بهترین فیلم های اما واتسون | جادوگر محبوب سینما

فیلم های اما واتسون فقط چند عنوان روی پرده نیستند؛ آنها مثل فصلهای مختلف یک رمان طولانیاند که هر بار ورقشان میزنی، رنگ تازهای از او را میبینی. همه ما واتسون را از پشت یک چوبدستی جادویی شناختیم، دختری که در هاگوارتز کنار هری و رون میدوید. اما این تازه شروع قصه بود. بعد از آن، انگار خودش هم تصمیم گرفت از دنیای جادو بیرون بزند و نقشهایی را انتخاب کند که بیشتر شبیه زندگی واقعی ما باشند؛ پر از شک، پر از امید، پر از انتخابهای سخت.
تماشای مسیرش درست مثل دنبال کردن یک کاراکتر پیچیده در یک سریال چندفصلی است. یک جا با لباس پرنسسی دیزنی روی صحنه آواز میخواند و ما را به قصههای کودکانهمان برمیگرداند، جای دیگر در دل یک درام سنگین اجتماعی قدم میزند و یادمان میاندازد که سینما فقط سرگرمی نیست. همین تضادهاست که او را جذاب میکند؛ بازیگری که حاضر است شکست بخورد، اما تکراری نباشد.
لیست بهترین فیلم های اما واتسون
شاید بعضی نقشها در ذهنمان حک شدند و بعضی دیگر به سرعت فراموش شدند، اما چیزی که ثابت مانده، جسارت واتسون در انتخابهایش است. این مطلب مثل سفری است میان لحظههای طلایی و گاه پرریسک او؛ سفری که نشان میدهد چطور یک بازیگر میتواند هم محبوب بماند و هم مستقل، هم ستاره باشد و هم جستجوگر.
تماشای اولین حضور اما واتسون در نقش هرماینی گرنجر، مثل دیدن جرقهای بود که کمکم به شعلهای بزرگ تبدیل شد. در همان دقایق ابتدایی، همه فهمیدند که این دختر نوجوان چیزی فراتر از یک انتخاب تصادفی برای یک فیلم کودکانه است. هرماینی باهوش، کنجکاو و کمی لجباز بود، اما در عمق وجودش، همان گرمایی را داشت که باعث میشد تماشاگران به او دل ببندند.
مجموعه هری پاتر فقط یک تجربه بازیگری نبود؛ برای واتسون، ده سال زندگی در مقابل دوربین بود. او عملاً جلوی چشم دنیا بزرگ شد، و این مسیر نه تنها هویت شخصیاش را شکل داد، بلکه آینده حرفهایاش را هم تعیین کرد. پشت صحنه، او به خاطر خندههای کنترلنشدهاش لقب گیگلز گرفت و حتی جریمه شد! این لحظههای کوچک نشان میدهد که پشت آن دنیای پر از جادو، یک نوجوان واقعی حضور داشت که با فشار شهرت دستوپنجه نرم میکرد.
از نظر سینمایی، آخرین قسمت این مجموعه یک نقطه اوج بود؛ پایانی حماسی با فروش میلیاردی و تحسین جهانی. اما در کنار تمام موفقیتها، این نقش برای واتسون یک قفس هم شد چالشی که بعدها برای رهایی از سایه هرماینی به سراغ نقشهای متفاوت رفت. هری پاتر برای مخاطبان، یک جادو بود؛ برای واتسون، سکوی پرشی که هم سنگین بود و هم نجاتبخش.
زندگی بعد از هاگوارتز چیزی بود که خیلیها شک داشتند برای اما واتسون چه معنایی خواهد داشت. وقتی او با نقش سم در مزایای گوشهگیر بودن روی پرده ظاهر شد، همه فهمیدند که قرار نیست فقط در گذشته بماند. این بار خبری از جادو و ورد نبود؛ او در قالب یک دختر دبیرستانی آزاداندیش و پر از تناقض ظاهر شد، شخصیتی که هم زخم داشت و هم امید، هم معصوم بود و هم پیچیده.
