بهترین کارگردانان زن جهان؛ سینمای از چشمان زنانه | آپدیت 2025

کاظم ظریف - انتشار: 21 تیر 1404 12:00
ز.م مطالعه: 11 دقیقه
پاراج-
بهترین کارگردانان زن جهان؛ سینمای از چشمان زنانه | آپدیت 2025

سینما مانند هر شغل دیگری سال‌ها در چنگال نگاهی مردانه اسیر بود؛ اما انگار لنزها بالاخره تصمیم گرفتند حقیقت را از زاویه‌ای دیگر ثبت کنند. وقتی فیلم ژان دیلمان شانتال آکرمن در نظرسنجی مجله سایت اند ساوند به عنوان بهترین فیلم تاریخ معرفی شد، خیلی‌ها تازه فهمیدند که قرائت زنانه از جهان، چه جادوی تازه‌ای می‌تواند بسازد. موفقیت‌های اخیر کارگردانان زن در مراسم اسکار هم مهر تأییدی بود بر تغییری که مدت‌ها در راه بود. این تحولات، نه یک مد زودگذر، بلکه نشانه‌ای از بیداری سینما نسبت به صداهایی است که سال‌ها نادیده گرفته شده بودند.

از آلیس گی-بلاشی، که در نخستین روزهای تاریخ سینما دوربین به دست گرفت، تا نسل امروز که هر قاب را به میدان مبارزه‌ای برای روایت متفاوت تبدیل کرده‌اند، قصه‌های زنان فیلمساز پر از جسارت، سرسختی و الهام است. این مقاله می‌خواهد سراغ بزرگترین کارگردانان زن جهان برود؛ چهره‌هایی که فقط فیلم نساختند، بلکه ذهنیت تماشاگران را شخم زدند و اثبات کردند نگاه زنانه، یک زاویه اضافه نیست، بلکه بخشی ضروری از روایت جهان است.

بهترین کارگردانان زن جهان

حالا وقتش رسیده تا با هم به سفری برویم میان این روایت‌های قدرتمند؛ سفری که شاید در انتهایش، خودمان را هم از نو کشف کنیم. سفری به جهان زنانی که خلق می‌کنند و ما را با دنیای نگاه خودشان آشنا می‌کنند، سفری به میان افرادی که با وجود تمام سختی‌ها و کلیشه‌های جنسیتی در رقابتی تنگاتنگ حتی بزرگترین کارگردانان مرد را نیز شگفتزده کردند.

آنیس واردا

آنیس واردا

اگر موج نو فرانسه یک روح داشته باشد، بی‌شک از نفس‌های آنیس واردا (Agnès Varda) جان گرفته است. او بدون حتی یک روز آموزش رسمی فیلمسازی، جرئت کرد و نقطه کوتاه (La Pointe Courte) را در ۱۹۵۵ ساخت؛ فیلمی که مرز میان داستان و مستند را با چنان ظرافتی شکست که هنوز هم منبع الهام است. شاهکار او، کلئو از ۵ تا ۷ (Cléo from 5 to 7)، روایت تپنده‌ی دو ساعت سرنوشت‌ساز از زندگی زنی است که در انتظاری پراضطراب، دنیا را دوباره کشف می‌کند.

واردا خودش اسم شیوه‌اش را نوشتن سینمایی یا Ciné-criture گذاشته بود؛ راهی برای گفتن حقیقت با زبان تصویر، از دل آدم‌های واقعی. در مستندهایی مثل خوشه‌چین‌ها و من (The Gleaners and I) یا سواحل آنیس (The Beaches of Agnès)، ساده‌ترین زندگی‌ها را با چنان احترام و زیبایی روایت کرد که انگار به شعر تبدیل شده‌اند. افتخارهایی چون شیر طلایی ونیز و اسکار افتخاری فقط گوشه‌ای از میراث این کارگردان زن معروف خارجی بودند.

اما ارزش واقعی او در قاب‌هایی جاودانه بود که یادمان آورد سینما می‌تواند هم آیینه باشد و هم پنجره؛ تا هم خودمان را ببینیم، هم جهان را.

لینا ورتمولر

لینا ورتمولر

لینا ورتمولر (Lina Wertmüller) از همان ابتدا روح سرکشی داشت؛ دختری از خانواده‌ای اشرافی با ریشه سوئیسی-ایتالیایی که مدارس کاتولیک را یکی پس از دیگری ترک کرد تا مسیر خودش را بسازد. او با تئاتر آوانگارد و عروسک‌گردانی شروع کرد، اما همکاری با فدریکو فلینی در هشت و نیم (8½) بود که درهای سینما را برایش گشود.

