بهترین سریال های ابرقهرمانی دنیا که باید ببینید

سریال های ابرقهرمانی سالهاست که از صفحههای کمیک به دنیای سینما و تلویزیون راه پیدا کردهاند، اما در دههی اخیر، آنها تنها روایتهایی دربارهی قدرتهای خارقالعاده و نبرد خیر و شر نبودهاند. این ژانر به بستری برای داستانهای پیچیدهتر، شخصیتپردازیهای عمیقتر و پرداخت به موضوعات اجتماعی و فلسفی تبدیل شده است. از دنیای تاریک و انتقامجویانهی مجازاتگر گرفته تا نگاه طعنهآمیز و بیرحمانهی پسرها، از بازی با زمان در فلش تا سفرهای روانشناختی در شوالیه ماه، هر یک از این آثار توانستهاند به شیوهای خاص، مرزهای سنتی ژانر را جابهجا کنند.
لیست بهترین سریال های ابرقهرمانی
در این مطلب، نگاهی خواهیم داشت به برخی از برجستهترین سریال های ابرقهرمانی که در سالهای اخیر منتشر شدهاند. بررسی خواهیم کرد که چگونه هرکدام از این آثار، فراتر از کلیشههای همیشگی، داستانهایی متمایز و گاهی حتی غیرمنتظره ارائه دادهاند. اگر به دنبال سریال ابر قهرمانی هستید که هم اکشن هیجانانگیز داشته باشد و هم شما را به فکر فرو ببرد، این مطلب برای شماست. عناوین معرفی شده در کنار آلبوم تصاویر جذاب و تیزرهای تخصصی در اختیار شما قرار میگیرند.
در دنیایی که قهرمانان آن را اداره میکنند، چه کسی از ما در برابر آنها محافظت میکند؟ پسرها (The Boys) این سؤال را مطرح میکند و پاسخش چیزی نیست که انتظارش را داشته باشید. این سریال ابر قهرمانی، برخلاف روایتهای معمول ابرقهرمانی، دنیایی را به تصویر میکشد که در آن قدرت، فساد میآورد و کسانی که قرار است نجاتدهنده باشند، خود بزرگترین تهدید محسوب میشوند.
برخلاف آثار مارولی که قهرمانان را در هالهای از افتخار و اخلاقگرایی نشان میدهند، پسرها چهره واقعی و تاریک قدرت را نمایش میدهد. این سریال، داستان گروهی از انسانهای معمولی را روایت میکند که تصمیم میگیرند در برابر این "قهرمانان" که بیشتر شبیه سلبریتیهای فاسد و خطرناکاند، ایستادگی کنند. هر قسمت، ترکیبی از طنز تلخ، خشونت شدید و نقد بیرحمانهای از سیاست، رسانه و فرهنگ ستارهسازی است.
آنتونی استار در نقش هوملندر، تصویری از یک ابرقهرمان را ارائه میدهد که بهطرز هولناکی نزدیک به واقعیت دنیای مدرن است؛ یک شخصیت کاریزماتیک که پشت چهرهی بینقصش، تاریکیای پنهان شده که هر لحظه ممکن است از کنترل خارج شود. از طرف دیگر، کارل اربن در نقش بیلی بوچر، رهبری را بر عهده دارد که با روشهای خودسرانهاش سعی دارد عدالت را به شیوهای که خودش صلاح میداند، برقرار کند.
از نظر تولید، پسرها استانداردهای جدیدی را در میان بهترین سریال های ابرقهرمانی تعیین کرده است. از جلوههای ویژهی بینقص گرفته تا سکانسهای اکشن جسورانه و دیالوگهای هوشمندانه، همه چیز در این سریال با دقت و وسواس ساخته شده است.
اگر فکر میکردید که لوکی بعد از تمام آن حقههایش بالاخره سر عقل آمده، پس قطعاً این سریال را ندیدهاید. لوکی محصول ۲۰۲۱، یکی از جسورانهترین و عجیبترین سریال های دنیای سینمایی مارول است. داستانی که نهتنها شخصیت محبوب خدای شیطنت را به مرکز توجه میآورد، بلکه مفاهیم زمان، سرنوشت و هویت را زیر ذرهبین میبرد.
