بهترین فیلم های فمینیستی؛ قویترین زنان در مقابل دوربین

سینما همیشه بستری برای بازتاب واقعیتهای اجتماعی و انسانی بوده است. در میان ژانرها و روایتهای مختلف، فیلم های فمینیستی نقشی پررنگ در نمایش مبارزات، پیروزیها و چالشهای زنان در جوامع مختلف ایفا کردهاند. این فیلمها فقط درباره زنان نیستند، بلکه داستانهایی از مقاومت، عدالتخواهی، و حق انتخاب را روایت میکنند—موضوعاتی که مرزهای جنسیت را در هم میشکنند و همه را تحت تأثیر قرار میدهند.
از روزهای آغازین سینما تا امروز، بسیاری از آثار سینمایی تلاش کردهاند داستانهایی درباره زنان روایت کنند، اما همیشه این روایتها عادلانه و واقعگرایانه نبودهاند. برای سالها، زنان در سینما اغلب در نقشهای فرعی و کلیشهای ظاهر میشدند؛ مادر، همسر، معشوقه و اغلب بهعنوان مکملی برای شخصیتهای مرد معرفی میشدند. اما با پیشرفت سینما و تغییر نگاه جامعه، فیلم های فمینیستی به بستری برای بازتعریف نقش زنان تبدیل شدند. از قصههای الهامبخشی مانند تلما و لوییز که مرزهای آزادی شخصی را جابهجا میکند، تا درامهایی مانند ارقام پنهان که قدرت زنان را در تغییر تاریخ نشان میدهد، این عناوین نهتنها سرگرمکننده هستند، بلکه بحثبرانگیز و تاثیرگذار نیز باقی میمانند.
بهترین فیلم های فمینیستی
این مطلب بهطور ویژه برای افرادی که به دنبال فیلم هایی با محتوای قوی درباره حقوق زنان، مبارزه با تبعیض و روایتهایی الهامبخش از زنان در سینما هستند، نوشته شده است. اگر به دنبال فیلمهایی هستید که تصویری واقعی، قدرتمند و تأثیرگذار از زنان ارائه دهند، این لیست برای شماست. در ادامه، بهترین فیلم های فمینیستی را معرفی میکنیم؛ آثاری که نهتنها سرگرمکنندهاند، بلکه در تغییر نگرش عمومی نسبت به زنان، حقوق آنها و چالشهایی که با آن روبهرو هستند، نقش مهمی ایفا کردهاند.