در دهه ۱۹۷۰، با آثاری مثل اغوای میمی (The Seduction of Mimi)، عشق و هرج‌ومرج (Love and Anarchy)، موج‌سواری (Swept Away)، و شاهکارش هفت زیبایی (Seven Beauties)، به صدایی بی‌رحمانه و در عین حال بازیگوش تبدیل شد. ورتمولر در سنت کمدیا آلیتالینا، از کمدی گروتسک و سیاست‌های جنسی به‌عنوان سلاحی برای حمله به فاشیسم، سرمایه‌داری و پدرسالاری استفاده کرد؛ آن هم با تصاویری تئاتری، اغراق‌شده و طنزی سیاه که حتی از وحشت هم شوخی می‌ساخت.

او در آمریکا به الهه سینما مشهور شد، اما منتقدان ایتالیایی گاه او را مقلدی در ژانری مردسالار می‌دانستند. این دوگانه، نشان داد که چطور یک فیلم می‌تواند هنگام عبور از مرزهای فرهنگی، کاملاً دگرگون تفسیر شود. دستاورد تاریخی ورتمولر، نامزدی اسکار بهترین کارگردانی برای هفت زیبایی بود که او را در تاریخ جاودانه کرد و البته عناوین بلند و شاعرانه فیلم‌هایش مثل Travolto da un insolito destino nell'azzurro mare d'agosto هم به امضای شخصی و شوخ‌طبعانه‌اش تبدیل شد.

ایوا دوورنی

ایوا دوورنی

فیلم‌‎سازی یک طرف و ساختن بستری برای دیگران تا فیلم بسازند یک طرف. ایوا دوورنی (Ava DuVernay) پیش از آنکه در ۳۲ سالگی پشت دوربین برود، یک آژانس روابط عمومی موفق را اداره می‌کرد و همین تجربه باعث شد لایه‌های پنهان صنعت سینما را مثل کف دست بشناسد. او فهمید تغییر از درون ساختارها امکان‌پذیر نیست، بنابراین با تأسیس ARRAY، راهی تازه برای توزیع و تقویت صدای فیلم‌سازان رنگین‌پوست و زنان ایجاد کرد. در واقع، دوورنی نه فقط فیلم می‌سازد، بلکه بستری می‌سازد تا دیگران هم بتوانند روایت خود را تعریف کنند؛ هنرمندی که هم داستان‌گو است و هم معمار زیرساخت.

او با فیلم‌هایی چون سلما (Selma) در ۲۰۱۴، سیزدهمین (13th) در ۲۰۱۶ و وقتی آنها ما را می‌بینند (When They See Us) در ۲۰۱۹، تاریخ و سیاست آمریکا را از نگاه سیاه‌پوستان بازخوانی کرد و به قهرمانان تاریخی، چهره‌ای انسانی بخشید. دوورنی نخستین زن سیاه‌پوستی شد که جایزه بهترین کارگردانی جشنواره ساندنس را گرفت و فیلمش سلما نامزد اسکار بهترین فیلم شد.

جالب است بدانید او قبل از فیلمبرداری سلما همه عواملش را برای صرف قهوه دعوت کرد تا اقتدار و همدلی را توأمان تثبیت کند. دوورنی بی‌تردید در فهرست کارگردانان زن معروف خارجی قرار دارد؛ زنی که نشان داد دوربین می‌تواند هم ابزار هنر باشد و هم سلاح تغییر.

سلین سیاما

سلین سیاما

مانند هر فلسفه دیگر فمینیست نیز باید در میان سینما مادر یا پدری داشته باشد سلین سیاما (Céline Sciamma) با جسارت و دقتی مثال‌زدنی، مفهوم نگاه زنانه را در سینمای مدرن فرانسوی بازآفرینی کرد. او که ابتدا در رشته ادبیات فرانسه تحصیل کرده بود و بعد به مدرسه فیلم La Fémis راه یافت، خیلی زود امضای شخصی خود را پیدا کرد. فیلم‌هایی مثل تام‌بوی (Tomboy) در ۲۰۱۱، دخترانگی (Girlhood) در ۲۰۱۴ و شاهکارش پرتره بانویی در آتش (Portrait of a Lady on Fire) در ۲۰۱۹، با مینیمالیسم، ظرافت و همدلی عمیق سراغ هویت زنانه، میل و سیالیت جنسیتی رفتند.