داستان از جایی شروع میشود که لوکی پس از فرار با تسراکت، به دست سازمان مرموز "سازمان تغییرات زمانی" (TVA) دستگیر میشود. از همینجا، او وارد مسیری غیرقابلپیشبینی میشود که هر لحظهاش پر از شگفتی است. مارول، که همیشه در خلق دنیاهای جدید مهارت داشته، این بار هم چیزی کاملاً متفاوت ارائه داده است؛ جهانی که قوانین آن نه بر اساس قدرتهای کیهانی، بلکه بر اساس مدیریت زمان و واقعیتهای متغیر شکل گرفته است.
تام هیدلستون در این نقش، همان جذابیت همیشگی را دارد اما این بار، پیچیدگیهای بیشتری به شخصیتش اضافه شده است. او دیگر فقط یک شرور زیرک نیست، بلکه شخصیتی است که میان غرور، تنهایی و میل به یافتن جایگاه واقعیاش در این جهان سرگردان است. حضور اوون ویلسون در نقش مأمور موبیوس، ترکیبی از طنز و جدیت را به داستان اضافه میکند که باعث شده این دو نفر یکی از جذابترین زوجهای سریال های مارول را بسازند.
این سریال نهتنها از نظر روایت و اجرا موفق عمل کرد، بلکه از لحاظ جوایز هم درخشید. لوکی در جوایز انتخاب مردم، عنوان "نمایش سال" را از آن خود کرد و تام هیدلستون بهعنوان "ستاره مرد تلویزیونی سال" شناخته شد. همچنین، سریال در بخش طراحی تولید هم جوایز متعددی دریافت کرد که نشان میدهد مارول نهتنها در سینما، بلکه در تلویزیون هم استانداردهای جدیدی تعیین کرده است.



همه ما یک جایی در زندگی خواستهایم زمان را متوقف کنیم، از واقعیت فرار کنیم و در دنیایی زندگی کنیم که همه چیز همانطور باشد که دوست داریم. واندا پس از مرگ ویژن در انتقامجویان همین تصمیم را گرفت. این سریال، که نخستین پروژهی فاز چهارم دنیای سینمایی مارول است، جسورانهترین و خلاقانهترین تجربهی مارول در تلویزیون محسوب میشود.
داستان از جایی آغاز میشود که واندا ماکسیموف (الیزابت اولسن) و ویژن (پل بتانی) زندگی آرام و خوشبختی را در یک شهر کوچک آمریکایی تجربه میکنند. اما چیزی در این میان درست نیست. دنیایی که هر قسمت آن به سبکی از سریال های تلویزیونی کلاسیک شبیه است، بهتدریج شروع به شکاف برداشتن میکند و مخاطب را با این پرسش مواجه میکند که چه چیزی واقعی است و چه چیزی یک توهم زیبا.
یکی از برجستهترین ویژگیهای وانداویژن، بازیگوشی آن با تاریخ تلویزیون است. سریال نهتنها از لحاظ بصری به دهههای مختلف سریال های آمریکایی ادای احترام میکند، بلکه سبک فیلمبرداری، طراحی صحنه و حتی لحن بازیها هم تغییر میکند. در یک لحظه احساس میکنید در یک کمدی موقعیت دهه ۵۰ هستید، و در لحظهی بعد، وارد یک درام مدرن و پرتعلیق میشوید. این نوآوری، که در ابتدا غیرمنتظره به نظر میرسید، به یکی از نقاط قوت اصلی سریال تبدیل شد.
الیزابت اولسن در این سریال ابر قهرمانی بهترین اجرای دوران حرفهای خود را ارائه داده است. شخصیت واندا، که همیشه در سایهی انتقامجویان قرار داشت، حالا فرصتی پیدا کرده تا احساسات، آسیبها و قدرتهایش را بهطور کامل نشان دهد. پل بتانی نیز در نقش ویژن، با بازی احساسی و عمیقش، بار دیگر یادآور میشود که چرا این شخصیت فراتر از یک ربات باهوش است.



