بهترین فیلم های آدمخواری؛ رژیم غذایی سینما با گوشت انسان
فیلم های آدمخواری همیشه یکی از آن ژانرهای خاص و چالشبرانگیز برای عاشقان سینما بوده که به دنبال تجربههایی متفاوت و جسورانه هستند. این فیلمها شاید در نگاه اول بهخاطر صحنههای شوکهکننده و خشونتآمیزشان ترسناک یا چندشآور به نظر برسند، اما با نگاهی عمیقتر متوجه میشویم که چیزی فراتر از وحشت سطحی در آنها نهفته است. در واقع، این آثار به ما امکان میدهند تا مرزهای بقا، اخلاق و انسانیت را در سختترین شرایط ممکن بررسی کنیم. موضوع همنوع خواری در سینما، بهویژه در فیلم های آدم خوار، همیشه بهانهای بوده تا شخصیتها در لحظات بحرانی با تصمیماتی هولناک و پیچیده مواجه شوند. اگر شما هم از آن دسته فیلمبازهایی هستید که دوست دارید آثاری ببینید که هم هیجانانگیز و هم تأملبرانگیز باشند، قطعاً این فیلمها انتخاب مناسبی برای شما خواهند بود.
بهترین فیلم های آدمخواری
در این مقاله، نگاهی خواهیم داشت به بهترین فیلم های جهان با موضوع آدمخواری که با داستانهای پیچیده و لحظات پرتنش خود، مخاطبان را به فکر وامیدارند. آمادهاید؟ بیایید با هم سفری به دنیای این فیلمهای تاریک و تاثیرگذار داشته باشیم. در نظر داشته باشید که برای این مقاله آلبوم عکسهای مرتبط و تیزرهای تخصصی نیز درنظرگرفته شده که از آنها هم میتوانید استفاده کنید. همچنین شما میتوانید در سایت رسمی پاراج به فیلم موردعلاقه خود در این مقاله نظر و امتیاز دهید.
زمانی که بحث در رابطه با فیلم های آدمخواری در جنگل میباشد، یک هواپیمای سقوط کرده میتواند تبدیل به یک ضیافت خانوادگی برای این افراد باشد.
چه چیزی در این جنگل اتفاق افتاده؟ داستان فیلم حول گروهی از دانشجویان فعال اجتماعی میچرخد که به قصد اعتراض به تخریب جنگلهای آمازون به این منطقه سفر میکنند. اما پس از سقوط هواپیمایشان، آنها به دام یک قبیله آدمخوار میافتند؛ قبیلهای که آنها را با هیجاناتی بیرحمانه و ترسناک به زندگیای از جنس ترس و وحشت میکشاند. شخصیتهای فیلم نهتنها باید با طبیعت وحشی اطرافشان دستوپنجه نرم کنند، بلکه با مردمانی روبهرو میشوند که هیچ نشانی از تمدن ندارند و برای آنها، بقا معنای دیگری دارد.
یکی از نقاط جالب توجه فیلم این است که کاملاً در دل آمازون فیلمبرداری شده و تمامی صحنههای طبیعی واقعاً در این جنگلهای وحشی ضبط شدهاند. از نکات عجیب و غریب دیگر، زمانی است که قبیله به نشانه سپاسگزاری برای اینکه در فیلم حضور داشتند، یک کودک دو ساله را بهعنوان هدیه به طراح صحنه پیشنهاد دادند! البته این هدیه خاص و عجیب بهطور محترمانه رد شد. همچنین، از آنجایی که فیلم در یکی از دورافتادهترین و خطرناکترین مناطق جنگل آمازون فیلمبرداری شده بود، راث فقط بازیگرانی را برای نقشها انتخاب میکرد که حاضر بودند واکسن تب زرد بزنند و در محیطی مملو از عنکبوتهای سمی، مارها و قورباغههایی که با یک لمس میتوانستند کشنده باشند، فیلمبرداری کنند.
جالب است بدانید که تنها 38 درصد از کاربران سایت روتن تومیتوز و 29 درصد از بینندگان به این فیلم امتیاز مثبت دادهاند.