فیلم، داستان چارلی، نوجوانی درونگراست که با دو همکلاسی بزرگتر دوست میشود و از دنیای تنهایی بیرون میآید. در این میان، سم با بازی واتسون بیشتر از یک دوست است؛ او پلی میشود بین جهان خاموش چارلی و تجربههای زندگی واقعی. واتسون با همین نقش، نشان داد که میتواند از زیر سایه هرماینی بیرون بیاید و یک کاراکتر کاملاً متفاوت بسازد.
پشت صحنه هم جذاب بود: واتسون بارها گفته بود که برای لهجه آمریکاییاش اضطراب داشت و صحنههای پرریسک، مثل اجرای راکی هارور، او را حسابی به چالش کشید. اما نتیجه آنقدر طبیعی بود که خیلیها باور نکردند این نخستین حضور جدیاش بعد از هری پاتر است.
فیلم با استقبال گرمی از سوی منتقدان مواجه شد و حتی جوایزی هم به دست آورد. مهمتر از همه، به مخاطبان یادآوری کرد که واتسون فقط جادوگر باهوش هاگوارتز نیست؛ او میتواند بازیگری باشد که در دل درامهای انسانی هم بدرخشد.
بعضی نقشها بیشتر از آنکه دیده شوند، حس میشوند؛ و مِگ مارچ در زنان کوچک دقیقاً از همین جنس است. به عنوان آخرین فیلم اما واتسون تا به امروز او در این فیلم به سراغ شخصیتی رفت که شاید درخشانترین یا پرهیجانترین خواهر نباشد، اما قلب تپنده خانواده است. مگ زنی است که میان رویاهای بزرگ و واقعیتهای سخت قرن نوزدهم دستوپا میزند؛ او میخواهد عشق واقعی را انتخاب کند، حتی اگر به قیمت کنار گذاشتن زندگی مرفه باشد.
این فیلم اقتباسی مدرن و شاعرانه از رمان کلاسیک لوئیزا میالکات بود و به لطف کارگردانی جسورانه گرتا گرویگ، روایتی تازه و غیرخطی به مخاطب ارائه داد. واتسون در این میان با بازی ظریف و کماغراقش نشان داد که گاهی سکوت و سادگی میتواند تأثیرگذارتر از هر لحظه پرزرقوبرق باشد.
یکی از نکات جالب پشت صحنه، شیوه دیالوگگویی بازیگران بود. آنها عمداً روی هم صحبت میکردند تا حس واقعی یک خانواده پرهیاهو ایجاد شود. واتسون بعدها این تجربه را شبیه یک سمفونی زنده از صداها توصیف کرد.
فیلم با تحسین گسترده منتقدان روبهرو شد، شش نامزدی اسکار گرفت و جایزه بهترین طراحی لباس را برد. با این حال، بعضی منتقدان معتقد بودند شخصیت مِگ در میان دیگر خواهران کمتر دیده شد. اما همین هم بخشی از جذابیت ماجراست: واتسون انتخاب کرد در یک نقش حمایتی بدرخشد، نه لزوماً در مرکز توجه.
بازآفرینی یک افسانه همیشه کار سادهای نیست، مخصوصاً وقتی پای یکی از محبوبترین داستانهای دیزنی در میان باشد. اما واتسون با نقش بِل در دیو و دلبر نشان داد که شجاعت مواجهه با این چالش را دارد. او در قالب دختری مستقل و کتابخوان ظاهر شد که فراتر از کلیشهی شاهزادهخانم نجاتیافته میرود و انتخاب میکند خودش قهرمان قصه باشد.
این فیلم لایو اکشن اما واتسون، داستان آشنای عشق میان بل و دیوی نفرینشده را روایت میکند، اما با جزئیات تازهای مثل سرگذشت مادر بِل که لایههای بیشتری به قصه اضافه میکند. واتسون در دل فضایی پر از جلوههای ویژه و شخصیتهای دیجیتالی باید باورپذیر باقی میماند؛ کاری که از نظر فنی بسیار دشوار بود. او بارها تعریف کرده که برای بسیاری از صحنهها مجبور بود با چراغهای LED یا اشیای بیجان بازی کند و همین، بازیگری را به تجربهای متفاوت تبدیل کرده بود.