بیدار شدن در جایی که نمیدانی کجاست، پیدا کردن رد خون روی دستت، شنیدن صدای شخصی که انگار درون مغزت زندگی میکند. این فقط یک کابوس نیست، این زندگی مارک اسپکتور است. شوالیه ماه یکی از خاصترین سریال های دنیای مارول است که فراتر از کلیشههای ابرقهرمانی، سفری عمیق به روان انسان و مرزهای واقعیت و توهم را ارائه میدهد.
اسکار آیزاک، که بازی درخشانش یکی از نقاط قوت اصلی سریال است، نقش شخصیتی را بازی میکند که بیش از یک هویت دارد. در یک لحظه، او استیون گرانت است، یک فروشنده موزه با زندگیای بههمریخته، و در لحظهای دیگر، مارک اسپکتور، سربازی حرفهای که توسط خدای مصری خونشو انتخاب شده است. اما آیا او واقعاً یک قهرمان است، یا فقط یک مهره در بازیای که خودش از آن بیخبر است؟ این سؤال، هستهی اصلی داستان را تشکیل میدهد.
مارول در شوالیه ماه به سراغ سبک و فضایی رفته که کمتر در آثارش دیدهایم. اینجا دیگر خبری از طنزهای سبک و نبردهای گروهی نیست؛ بلکه یک داستان روانشناختی پیچیده با رگههایی از وحشت و اسطورهشناسی مصری به تصویر کشیده شده است. کارگردانی و طراحی بصری سریال هم درخشان است. از صحنههای خفقانآور بیمارستان گرفته تا معابد باستانی، همه چیز بهگونهای طراحی شده که مخاطب را در ذهن متزلزل شخصیت اصلی غرق کند. این سریال در جوایز ساترن، اسکار آیزاک را بهعنوان بهترین بازیگر مرد در یک سریال استریمینگ معرفی کرد و همچنین در بخش جلوههای ویژه و طراحی تولید، نامزد جوایز متعددی شد.



گاهی اوقات، عدالت در دادگاهها رقم نمیخورد. گاهی اوقات، عدالت را باید از لولهی تفنگ اجرا کرد. مجازاتگر (The Punisher) سریالی است که نشان میدهد وقتی یک مرد همه چیزش را از دست بدهد، دیگر چیزی برای ترسیدن ندارد.
فرانک کسل، با بازی درخشان و حیوانی جان برنثال، یک سرباز سابق است که پس از فاجعهای شخصی، به نماد انتقام و عدالت بیرحمانه تبدیل میشود. او نه شنلی بر تن دارد، نه قدرتی فرابشری فقط یک ارادهی شکستناپذیر برای نابود کردن کسانی که مستحق مجازاتاند. در دنیایی که فساد، سیاست و جرم در هم تنیده شدهاند، فرانک کسل مردی است که مرز بین درست و غلط را با گلوله تعیین میکند.
این سریال ابر قهرمانی، که بین سالهای ۲۰۱۷ تا ۲۰۱۹ توسط نتفلیکس پخش شد، از همان ابتدا با خشونت بیپرده، داستانی تاریک و شخصیتپردازی بینقص، از دیگر آثار ابرقهرمانی مارول فاصله گرفت. اگر سریال های مارولی را به صحنههای اکشن تمیز و دیالوگهای شوخطبعانه میشناسید، مجازاتگر چیزی کاملاً متفاوت است. اینجا هر نبرد خونین است، هر مشت واقعی است و هر تصمیمی بهایی دارد.
با وجود کنسل شدن سریال ابر قهرمانان آن یعنی مجازاتگر همچنان یکی از محبوبترین و تحسینشدهترین کاراکترهای مارول در دنیای تلویزیون است. اجرای جان برنثال در این نقش آنقدر تأثیرگذار بود که بسیاری از طرفداران خواستار بازگشت او در دنیای سینمایی مارول شدند درخواستی که بالاخره با حضور او در پروژههای آیندهی دیزنیپلاس پاسخ داده شد.