2. فیلم سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت (Sweeney Todd: The Demon Barber of Fleet Street 2007)
فیلم سوئینی تاد: آرایشگر شیطانی خیابان فلیت به کارگردانی تیم برتون در سال ۲۰۰۷، روایتی تاریک و موزیکال از داستان بنجامین بارکر، آرایشگری است که پس از سالها زندان ناحق به لندن بازمیگردد تا انتقام خانواده از دست رفتهاش را بگیرد. او با همکاری خانم لاوت، نانوایی که از گوشت قربانیان او در کیکهایش استفاده میکند، نقشهای هولناک را پیش میبرد.
این فیلم با بازی درخشان جانی دپ در نقش سوئینی تاد و هلنا بونهام کارتر در نقش خانم لاوت، ترکیبی از موسیقی، وحشت و طنز سیاه را به نمایش میگذارد که تماشاگر را مجذوب میکند. منتقدان نیز از این اثر استقبال کردهاند؛ بر اساس ۲۳۲ نقد در وبسایت راتن تومیتوز، ۸۶٪ نظرات مثبت بوده است. در متاکریتیک نیز با ۳۹ نقد، امتیاز ۸۳ از ۱۰۰ را به دست آورده که نشاندهنده تحسین جهانی است.
این اثر در جشنوارهها و مراسم مختلف نیز خوش درخشیده است. در هشتادمین دوره جوایز اسکار، برنده جایزه بهترین طراحی صحنه برای دانته فرتی و فرانچسکا لو اسکیوو شد و نامزدی بهترین بازیگر نقش اول مرد برای جانی دپ و بهترین طراحی لباس برای کالین اتوود را نیز به دست آورد. همچنین در شصت و پنجمین مراسم گلدن گلوب، جایزه بهترین فیلم موزیکال یا کمدی و بهترین بازیگر مرد در فیلم موزیکال یا کمدی برای جانی دپ را از آن خود کرد.
گاهی یک پیچ اشتباه میتواند شما را به مکانی ببرد که حتی کابوسهایتان هم به آنجا نمیرسند.
چه چیزی در انتهای این پیچ منتظر است؟ داستان فیلم درباره گروهی از دوستان است که در حال سفر جادهای هستند، اما با پیچیدن به جادهای انحرافی و ورود به دل جنگلهای دورافتاده، با گروهی از آدمخوارهای جهشیافته و خونریز روبهرو میشوند. پس از خراب شدن ماشینشان و دور شدن از مسیر اصلی، آنها بهناچار به یک خانه متروکه پناه میبرند، اما آنچه انتظارشان را میکشد، کابوسی وحشتناک است؛ جایی که باید برای زنده ماندن نه فقط با طبیعت، بلکه با آدمخوارهای مرگبار و خونخواه جنگل دستوپنجه نرم کنند.
یکی از نکات جالب فیلم، این است که الایزا دوشکو بسیاری از بدلکاریهای خود را شخصاً انجام داده است؛ از جمله صحنههای خطرناکی که به دل جنگلهای وحشی فیلمبرداری شده بود. اما این تنها نکته جذاب نیست، چرا که امانوئل چریکی نیز در حین فیلمبرداری و هنگام سقوط از درخت، دچار دررفتگی شانه شد. صدای دررفتگی شانه او حتی در میکس صدای فیلم قابل شنیدن است.
تیم تولید فیلم با مشکلات خاصی در طول فیلمبرداری مواجه شد. یکی از جالبترین اتفاقات، پوشیده شدن بخشی از تیم بازیگری و عوامل فیلم از گیاه پیچک سمی بود؛ چون ابتدا تصور میکردند محل استقرار صندلیهایشان بخشی از علفهای بیضرر است، اما در نهایت مشخص شد این گیاهان باعث خارش و التهابات شدید پوستی میشوند.
این فیلم که به عنوان یکی از ترسناک ترین فیلم های جهان درباره آدمخواری شناخته میشود، با بودجهای حدود 12.6 میلیون دلار ساخته شد. این فیلم در گیشه جهانی حدود 28.7 میلیون دلار فروش کرد.
جادهای که به سمت جهنمی بیپایان ختم میشود، جایی که معنای واقعی ترس را درک میکنید.
