، نشان داد برای ساختن تنش نیازی به فریاد یا حرکات بزرگ نیست.
اگر تا دیروز آخرالزمان در سینما پر از انفجار و موجودات فضایی بود، دنیا را پشت سر بگذار با یک قطعی برق ساده کاری کرد که تماشاگر بیشتر بترسد. این بار وحشت نه در بیرون، بلکه در درون خانهها و ذهن شخصیتها جریان دارد. جولیا رابرتز در نقش آماندا، زنی است که همراه خانوادهاش برای تعطیلات به یک ویلای لوکس میرود، اما با بازگشت صاحبان خانه و بحرانی ناشناخته، همهچیز بههم میریزد.
این فیلم توسط سم اسماعیل (سازندهی سریال Mr. Robot) ساخته شد و حضور رابرتز برای او حیاتی بود. خودش گفته بود که تنها یک ستاره در حد رابرتز میتواند شخصیت آماندا که اغلب غیردوستداشتنی است را برای مخاطب قابلتحمل کند. جالبتر اینکه تهیهکنندگان اصلی فیلم، باراک و میشل اوباما بودند! همین ترکیب عجیب، پروژه را به یکی از مورد توجهترین آثار نتفلیکس در سال ۲۰۲۳ تبدیل کرد.
با وجود امتیازهای متوسط منتقدان، فیلم به رکوردی بزرگ رسید: بیش از ۱۴۰ میلیون ساعت تماشا در هفتههای اول انتشار. این موفقیت نشان داد که معیارهای عصر استریم دیگر مثل گیشه نیست؛ محبوبیت به تعداد کلیکها و بازدیدها وابسته است، نه لزوماً ستایش منتقدان.
این جدیدترین فیلم جولیا رابرتز یک تغییر مسیر بود: از قهرمانهای روم-کام و درامهای دادگاهی به شخصیتی سرد، پیچیده و حتی ناخوشایند. شاید همین تفاوت است که باعث شد حضورش در این تریلر روانشناختی تا مدتها در ذهن بینندگان باقی بماند.



سینما فقط برای شگفتزده کردن نیست؛ گاهی کافی است حس آشنا و راحتی به تماشاگر بدهد. بلیط به بهشت همین کار را میکند. داستان درباره زوجی طلاقگرفته است با بازی جولیا رابرتز و جرج کلونی که برای جلوگیری از ازدواج دخترشان دوباره کنار هم قرار میگیرند. بله، روایت خیلی تازه نیست، اما آنچه فیلم را تماشایی میکند، شیمی دوستداشتنی این دو ستاره است که بعد از سالها هنوز هم همان برق قدیمی را دارند.
رابرتز گفته بود تنها شرطش برای حضور در این پروژه این بوده که کلونی همبازیاش باشد، و کلونی هم دقیقاً همین شرط را گذاشته بود! این رفاقت واقعی بیرون از پرده، روی فیلم هم اثر گذاشته و باعث شده حتی لحظههای ساده و پیشبینیپذیر هم جذاب باشند. نکته جالب اینکه هرچند داستان در بالی میگذرد، بیشتر فیلمبرداری در کوئینزلند استرالیا انجام شد.
منتقدان واکنش دوگانهای داشتند: بعضی گفتند فیلم بیش از حد به نوستالژی تکیه دارد، بعضی دیگر معتقد بودند همین بازگشت به روم-کامهای کلاسیک دهه ۹۰ چیزی است که تماشاگران دلتنگش بودند. نتیجه هم موفقیتی متوسط در گیشه و البته استقبال مخاطبان خانگی بود.
در نهایت، این فیلم جدید جولیا رابرتز نه بهخاطر پیچیدگی داستان، بلکه بهخاطر حضور گرم و پرانرژیاش ارزش دیدن دارد. این فیلم مثل یک تعطیلات سبک و کوتاه است؛ شاید بیدغدغه، اما دقیقاً همان چیزی که گاهی به آن نیاز داریم.
بازیگران در اوج شهرت هم به دنبال ریسک میروند، و پس از شکار دقیقاً نشانهی همین جسارت است. جولیا رابرتز در این تریلر روانشناختی نقش استاد دانشگاهی را بازی میکند که با بحرانی اخلاقی و رازی تاریک از گذشتهاش روبهرو میشود. فیلم هنوز بهطور گسترده اکران نشده، اما نقدهای اولیه جشنوارهای نشان میدهد قرار است اثری دوقطبی باشد؛ بعضی آن را شاهکار میدانند و بعضی دیگر گیجکننده و ساختگی.
کارگردانی این پروژه بر عهده لوکا گوادانینو است؛ همان فیلمسازی که با مرا با نامت صدا کن تحسین شد. همکاری رابرتز با او نشان میدهد او بعد از دههها ستاره بودن، همچنان به دنبال تجربههای تازه و چالشهای متفاوت است. شخصیت او در این فیلم عمدتاً خاکستری و حتی غیردوستداشتنی توصیف شده نقشی که نیاز به بازیگری با کاریزمای ویژه دارد تا مخاطب را علیرغم همه تردیدها همراه خودش کند. آنچه پس از شکار را خاص میکند، این است که به نظر نمیرسد برای جلب تودهها ساخته شده باشد. اینجا خبری از کمدیهای دلنشین یا درامهای ساده نیست؛ فیلم سراغ موضوعات حساس و پیچیده میرود و از مخاطب میخواهد قضاوت کند.
از آنجایی که هنوز در مرحله پیش از اکران عمومی است، درباره جوایز نمیشود حرف قطعی زد. اما یک چیز روشن است: آخرین فیلم جولیا رابرتز تا این لحظه، نشان میدهد او نهتنها از تکرار فرمولهای قدیمی فرار میکند، بلکه در پی تثبیت خودش بهعنوان بازیگری است که همیشه آمادهی غافلگیر کردن ماست.
سخن پایانیمرور این عناوین نشان میدهد جولیا رابرتز فقط ستارهای با لبخندی افسانهای نیست؛ او معمار هوشمندی است که با انتخابهای حسابشدهاش توانسته میراثی ماندگار در سینما بسازد. از آغاز درخشانش با ماگنولیاهای پولادین تا نقطه اوج در ارین براکویچ، از رمانتیکهای پرزرقوبرق مثل ناتینگ هیل و عروسی بهترین دوست من تا تجربههای پرریسکتری مانند نزدیکتر و دنیا را پشت سر بگذار، همیشه یک نکته ثابت بوده: او هیچوقت به یک تصویر واحد محدود نمانده است.
بخش جالب ماجرا این است که هر نسل از تماشاگران رابرتز را در قالبی متفاوت میشناسد؛ برخی او را همان دختر رویایی دهه ۹۰ میبینند، بعضی دیگر الهامبخش دادگاهها و مبارزات اجتماعی، و نسل جدید شاید بیشتر او را در قالب پروژههای استریمی یا همکاریهای جسورانه با کارگردانان مؤلف تجربه کند. همین تنوع باعث شده فیلم های جولیا رابرتز چیزی فراتر از یک لیست ساده باشند آنها نقشهی تکامل یک ستارهاند.