در پرتره بانویی در آتش سیاما نشان داد نگاه زنانه فقط یک زاویه دید نیست، بلکه روشی برای بازتعریف قدرت در تصویر است؛ جایی که سوژه و نگاه‌کننده در یک رابطه متقابل، تجربه‌ای انسانی و مشترک می‌سازند، نه ابژه‌سازی یک‌طرفه. همین نگاه فلسفی و رادیکال باعث شد این فیلم در جشنواره کن، جایزه بهترین فیلم‌نامه را از آن خود کند و به یک پدیده جهانی تبدیل شود.

سلین سیاما نه‌تنها معمار یک زیبایی‌شناسی تازه است، بلکه ثابت کرده روایت صمیمانه و برابری‌خواهانه، می‌تواند قدرتمندتر از هر فریادی عمل کند. او بی‌تردید یکی از بهترین کارگردان های زن جهان امروز است که با زبانی شاعرانه، مرزهای روایت جنسیتی را جابه‌جا کرده است.

کاترین بیگلو

کاترین بیگلو

سینمای اکشن جایی بود که مردان پادشاهی می‌کردند اما کاترین بیگلو (Kathryn Bigelow) کسی بود که جسارت کرد وارد قلمرو به‌ظاهر مردانه سینمای اکشن شود و همان‌جا قواعدش را از نو نوشت. او ابتدا نقاش بود و بعدها فهمید سینما قدرتی دارد که هیچ بوم نقاشی ندارد. از تاریکی نزدیک (Near Dark) تا نقطه فروپاشی (Point Break)، بیگلو نشان داد اکشن فقط گلوله و تعقیب‌وگریز نیست؛ بلکه می‌تواند روایتگر روان انسان در لبه‌های خطر هم باشد.

بیگلو با مهلکه (The Hurt Locker) در ۲۰۰۸ جهان را تکان داد. این فیلم درباره تیم خنثی‌سازی بمب در عراق، نگاهی دردناک و صادقانه به جنگ انداخت و بیگلو را به اولین زنی تبدیل کرد که اسکار بهترین کارگردانی را می‌برد آن هم در رقابت با جیمز کامرون و آواتار (Avatar). بعدها با سی دقیقه پس از نیمه‌شب (Zero Dark Thirty) هم همین سبک واقع‌گرایانه و پرتنش را ادامه داد.

بیگلو با دوربین لرزان، تدوین سریع و روایت بی‌رحمانه، تماشاگر را وسط میدان نبرد می‌برد. خودش همیشه از برچسب کارگردان زن فراری بود، اما به نماد بزرگترین کارگردانان زن جهان تبدیل شد؛ زنی که قدرت قصه‌گویی‌اش فراتر از جنسیت بود.

جین کمپیون

جین کمپیون

جین کمپیون (Jane Campion) یکی از آن کارگردانانی است که تصویر را تبدیل به شعر می‌کند؛ شاعر بزرگی که سوژه‌اش رنج، زنانگی و میل به رهایی است. او در خانواده‌ای تئاتری به دنیا آمد، اما مسیرش را در سینما پیدا کرد و با پیانو (The Piano) در سال ۱۹۹۳ به یک نام جهانی تبدیل شد. این فیلم قصه زنی لال در قرن نوزدهم را روایت می‌کرد که با نواختن پیانو در برابر دنیایی بی‌رحم ایستادگی می‌کرد؛ و برای کمپیون اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی و نخل طلای کن را به ارمغان آورد.

کمپیون در فرشته‌ای سر میز من (An Angel at My Table) و ستاره فروزان (Bright Star) هم همان نگاه حساس و شاعرانه‌اش را ادامه داد؛ زنانی تنها، محصور در قواعد سخت، و در جستجوی هویت واقعی خود. او پس از مدتی دوری، با قدرت سگ (The Power of the Dog) در ۲۰۲۱ بازگشت و این بار هم اسکار بهترین کارگردانی را تصاحب کرد، تا نشان دهد صدای زنان در سینما خاموش نمی‌شود.