در جهان مکانهای بسیاری وجود دارد که هنوز زیر نظر تمدن نرفتهاند، مکانهایی خطرناک و ترسناک! وقتی مقصدتان به سوی این ناشناختهها باشد، سفر خانوادگی تبدیل به یک فیلم با موضوع آدم خواری میشود. خانواده کارتر که از طریق بیابانی دورافتاده به کالیفرنیا سفر میکنند، پس از انحراف از مسیر اصلی و خراب شدن خودرویشان، در منطقهای متروک گیر میافتند. آنچه آنها نمیدانند این است که این بیابان متروک، قلمروی گروهی از انسانهای جهشیافته است که پس از آزمایشهای هستهای ویرانگر در همان منطقه به وجود آمدهاند. این جهشیافتگان خشن و خونخوار، برای زنده ماندن از گوشت انسان تغذیه میکنند و شکار جدیدشان خانوادهای است که تنها امیدشان فرار است. داستان فیلم بهسرعت به مبارزهای برای بقا تبدیل میشود، جایی که هر تصمیم اشتباه میتواند به مرگ ختم شود.
یکی از نکات جالب فیلم، این است که تد لواین، بازیگر نقش باب، بسیاری از دیالوگها و حرکاتش را بهصورت بداهه انجام داد که به فیلم حس طبیعیتری بخشید. علاوه بر این، موجودات جهشیافته در فیلم از ترکیبی از جلوههای ویژه رایانهای و گریمهای پیشرفته فیزیکی ساخته شدهاند. بیشتر جهشیافتهها بهوسیله گریمهای پروتزی خلق شدند، اما برخی از کودکان جهشیافته، بهطور دیجیتالی تغییر شکل داده شدند. شخصیت روبی ترکیبی از این دو تکنیک بود، از ردیابی نقاط برای اعوجاج چهره و دندانهای پروتزی استفاده شد تا چهرهای ترسناک و وهمآور به او بخشیده شود.
در عناون بعدی لیست خشونت با هوش بیرحمانه در هم تنیده میشود و داستانی را رقم میزند که تا مدتها در ذهن شما میماند.
در یک فیلم سینمایی آدم خوارها همیشه بدترکیب و عجیب نیستند، گاهی میتوانند مانند دکترهانیبال شیک پوش و آراسته باشند. داستان فیلم چندین سال پس از وقایع "سکوت برهها" رخ میدهد. دکتر هانیبال لکتر، که همچنان بهعنوان یک روانپزشک نابغه و قاتل فراری زندگی میکند، به فلورانس ایتالیا پناه برده است. در همین حال، کلاریس استارلینگ که در FBI مشغول به کار است، به دنبال دستگیری اوست. اما داستان وقتی پیچیدهتر میشود که یکی از قربانیان سابق لکتر، میسون ورجر (با بازی گری اولدمن)، به دنبال انتقام از لکتر است. ورجر، که بهشدت از نظر فیزیکی تغییر یافته و روی ویلچر نشسته، قصد دارد با اجرای نقشهای وحشتناک، لکتر را به دام بیندازد و تاوان کارهایش را از او بگیرد. این در حالی است که استارلینگ هم میان تعقیب لکتر و درگیر شدن در نقشههای انتقامجویانه ورجر گرفتار میشود.
یکی از نکات جالب در فیلم "هانیبال" این است که آنتونی هاپکینز خودش نسخهای از فیلمنامه را برای این فیلم نوشته بود. او در این نسخه قصد داشت داستانی خلق کند که در آن کلاریس استارلینگ لکتر را در نهایت میکشد. اما این فیلمنامه هیچگاه به مرحله تولید نرسید.
نیاز به تجربه یک احساس و یا شاید یک مزه جدید ممکن است شخص را در دنیایی تاریک و خونین غرق کند.
دختری که در خانوادهای کاملاً گیاهخوار بزرگ شده و حالا وارد دانشکدهای دورافتاده و سختگیر میشود. در اولین هفته دانشگاه، تحت فشار همکلاسیها و خواهرش، ژوستین مجبور میشود برای اولین بار در زندگیاش گوشت خام بخورد. همین تجربه ساده اما شوم، جرقهای میشود برای بیداری غریزهای خام و هولناک در وجود او؛ میل به خوردن گوشت انسان. در حالی که ژوستین تلاش میکند با این خواسته جدید و وحشتناک درون خود کنار بیاید، بدن و شخصیتش بهتدریج تغییر میکند و او را به شخصیتی تبدیل میکند که حتی خودش هم نمیتواند بشناسد.
یکی از نکات جالب در مورد ساخت این فیلم، صحنهای است که ژوستین از یخچال گوشت خام مرغ برمیدارد و میخورد. در واقع، این گوشت خام مرغ در فیلم ساخته شده از شکر بود، اما گارانس مارلیه بعد از فیلمبرداری این صحنه اظهار کرد که از آن به بعد دیگر نه از گوشت مرغ، بلکه از خوردن آبنبات بهشدت بیزار شده است!