فیلم با فروش خیرهکننده بیش از ۱.۲ میلیارد دلار به یکی از موفقترین آثار سال تبدیل شد و رکوردهای زیادی را شکست. با این حال، واکنشها به بازی واتسون یکدست نبود؛ برخی او را انتخابی عالی برای نقش بِل دانستند، در حالی که عدهای صدای خوانندگیاش را نقطهضعف فیلم عنوان کردند. در نهایت، دیو و دلبر برای واتسون نه فقط یک موفقیت تجاری، بلکه فرصتی بود تا تصویر عمومیاش بهعنوان بازیگر و فعال فرهنگی با شخصیتی پیوند بخورد که نماد استقلال و عشق به دانش است.



وقتی نام اما واتسون را میشنویم، معمولاً ذهنمان به سراغ دنیای جادو یا قصههای عاشقانه میرود. اما حضور او در کلونیا ثابت کرد که میتواند وارد تاریکترین بخشهای تاریخ هم بشود. در این فیلم درام اما واتسون نقش لِنا را بازی میکند؛ مهمانداری که برای نجات عشقش، داوطلبانه وارد یکی از مخوفترین فرقههای قرن بیستم میشود. کولونیا دیگنیداد جایی است که حتی شنیدن نامش لرزه به تن میاندازد؛ مکانی واقعی در شیلی دوران پینوشه، جایی که شکنجه و سوءاستفاده بخشی از زندگی روزمره بود.
این بار واتسون باید با فضایی سرد، بیرحم و سرشار از ناامیدی روبهرو میشد. بازی او در نقش زنی عادی که در موقعیتی غیرعادی گیر افتاده، ترکیبی از ترس و جسارت را نشان میدهد؛ احساسی که بهراحتی به تماشاگر منتقل میشود. خودش بعدها گفت که هنگام خواندن فیلمنامه بارها از خود پرسیده: اگر جای لِنا بودم، آیا میتوانستم همین کار را بکنم؟
فیلم از نظر نقدها راهی میانه را پیمود؛ برخی آن را پرتنش و تاثیرگذار دانستند، برخی هم معتقد بودند به اندازه کافی عمق ندارد. با این حال، انتخاب این نقش برای واتسون معنای دیگری داشت: او نشان داد که به سراغ پروژههایی میرود که فراتر از سرگرمی، یادآور زخمهای واقعی تاریخ باشند. کلونیا شاید یک بلاکباستر پرزرقوبرق نبود، اما سندی است بر اینکه واتسون حاضر است برای بیان حقیقت، ریسک کند.



گاهی یک نقش کوچک میتواند بیش از آنچه فکر میکنیم، معنا داشته باشد. حضور اما واتسون در هفتهی من با مریلین دقیقاً چنین تجربهای بود. او در این فیلم نه جادوگر بود، نه قهرمان دیزنی؛ بلکه دختری عادی به نام لوسی را بازی کرد، دستیار طراحی لباسی که ناخواسته درگیر ماجرایی عاشقانه میشود. شخصیت او نقطهای واقعی و زمینی در دل دنیای پر زرقوبرق و آشفتهی مریلین مونرو بود.
فیلم داستان پشت صحنه ساخت یکی از آثار مشهور دهه پنجاه را روایت میکند و از زاویه دید یک جوان مشتاق به ما نشان میدهد که اسطورهها هم میتوانند آسیبپذیر باشند. در این میان، حضور واتسون کوتاه اما تأثیرگذار است؛ او به عنوان نخستین تجربه سینماییاش بعد از هری پاتر، عمداً نقشی کوچک انتخاب کرد تا همزمان بتواند درس و دانشگاهش را ادامه دهد. همین انتخاب نشان میدهد که برای او، رشد شخصی و تحصیلی به اندازه شهرت اهمیت داشته است.
از نظر جوایز، فیلم بیشتر بر دوش بازیگران اصلیاش، میشل ویلیامز و کنت برانا، درخشید و نامزد اسکار شد. اما واتسون هم از این همکاری تجربهای ارزشمند به دست آورد: بازی در کنار ستارگان تحسینشده و یاد گرفتن از آنها.