کمپیون، بدون اغراق، از بهترین کارگردانان زن تاریخ است؛ زنی که قاب‌هایش ما را وادار می‌کند عمیق‌تر نگاه کنیم، حتی وقتی تماشای آنچه می‌بینیم، آسان نیست.

سوفیا کوپولا

سوفیا کوپولا

اسم آشنا به نظر می‌رسد نه؟ سوفیا کوپولا (Sofia Coppola) با شجاعت از زیر سایه غول‌آسای پدرش، فرانسیس فورد کوپولا، بیرون آمد و ثابت کرد نگاه خودش چقدر ارزشمند است. او با خودکشی باکره‌ها (The Virgin Suicides) در ۱۹۹۹ دنیایی ساخت غرق در انزوا، دلتنگی و رویا؛ جهانی که امضای او را تا امروز همراه دارد.

اما نقطه اوج کارنامه‌اش بدون تردید گمشده در ترجمه (Lost in Translation) بود؛ فیلمی که در ۲۰۰۳ روایتگر پیوندی کوتاه اما عمیق میان یک بازیگر پا به سن گذاشته و یک زن جوان در توکیو شد. این اثر، کوپولا را نامزد اسکار بهترین کارگردانی و برنده اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی کرد. او بعدتر با ماری آنتوانت (Marie Antoinette) و فضای پر زرق‌وبرق و موسیقی مدرنش، نشان داد چطور تاریخ را هم می‌شود از فیلتر نگاه مالیخولیایی معاصر عبور داد.

کوپولا به‌عنوان یکی از شناخته‌شده‌ترین کارگردان های زن هالیوودی، سبکی خلق کرده که در آن نور، قاب‌بندی و موسیقی بیشتر از دیالوگ‌ها حرف می‌زنند. سینمای او تجربه‌ای شاعرانه و در عین حال بی‌رحمانه است؛ تجربه‌ای درباره تنهایی، زیبایی و زنانگی در جهانی که اغلب به آن گوش نمی‌دهد.

لین رمزی

لین رمزی

لین رمزی (Lynne Ramsay)، کارگردان اسکاتلندی، استاد خلق تصاویری است که مستقیم به احساسات بیننده ضربه می‌زنند. او پیش از فیلمسازی در رشته عکاسی تحصیل کرده بود و همین نگاه تیزبین و تصویری‌اش را به زبان سینما آورد. رمزی با نخستین فیلمش، رت‌کچر (Ratcatcher) در ۱۹۹۹، تصویری تلخ و شاعرانه از کودکی در گلاسگو را ثبت کرد؛ پرتره‌ای که از خاطره و درد تغذیه می‌کرد.

اما شاهکار او باید درباره کوین حرف بزنیم (We Need to Talk About Kevin) در ۲۰۱۱ بود؛ روایتی غیرخطی و تکان‌دهنده از مادری که با سایه یک جنایت هولناک درگیر است. رمزی در این فیلم با حذف توضیح‌های اضافه و تمرکز بر جزئیات بصری، به سراغ روان آدم‌ها می‌رود و حتی تماشاگر را وادار می‌کند با هیولاهای درونی خودش روبه‌رو شود.

فیلم‌های رمزی اغلب سرشار از مضامینی مثل سوگ، گناه، ویرانی و خشونت پنهان‌اند؛ دنیایی که شاید تاریک باشد، اما در نهایت انسانی باقی می‌ماند. او بی‌تردید در فهرست بزرگترین کارگردانان زن جهان جای می‌گیرد؛ هنرمندی که یادمان می‌آورد گاهی یک سکوت، بلندتر از هزار کلمه فریاد می‌زند.

گرتا گرویگ

گرتا گرویگ

گرویگ از دل جنبش مامبل‌کور و نقش‌آفرینی‌های طبیعی‌اش بیرون آمد تا ثابت کند پشت دوربین هم همان‌قدر توانمند است. با لیدی برد (Lady Bird) در ۲۰۱۷، داستانی نیمه‌خودزندگی‌نامه‌ای از یک دختر نوجوان و رابطه پیچیده‌اش با مادر، توانست منتقدان و تماشاگران را با هم همراه کند و نامزد اسکار بهترین کارگردانی شود.