این فیلم توانسته نظرمثبت 76 درصد از بینندگان را برای خود ثبت کند، همچنین آمار ثبت شده در سایت روتن تومیتوز برای این فیلم 90 درصد است که باعث شده مخاطبین زیادی فیلم را دوست داشته باشند و آن را در لیست بهترین فیلم های آدم خوار خود قرار بدهند.
در پایان دنیا، تنها چیزی که میتواند به مردم کمک کند امید است، البته زنده نگه داشتن امید در آن شرایط کار سادهای نخواهد بود.
داستانی که باعث شده این فیلم در لیست بهترین فیلم های آدم خوار قرار بگیرد، در دنیایی تاریک و سرد پس از یک فاجعه جهانی میگذرد. تمام مظاهر تمدن و انسانیت فروپاشیده و طبیعت به جهنمی بیحاصل تبدیل شده است. پدر و پسری که نامشان هیچگاه در فیلم ذکر نمیشود، سفری بیپایان را از میان خرابههای جهان به سمت جنوب آغاز میکنند؛ جایی که به امید یافتن آب و هوای قابل تحملتر و شاید نجاتی نامعلوم میروند. اما در این مسیر، آنها نه تنها باید با گرسنگی و سرما مبارزه کنند، بلکه با دیگر بازماندگان هم که به آدمخواری روی آوردهاند، مواجه میشوند. در چنین دنیایی، هر لحظه یک امتحان برای بقای فیزیکی و معنوی است، و تنها چیزی که آنها را زنده نگه میدارد، رابطهی عمیق و حساس بین پدر و پسر است.
مجله اینترنتی گاردین این فیلم را اینگونه نقد کرد:
خوانندگان کتاب مککارتی میدانند که توصیفهای مربوط به آدمخواری در این دنیای آینده بیقانون، عمیقترین شوکها را به همراه دارد. مرد و پسرش بهطور اتفاقی به یک خانه روستایی دورافتاده میرسند که زیرزمین قفلشدهاش بهطرز وحشتناکی مملو از زندانیان برهنهای است که بهعنوان غذا برای اسیرکنندگانشان نگهداری میشوند. بعدها، بقایای جسد یک نوزاد را پیدا میکنیم که به نظر میرسد زمانی آماده شده بود تا توسط والدین درماندهاش خورده شود.
وقتی سر و صدای ارهبرقی در دل گرمای بیرحم تگزاس به صدا درمیآید، تنها چیزی که باقی میماند، ترس خالص و ناب است. ترسی که جوهره اصلی در میان فیلم های آدم خوار میباشد برای قطعه قطعه شدن و خورده شدن آماده شوید.
گروهی از جوانان که برای بازدید از خانهای قدیمی در تگزاس، سفری به اعماق روستای دورافتادهای آغاز میکنند. در طول این سفر، آنها بهطور تصادفی با خانوادهای دیوانه و وحشتناک مواجه میشوند؛ خانوادهای که از آدمخواری و خشونت بیپایان لذت میبرند. شخصیت اصلی، لِدرفیس، با ارهبرقیای در دست و ماسکی ساخته از پوست انسانها، یکی از ترسناکترین چهرههای تاریخ سینما را به وجود میآورد. جوانان یکی پس از دیگری قربانی این خانواده روانپریش میشوند و داستان به یک کابوس بیپایان برای سالی هاردستی (با بازی مارلین برنز) تبدیل میشود که باید برای بقا بجنگد.
از نکات جالب درباره فیلم، این است که گنار هانسن، بازیگر نقش لِدرفیس، هیچ دیالوگی نداشت. برای این نقش، توب هوپر به هانسن گفت که لِدرفیس باید تنها از طریق صداها و حرکات خود وحشت را منتقل کند. در یک صحنه خاص، هانسن بیش از حد کلامی شد و هوپر به او گفت که "در این شخصیت بیش از حد هوش وجود دارد!" و آن صحنه دوباره ضبط شد. این تصمیم هوپر باعث شد تا لِدرفیس بدون هیچ دیالوگی به یکی از وحشتناکترین شخصیتهای تاریخ سینما تبدیل شود.