هفتهی من با مریلین شاید نقش بزرگی برای او نبود، اما ثابت کرد که واتسون حاضر است با فروتنی و صبر، مسیر حرفهایاش را آجر به آجر بسازد.
بهترین لحظههای یک بازیگر همانهایی هستند که کمتر انتظارش را داریم. حضور کوتاه اما واتسون در کمدی سیاه این پایان کار است از همین جنس بود؛ حضوری غافلگیرکننده که خیلی زود به یکی از بهیادماندنیترین بخشهای فیلم تبدیل شد. در این داستان آخرالزمانی، گروهی از ستارگان هالیوود نسخههایی اغراقآمیز و بامزه از خودشان را بازی میکنند. واتسون هم در میانه این هرجومرج، با یک تبر در دست و صورتی مصمم ظاهر میشود؛ تصویری که فاصله زیادی با هرماینی یا بِلِ دیزنی داشت.
این نقش اگرچه کوتاه بود، اما به مخاطب نشان داد که واتسون از شکستن قالبهایش ترسی ندارد. او در این چند دقیقه، توانست با ترکیبی از طنز و جدیت، لحظهای فراموشنشدنی خلق کند. پشت صحنه اما چندان ساده نبود: واتسون در حین فیلمبرداری یکی از صحنهها که بداهه تغییر کرده بود احساس راحتی نکرد و تصمیم گرفت پروژه را ترک کند. بعدها ست روگن، کارگردان فیلم، اعتراف کرد که حق با او بوده و مرز حرفهایاش را بهخوبی تعیین کرده است.
فیلم به مرور به یک کالت کمدی تبدیل شد و نقدهای مثبتی هم گرفت. برای واتسون، این تجربه بیشتر از یک نقش کوتاه بود؛ فرصتی بود برای نشان دادن اینکه مرزهای شخصی و انتخابهای اخلاقی، حتی در دل یک پروژه پرستاره، اهمیت دارند.



بازآفرینی یکی از کهنترین روایتهای کتاب مقدس، جسارت بزرگی میخواست و نوح دقیقاً چنین تلاشی بود. در این فیلم حماسی و پرخرج، اما واتسون در نقش ایلا ظاهر شد؛ دختری که از کودکی با زخمها و محدودیتها زندگی میکند و سرنوشتش به تصمیمهای نوح گره میخورد. او به عنوان عروس خواندهی خانواده، در میانهی کشمکشهای اخلاقی و تقدیر بشری قرار میگیرد و بخش انسانی و احساسی قصه را به دوش میکشد.
بازی واتسون در این فیلم ترکیبی از شکنندگی و قدرت بود. او در چند صحنه کلیدی، موفق شد بار عاطفی شدیدی به داستان بدهد و تماشاگر را درگیر کند. خودش بعدها گفته بود دیدن کشتی عظیمی که برای فیلم ساخته بودند، تجربهای طاقتفرسا و فراموشنشدنی بود.
اما واکنشها به فیلم چندان یکنواخت نبود. برخی منتقدان از مقیاس بصری و نگاه تازه دارن آرونوفسکی ستایش کردند، در حالی که گروهی دیگر آن را بیش از حد دور از متن اصلی دانستند. همچنین انتخاب بازیگران سفیدپوست برای قصهای جهانی، انتقادهایی به همراه داشت. نوح با وجود فروش قابل توجه، بیشتر بهخاطر جنجالها و دو دستگی نقدها در یادها ماند. برای واتسون، این تجربه فرصتی بود تا نشان دهد به همکاری با کارگردانان صاحبسبک علاقه دارد، حتی اگر نتیجه نهایی مخاطبان را دچار تردید کند.



اگر تا آن زمان اما واتسون را بیشتر با نقشهای الهامبخش و مثبت میشناختیم، حلقه بلینگ همه چیز را بههم زد. او در این فیلم سوفیا کوپولا، در قالب نیکی ظاهر شد؛ نوجوانی سطحی و شیفتهی سبک زندگی سلبریتیها که به همراه دوستانش خانهی ستارههای هالیوودی را غارت میکند. دیدن واتسون در لباسهای برند و با لهجهی کشیدهی لسآنجلسی، تضادی شوکهکننده با تصویر همیشگیاش بود و همین تضاد فیلم را به یکی از بحثبرانگیزترین نقشهای او بدل کرد.
