در سالهای اخیر، سریالهای علمیتخیلی فانتزی به بخشی از جریان اصلی تلویزیون تبدیل شدهاند. این آثار با نگاهی تازه به مفهوم خیال، جهانی را نشان میدهند که در آن فناوری، اسطوره و قدرتهای ناشناخته در کنار هم حضور دارند. نه همهچیز دربارهی علم است و نه فقط دربارهی جادو؛ بلکه دربارهی انسانهایی است که در شرایطی غیرعادی، میان واقعیت و باور زندگی میکنند.
در میان آثار شاخص این دسته، میتوان از «ویچر / The Witcher» یاد کرد؛ داستان شکارچیای تنها که در جهانی پر از هیولا و جادوگران، درگیر پرسشهایی انسانیتر از نبرد و جادو میشود. در سوی دیگر، سریال «1899» با داستان مسافران یک کشتی بخار، حس وهم و معمای علمیتخیلی را با فضای تاریک و رازآلود همراه کرده و ذهن بیننده را به بازی میگیرد. این دو اثر، هرچند از نظر فضا متفاوتاند، اما در نگاه به «ناشناخته» با هم اشتراک دارند؛ هر دو میپرسند ما تا کجا میتوانیم به درک خود از جهان اعتماد کنیم.
در همین دهه، «خانهی اژدها / House of the Dragon» و «Shadow and Bone» نشان دادند که دنیای فانتزی دیگر محدود به سرزمینهای افسانهای نیست. این آثار با تمرکز بر سیاست، قدرت، و شکلگیری جوامع، تصویری واقعیتر از جهانی میدهند که نیروهای خارقالعاده در آن وجود دارند اما تعیینکنندهی همهچیز نیستند. شخصیتها به اندازهی قدرتهایشان مهماند و تصمیمهایشان آیندهی دنیا را میسازد.
در میان آثار آسیایی نیز، سریالهایی مانند «Till the End of the Moon» یا «Love Between Fairy and Devil» توجه بسیاری را جلب کردند. در این آثار، تخیل با احساسات انسانی همراه است؛ عشق، مرگ و رهایی در مرکز داستان قرار دارند و جلوههای ویژه تنها ابزار روایتاند، نه هدف آن. این سریالها بهخوبی نشان دادند که داستانهای فانتزی میتوانند با زبانهای گوناگون گفته شوند و همچنان جهانی قابلباور بسازند.
در نهایت، سریالهای علمیتخیلی فانتزی بیشتر از هر ژانر دیگری به تخیل میدان میدهند، اما همزمان ریشه در تجربههای انسانی دارند. این داستانها دربارهی کنجکاوی، امید، و تلاش برای فهم چیزی بزرگتر از خود ما هستند — جهانی که گاهی از دل فناوری میجوشد و گاهی از افسانهها، اما همیشه در پی پاسخ به یک پرسش است: انسان در برابر ناشناخته چه میکند؟