فکرش را بکنید: قویترین مرد جهان، نه در حال مشتزنی با لکس لوتر است، نه با لیزرهای چشمهایش ساختمانی را نصف میکند. بلکه، در آشپزخانه ایستاده، صبحانه میپزد و سعی میکند پسرهایش را برای مدرسه آماده کند. این همان زاویهای است که سریال سوپرمن و لوئیز را از تمام اقتباسهای قبلی جدا میکند. این بار، سوپرمن فقط یک ناجی آسمانی نیست، بلکه پدری است که باید بین نجات دنیا و مدیریت یک خانواده تعادل برقرار کند و باور کنید، دومی گاهی سختتر است!
سریال با بازی تایلر هوچلین در نقش کلارک کنت/سوپرمن و الیزابت تولوچ در نقش لوئیز لین، ترکیبی هوشمندانه از درام خانوادگی و اکشن ابرقهرمانی ارائه میدهد. برخلاف بیشتر اقتباسهای قبلی از این شخصیت، اینجا سوپرمن را در شرایطی میبینیم که کمتر به آن پرداخته شده: زندگی در شهری کوچک، دور از شلوغی متروپلیس و فشارهای حرفهای. سوپرمن و لوئیز همراه با دو پسر نوجوانشان، به اسمالویل بازمیگردند شهری که پر از خاطرات گذشته است و البته، چالشهای جدیدی که زندگی آنها را پیچیدهتر از همیشه میکند.
یکی از برجستهترین ویژگیهای سوپرمن و لوئیز، کیفیت سینمایی آن است. جلوههای ویژه، فیلمبرداری و حتی طراحی لباس، بسیار فراتر از چیزی است که از سریال های ابرقهرمانی انتظار میرود. بر خلاف سریال های دیگر دنیای دیسی که گاهی در دام جلوههای ضعیف و داستانهای تکراری میافتند، این سریال موفق شده تا تعادل ظریفی میان اکشن نفسگیر و لحظات احساسی برقرار کند.



زندگی با یک چشم بههمزدن تغییر میکند حداقل برای بری آلن اینطور بود. فلش (The Flash) سریالی است که از همان آغاز، تماشاگر را با سرعتی سرسامآور به دل یک ماجراجویی علمیتخیلی پر از هیجان، احساسات و دنیایی از احتمالات بینهایت پرتاب میکند.
داستان دربارهی بری آلن است، یک کارآگاه صحنهی جرم با گذشتهای تلخ که پس از حادثهای عجیب، به سریعترین انسان زنده تبدیل میشود. اما اگر فکر میکنید که سرعت فوقالعاده تنها به معنای دویدن از نقطه A به نقطه B است، کاملاً در اشتباهید. با توانایی سفر در زمان، ورود به جهانهای موازی و مواجهه با دشمنانی که سرعت فقط یکی از سلاحهایشان است، فلش فراتر از یک داستان سادهی ابرقهرمانی میرود و به کاوشی دربارهی سرنوشت، انتخابها و پیامدهای آنها تبدیل میشود.
یکی از دلایلی که فلش را از دیگر سریال های ابرقهرمانی متمایز میکند، شخصیتپردازی گرم و صمیمی آن است. گرنت گاستین در نقش بری، ترکیبی از معصومیت، امید و عذاب را ارائه میدهد که باعث میشود حتی در شلوغترین نبردهای فرابشری هم با او احساس همدلی کنید. در کنار او، تیم دانشمندانی که او را در مأموریتهایش یاری میکنند، سریال را از یک اکشن خشک به یک روایت پر از دوستی، طنز و لحظات احساسی تبدیل کردهاند.