قصه بر اساس ماجرای واقعی گروهی نوجوان ساخته شده بود که در اواخر دهه ۲۰۰۰ با استفاده از اینترنت، محل زندگی افراد مشهوری مثل پاریس هیلتون را پیدا میکردند و به خانههایشان سر میزدند. واتسون در این میان، نمایندهی پوچی و خالی بودن نسلی است که همهچیز را در شهرت و برند میبیند.
پشت صحنه فیلم هم به اندازهی خودش جذاب بود؛ واتسون بارها گفته که برای این نقش مجبور شد از هر چیزی که قبلاً ساخته بود فاصله بگیرد، حتی در نحوهی راه رفتن، حرف زدن و نگاه کردن.
فیلم در جشنواره کن نمایش داده شد و نقدهای دوگانه گرفت: برخی آن را نقدی هوشمندانه بر فرهنگ شهرت دانستند، بعضی هم معتقد بودند سطحی باقی مانده است. اما یک چیز قطعی بود: واتسون توانست کلیشهها را بشکند و نشان دهد که حتی نقش یک دزد سطحی هم میتواند فرصتی برای چالش بازیگری باشد.



اگر جادوی هاگوارتز ما را با دنیایی خیالی سرگرم میکرد، دایره درست برعکس، به سراغ کابوسهای واقعی عصر دیجیتال رفت. در این فیلم، اما واتسون نقش می هالند را بازی میکند؛ دختری جوان که شغل رویاییاش را در شرکتی غولپیکر فناوری پیدا میکند. همهچیز در ابتدا شبیه یک فرصت طلایی است، اما وقتی می تصمیم میگیرد زندگیاش را بهطور کامل شفاف کند و ۲۴ ساعته زیر نظر دوربینها باشد، آرامآرام مرز میان آزادی و کنترل فرو میریزد.
واتسون در اینجا کاراکتری را خلق کرد که تماشاگر همزمان برایش دل میسوزد و از او میترسد؛ زنی که برای موفقیت، بیش از حد از خودش میگذرد. بازی در کنار تام هنکس و جان بویگا، وزن بیشتری به پروژه داده بود، اما در نهایت، فیلم نتوانست آنطور که انتظار میرفت بدرخشد.
نقدها بیرحمانه بودند؛ بسیاری فیلم را سطحی و حتی شکستخورده توصیف کردند و امتیاز پایین راتنتومیتوز مهر تأییدی بر این واکنش بود. واتسون هم برای همین نقش نامزد جایزه تمشک طلایی شد. با این حال، او بعدها گفت که دایره باعث شد بیشتر از همیشه به مرز میان زندگی شخصی و عمومی فکر کند موضوعی که با شهرت خودش کاملاً پیوند دارد.
سخن پایانیسفر در میان فیلم های اما واتسون بیشتر شبیه ورق زدن دفترچهای پر از انتخابهای جسورانه است؛ دفترچهای که هر صفحهاش قصهای تازه دارد. او از کودکی با جادو شروع کرد، با درامهای اجتماعی ادامه داد، و گاهی حتی در کمدیهای سیاه یا آثار پرحاشیه ظاهر شد. همین تنوع است که واتسون را فراتر از یک ستاره معمولی قرار میدهد.
در این مسیر، بارها دیدیم که موفقیت و شکست دوشادوش هم حرکت کردند. بهترین فیلم های اما واتسون شاید همانهایی باشند که میان سرگرمی و معنا تعادل ایجاد کردند، اما حتی نقشهای کمتر موفق هم چیزهای زیادی درباره جسارت او میگویند. جدیدترین فیلم اما واتسون هنوز به روی پرده نیامده و او بعد از زنان کوچک در ۲۰۱۹ وقفهای طولانی گرفته است. خودش گفته تنها زمانی برمیگردد که پروژهای واقعاً خلاقانه و متفاوت داشته باشد. بهترین فیلم های Emma Watson سندی است از تلاش بازیگری که شهرت را وسیله کرد، نه هدف؛ و همین او را ماندگار کرده است.