گرویگ مسیر موفقیت را با اقتباس تازه و مدرنش از زنان کوچک (Little Women) ادامه داد؛ فیلمی که شور، ظرافت و استقلال شخصیت‌های زن را به‌شکل درخشانی بازآفرینی کرد. اما نقطه اوج او بدون شک باربی (Barbie) در ۲۰۲۳ بود فیلمی که در قالب طنز هوشمندانه، عروسکی نمادین را به بستری برای نقد کلیشه‌های جنسیتی تبدیل کرد و رکورد فروش یک میلیارد دلاری را شکست؛ گرتا گرویگ را به نخستین زنی بدل ساخت که به چنین موفقیتی دست می‌یابد.

با این حال، او هرگز فراموش نمی‌کند که سینما فقط سرگرمی نیست؛ بلکه فرصتی است برای روایت تجربه‌های زنانه و طرح پرسش‌های تازه. گرویگ را می‌توان یکی از تاثیرگذارترین کارگردانان زن تاریخ دانست؛ هنرمندی که از دل قصه‌های ساده، معناهای بزرگ بیرون می‌کشد.

کلویی ژائو

کلویی ژائو

فیلمسازی چینی‌تبار و تربیت‌یافته آمریکا و بریتانیا که توانست با نگاه انسانی و شاعرانه‌اش رئالیسم آمریکایی را به شکلی تازه بازنویسی کند. او با سوارکار (The Rider) در ۲۰۱۷، داستان زندگی یک گاوچران پس از مصدومیت را با بازیگران غیرحرفه‌ای روایت کرد؛ روایتی سرشار از صداقت و همدلی.

اما این سرزمین خانه‌به‌دوش‌ها (Nomadland) در ۲۰۲۰ بود که ژائو را به اوج رساند؛ فیلمی که زندگی کوچ‌نشینان مدرن آمریکا را پس از رکود اقتصادی ترسیم می‌کرد و جایزه اسکار بهترین کارگردانی و بهترین فیلم را برایش به ارمغان آورد. ژائو به‌عنوان اولین زن رنگین‌پوست و دومین زن تاریخ اسکار که این افتخار را به دست آورد، درخشید و تصویری نو از قدرت زنان پشت دوربین خلق کرد.

او با ترکیب نگاه مستندگونه، لوکیشن‌های بکر، و بازیگرانی از دل همان جوامع، کاری کرد که قصه‌های واقعی شنیده شوند. ژائو بی‌شک در جمع بهترین کارگردان های زن جهان قرار دارد؛ زنی که به ما نشان داد سینما می‌تواند هم لطیف باشد، هم صادق، و همچنان قلب تماشاگر را از جا بکند.

سخن پایانی

سفر ما در دل جهان کارگردانان زنی که در این مقاله به آن‌ها پرداختیم، شاید شبیه مرور چند سکانس از یک فیلم بلند باشد فیلمی که هنوز داستانش تمام نشده است. از نگاه جسورانه آنیس واردا (Agnès Varda) که قاب را برای انسان‌های فراموش‌شده باز کرد، تا روایت‌های پرتنش کاترین بیگلو (Kathryn Bigelow) در میدان جنگ، و از روان‌کاوی شاعرانه جین کمپیون (Jane Campion) تا جهان مالیخولیایی و معصوم سوفیا کوپولا (Sofia Coppola)، هر کدام دریچه تازه‌ای به سینما گشودند.

لین رمزی (Lynne Ramsay) با زبان تصویر، ما را به دل سکوت برد و گرتا گرویگ (Greta Gerwig) نشان داد تجربه‌های زنانه می‌توانند میلیاردها نفر را به سالن سینما بکشانند. کلویی ژائو (Chloé Zhao) هم اثبات کرد حتی آرام‌ترین صداها می‌توانند صنعت را تکان بدهند.

نگاهی به اسامی کارگردان های زن خارجی و داخلی تازه‌وارد، خبر از آینده‌ای هیجان‌انگیز می‌دهد؛ چون استعدادهای بی‌شماری هنوز منتظر فرصت‌اند تا جهان را از دریچه نگاهشان تماشا کنیم. سینما وقتی زنده می‌ماند که چندصدایی باشد، که هر قاب، تجربه‌ای نو را روایت کند. حمایت از این زنان فیلمساز، فقط یک حرکت نمادین نیست؛ بلکه تضمینی است برای آن‌که هنر همچنان جرات داشته باشد به سراغ ناشنیده‌ها و نادیده‌ها برود. شاید هنوز راه زیادی در پیش باشد، اما همین مسیر، ارزش دیدن و رفتن را دارد.

دیدگاه های کاربران
هیچ دیدگاهی موجود نیست