وقتی که استیو راجرز سپر معروفش را زمین گذاشت، سؤالی بزرگ باقی ماند: چه کسی قرار است جای خالی او را پر کند؟ فالکون و سرباز زمستان جایی شروع میشود که "انتقامجویان: پایان بازی" ما را رها کرد. اما این بار، نه خبری از سنگهای بینهایت است، نه یک تهدید کهکشانگستر. اینجا، نبرد اصلی بر سر چیزی شخصیتر است: هویت، مسئولیت و جایگاه یک قهرمان در دنیایی که دیگر همان دنیای سابق نیست.
با سم ویلسون (فالکون) و باکی بارنز (سرباز زمستان) روبهرو هستیم، دو قهرمانی که مجبورند با گذشته، حال و آیندهای نامعلوم دست و پنجه نرم کنند. سم، مردی که سپر راجرز به او سپرده شده، نهتنها باید با انتظارات سنگین این میراث کنار بیاید، بلکه با مسائل اجتماعی و هویتی هم مواجه میشود. باکی، سرباز کهنهکاری که ذهنش هنوز درگیر گناهان گذشته است، سعی دارد راهی برای بازگشت به زندگی عادی پیدا کند. اما یک چیز قطعی است: دنیای بدون کاپیتان آمریکا سادهتر نشده، بلکه خطرناکتر و پیچیدهتر شده است.
مارول بر خلاف روتین معمول یک سریال ابر قهرمانی این بار تصمیم گرفت به جای یک صرفاً فانتزی، سریالی بسازد که هم اکشن نفسگیر داشته باشد و هم دغدغههای واقعی را درون خود بگنجاند. اگر در کنار انفجارها و تعقیب و گریزها، دیالوگهایی دربارهی سیاست، نژاد، هویت و وفاداری را هم دوست دارید، فالکون و سرباز زمستان بهترین سریال ابرقهرمانی برای شماست. اما نگران نباشید؛ سریال هیچوقت در دام شعارزدگی نمیافتد.
این سریال در زمان پخش، از پربینندهترین آثار دیزنیپلاس بود و در جوایز امی هم نامزد شد. اما چیزی که آن را ماندگار میکند، نه فقط صحنههای اکشن، بلکه سوالی است که در تمام مدت زیر پوست داستان جریان دارد: آیا قهرمان بودن فقط به داشتن یک سپر بستگی دارد؟
زندگی دانشجویی همیشه پر از رقابت و استرس بوده، اما حالا تصور کنید که این رقابت دیگر فقط بر سر نمرههای بهتر یا شغل آینده نیست. در ژن وی، رقابت یعنی بقا. وقتی که ابرقهرمان شدن یک شغل است و فقط بهترینها میتوانند به بالاترین جایگاه برسند، چه کسی حاضر است برای موفقیت هر خط قرمزی را رد کند؟ این سریال دقیقاً همان جایی را نشانه گرفته که قدرت، شهرت و اخلاق با هم برخورد میکنند و معلوم نیست چه کسی زنده از آن بیرون میآید.
ژن وی اسپینآف سریال محبوب پسرها است، اما بهجای قهرمانهای جاافتاده، سراغ نسلی میرود که هنوز نمیدانند تا کجا میتوانند پیش بروند. دانشجویان دانشگاه گودولکین، زیر نظر کمپانی ووت اینترنشنال، به امید پیوستن به گروههای نخبهی ابرقهرمانی آموزش میبینند، اما حقیقت این است که هر چه جلوتر میروند، متوجه میشوند که مسیر موفقیت چندان هم روشن و بیخطر نیست. در این دنیای بیرحم، دوستیها شکنندهاند، دشمنان نامرئیاند و قوانین طوری طراحی شدهاند که همیشه یک قربانی داشته باشند.
این سریال که در سال ۲۰۲۳ از آمازون پرایم پخش شد، از همان ابتدا با نقدهای مثبت زیادی روبهرو شد. منتقدان به ترکیب جذاب اکشن، طنز تلخ و نقدهای اجتماعی آن اشاره کردند. اگر پسرها با خشونت بیپروا و تمسخر ابرقهرمانهای سنتی شناخته میشود، ژن وی همان مسیر را ادامه داده اما با تمرکز روی چالشهای نسل جدید. در اینجا، قدرتهای فوقالعاده فقط یک مزیت نیستند، بلکه یک بار سنگیناند که هر لحظه ممکن است فرد را به سقوط بکشاند.