در لحظات پاینی جهان، وقتی تمدنها سقوط کردهاند هنوزهم قصابیها مشغول کارند اما نه با گوشت گاو و گوسفند!
داستان فیلم در یک دنیای پساآخرالزمانی میگذرد؛ جایی که منابع غذایی نایاب شدهاند و مردم برای بقا دست به هر کاری میزنند. قصابی در طبقه همکف یک ساختمان قدیمی، تنها منبع تامین گوشت برای ساکنین است. اما این گوشت از کجا میآید؟ هنگامی که لویسون (با بازی دومینیک پینون)، مردی سادهدل و شاد، برای کار بهعنوان تعمیرکار به این ساختمان میآید، بیخبر از رازهای تاریک قصاب و ساکنین، با چالشهای پیچیدهای مواجه میشود. لویسون بهتدریج متوجه میشود که گوشت انسانهاست که بهعنوان غذا به ساکنین عرضه میشود. با این حال، داستان فیلم به جای تبدیل شدن به یک ترس کلاسیک، با استفاده از عناصر طنز و فانتزی، تجربهای عجیب و در عین حال زیبا برای مخاطب خلق میکند.
این مورد را برای معرفی فیلم های آدمخواری انتخاب کردیم زیرا افراد زیادی این فیلم را دوست داشته و به آن امتیاز بالا دادهاند، همچنین فیلم اغذیه فروشی با بودجه تقریبی 3.8 میلیون دلار ساخته شد و توانست در گیشه جهانی حدود 12.5 میلیون دلار فروش کند.
یک قاتل با تغذیه متفاوت زمانی که از هوش بالایی برخوردار باشد میتواند یک فاجعه را رقم بزند و یا تبدیل به یکی از معروف ترین کارکترهای فیلم های آدم خوار شود.
داستان فیلم حول محور کلاریس استارلینگ، دانشجوی آکادمی افبیآی، میچرخد که برای دستگیری یک قاتل زنجیرهای بیرحم به نام بوفالو بیل، به کمک دکتر هانیبال لکتر، روانپزشک و قاتل زنجیرهای در زندان، نیاز پیدا میکند. لکتر، با ذهن تیز و هوش ترسناک خود، به کلاریس کمک میکند تا به سرنخهای پنهان در ذهن بیمار بوفالو بیل پی ببرد، اما در همین حال، او نیز بازی روانشناختی خود را با کلاریس آغاز میکند. فیلم از ابتدا تا انتها، پر از تنش و لحظات نفسگیر است که با دیالوگهای بینظیر و بازیهای بینظیر بازیگران، شما را به تفکر و ترس وا میدارد.
سایت راجرایبرت در رابطه با این فیلم گفت:
مفهوم "زیبایی و هیولا" به طور طبیعی در داستانهای ترسناک جایگاه مهمی دارد، اما وقتی برای بار دوم فیلم سکوت برهها را تماشا کردم، شروع به این فکر کردم که شاید توماس هریس، نویسنده رمان اصلی، این پروژه را با نوشتن فهرستی از بزرگترین ترسها و فوبیاهای جهانی آغاز کرده باشد. در این فیلم، نه تنها با موضوعاتی مثل آدمخواری و پوست کندن انسانها روبرو هستیم، بلکه با ربوده شدن، گرفتار شدن در انتهای یک چاه، اجساد در حال تجزیه، حشرات بزرگ، گم شدن در تاریکی، تعقیب شدن توسط کسی که نمیتوانیم ببینیم و... نیز مواجه هستیم.سخن پایانی
فیلمهایی که در این مقاله بررسی کردیم، هر کدام به نوعی به تاریکترین زوایای انسان و جامعه نگاهی میاندازند. از جهانهای پس آخرالزمانی که بقا در آن محوریترین چالش است تا داستانهایی که از روانشناسی قاتلان زنجیرهای پرده برمیدارند، هر فیلم تجربهای منحصربهفرد و تکاندهنده را ارائه میدهد. سینمای وحشت، چه در فرم کلاسیک اسلشر مانند "کشتار با اره برقی در تگزاس" باشد یا با روایتی پیچیدهتر و فلسفی مانند "جاده" و "سکوت برهها"، همواره به ما یادآوری میکند که ترس تنها در موجودات فراطبیعی یا کابوسهای خیالی خلاصه نمیشود. بلکه گاهی ترس واقعیترین و عمیقترین احساساتی است که از درون خود انسان نشأت میگیرد.