سریال از لحاظ بصری چیزی کم از یک اثر سینمایی ندارد. جلوههای ویژهی قدرتمند، طراحی صحنههای خلاقانه و سکانسهای اکشن پرتنش، باعث شدهاند که ژن وی همسطح بهترینهای ژانر ابرقهرمانی باشد. اما آنچه این سریال را خاص میکند، نگاه عمیق آن به دنیای فاسد قهرمانان است.



خیابانهای نیویورک هنوز هم در تاریکی فرو رفتهاند، فساد در سایهها نفس میکشد، و عدالت چیزی نیست که قانون تضمین کند بلکه باید آن را با دستان خود گرفت. دردویل: تولد دوباره بازگشت یکی از محبوبترین و پیچیدهترین قهرمانان دنیای مارول را رقم میزند، اما این بار با روایتی تازه، زخمهایی عمیقتر و نبردهایی که فقط به مشت و لگد ختم نمیشوند.
چارلی کاکس بار دیگر نقش مت مورداک، وکیل نابینایی که شبها شنل قرمزش را به تن میکند، را بازی میکند. اما اینبار شرایط فرق دارد. او تنها یک مبارز نیست، بلکه مردی است که باید از نو خود را تعریف کند، در جهانی که دشمنانش قدرتمندتر و نقشههایشان مرگبارتر از همیشه هستند. بازگشت وینسنت دنوفریو در نقش ویلسون فیسک، معروف به کینگپین، تضمین میکند که این مبارزه چیزی فراتر از یک نبرد خیابانی ساده است این، جنگی بر سر روح نیویورک است.
دردویل: تولد دوباره همان فضای سنگین و نفسگیر سریال اصلی را حفظ کرده، اما با پرداختی عمیقتر به روانشناسی شخصیتها و چالشهایی که فراتر از مبارزات فیزیکی است. اینجا فقط یک داستان ابرقهرمانی نیست، بلکه ترکیبی از درام جنایی، کشمکشهای اخلاقی و پرترهای از مردی است که بین ایمان، انتقام و عدالت سرگردان است.
این سریال ابرقهرمانی جدید در کنار اکشن خیرهکننده و نبردهای خشنی که به امضای دردویل تبدیل شده، از لحاظ فنی نیز در سطحی عالی قرار دارد. فیلمبرداری با تمهای نئونوآر، موسیقی تأثیرگذار و طراحی صحنههایی که به خوبی حالوهوای شهر فاسد و درهمشکستهی مورداک را منتقل میکنند، همگی به خلق اثری کمک کردهاند که چیزی فراتر از یک سریال معمولی مارولی است.
سخن پایانیسریال های ابرقهرمانی مدتهاست که دیگر فقط دربارهی نبردهای نفسگیر و شخصیتهای شکستناپذیر نیستند. آنها به روایتهایی پیچیدهتر تبدیل شدهاند که از دل اکشن و هیجان، به مفاهیمی چون عدالت، هویت، اخلاق و حتی فساد قدرت میپردازند. از پسرها که تصویری بیرحمانه از دنیای قهرمانان ارائه میدهد تا وانداویژن که بازی با واقعیت و خیال را به اوج میرساند، هرکدام از این آثار نشان میدهند که ژانر ابرقهرمانی هنوز هم میتواند شگفتزدهمان کند.
فرقی نمیکند که طرفدار داستانهای تاریک و انتقامی مثل مجازاتگر باشید یا روایتهای علمیتخیلی و سفر در زمان مثل فلش، چیزی که این سریالها را ماندگار میکند، نه فقط قدرتهای فراانسانی، بلکه دغدغههای انسانی آنهاست. در نهایت، این قهرمانان و ضدقهرمانان، بازتابی از خود ما هستند با تمام ضعفها، انتخابها و نبردهای درونیشان.