گاهی اوقات، یک فیلم میآید و تمام معادلات را به هم میریزد، نه فقط در سینما، بلکه در ذهن و قلب تماشاگران. تلما و لوییز دقیقاً چنین اثری است. فیلمی که نهتنها مرزهای ژانری را تغییر داد، بلکه به نمادی از آزادی، دوستی و عصیان علیه ناعدالتی تبدیل شد. این داستان، فرار دو زن از روزمرگی را به یک سفر سرنوشتساز بدل میکند، اما این فقط یک سفر جادهای ساده نیست. بلکه پروازی بیبازگشت به سمت آزادی است، حتی اگر بهایی سنگین داشته باشد.
ریدلی اسکات که بیشتر با آثار علمیتخیلی و اکشنهای پرهیجان شناخته میشود، این بار داستانی کاملاً متفاوت را با جسارت کارگردانی کرد. فیلمنامهی درخشان کالی خوری، زنان را از نقشهای کلیشهای هالیوود بیرون کشید و به آنها هویت مستقلی بخشید. سوزان ساراندون و جینا دیویس در نقشهای اصلی چنان بازیهای تأثیرگذاری ارائه دادند که هر دو نامزد جایزه اسکار شدند. البته جایزه به جودی فاستر برای سکوت برهها رسید، اما تلما و لوییز از نگاه منتقدان و مخاطبان، دست خالی نماند.
اگر بخواهیم درباره یکی از بزرگترین نقشهای مکمل دهه نود صحبت کنیم، برد پیت را نباید فراموش کرد. جالب اینجاست که پیش از او ویلیام بالدوین برای این نقش انتخاب شده بود، اما کنار کشید. جورج کلونی چندین بار رد شد، مارک روفالو تست داد و حتی رابرت داونی جونیور هم در نظر گرفته شد. تلما و لوییز فقط یک فیلم نیست، بلکه بیانیهای است درباره زنانی که خسته از دنیای مردسالار، سرنوشت خود را در دست میگیرند. حتی اگر این به معنای حرکت به سوی پرتگاهی باشد که هیچ بازگشتی ندارد.
گاهی وقتها سینما فقط یک داستان تعریف نمیکند، بلکه ما را به سفری واقعی میبرد، سفری که آنقدر ملموس است که در هر لحظهاش احساس میکنی کنار شخصیت اصلی ایستادهای. بروکلین یکی از آن فیلمهاست. روایتی آرام اما عمیق، که مهاجرت را نه بهعنوان یک ماجراجویی پرهیجان، بلکه بهعنوان تجربهای از کشمکشهای درونی، وابستگیهای احساسی و انتخابهایی که مسیر زندگی را تغییر میدهند، به تصویر میکشد.
این فیلم، ساخته جان کراولی و اقتباسی از رمان کالم توبین، داستان دختری ایرلندی به نام آیلیش لیسی را روایت میکند که برای داشتن آیندهای بهتر، از شهر کوچک خود به بروکلین مهاجرت میکند. اما زندگی در دنیایی جدید، آن هم در دهه ۱۹۵۰، پر از چالشهایی است که نهتنها با دلتنگی و غربت، بلکه با هویت، عشق و تصمیمگیریهای سخت گره خورده است. فیلم بهقدری دقیق احساسات شخصیت اصلی را منتقل میکند که لحظهای خودت را جای او تصور میکنی؛ وقتی برای اولین بار پا به خیابانهای شلوغ نیویورک میگذارد، وقتی نامهای از خانه دریافت میکند یا وقتی بین دو دنیای متفاوت گیر میکند.
سیرشا رونان که این نقش را با بازی ظریف اما قدرتمندش به اوج رسانده، در حقیقت از ابتدا برای این نقش در نظر گرفته شده بود، اما در آن زمان برای بازی در نقش آیلیش خیلی جوان بود. بعد از سالها تأخیر در تولید، رونی مارا که قرار بود نقش را ایفا کند، کنار کشید و رونان که حالا در سن مناسبی قرار داشت، آن را به دست آورد.



موجودات آسمانی روایتی است از یک دوستی نزدیک که چنان در تار و پود خیال بافته شده که نمیتوان مرز آن را با واقعیت تشخیص داد. این فیلم اولین اثر جدی پیتر جکسون در ژانری غیر از وحشت بود، اما وحشتی که در دل این داستان نهفته است، بهمراتب واقعیتر و ترسناکتر از هر موجود خیالی است. داستان از جایی شروع میشود که پائولین پارکر و جولیت هولم در مدرسهای در نیوزیلند دهه ۱۹۵۰ با هم آشنا میشوند. تفاوتهایشان باعث میشود که بیشتر به هم نزدیک شوند و کمکم دنیایی خیالی برای خودشان بسازند؛ جهانی که در آن هیچ محدودیتی وجود ندارد، جز آن چیزی که در ذهنشان شکل میگیرد. اما مشکل همین جاست، چون وقتی خیال بیش از حد واقعی شود، دیگر بازگشتی وجود ندارد.
بازیهای ملانی لینسکی و کیت وینسلت بهقدری طبیعی بود که حتی خارج از صحنه هم در شخصیتهایشان فرو رفته بودند و با هم مانند پائولین و جولیت صحبت میکردند. این فیلم سکوی پرتاب آنها به دنیای سینما شد، بهویژه کیت وینسلت که بعدها به یکی از برجستهترین بازیگران هالیوود تبدیل شد. یکی از جالبترین نکات درباره فیلم، استفاده از خاطرات واقعی پائولین پارکر در صحنههای روایت ذهنی است.
راجر ایبریت در باره کیفیت بازیگری این فیلم مینویسد:
انتخاب بازیگر در روایت داستانی مانند این، امری حساس و حیاتی است. پیتر جکسون با سپردن نقش پائولین به ملانی لینسکی و جولیت به کیت وینسلت، دقیقاً دو بازیگر مناسب را پیدا کرده است. لینسکی با شیوهای خاص از نگاه کردن بهخوبی نشان میدهد که درون شخصیتش پر از تلاطم و آشوب است. از سوی دیگر، جولیت که در ظاهر پرانرژی و طبیعی به نظر میرسد، بیش از حد میخندد، بیش از حد سریع موافقت میکند و همیشه در مرز هیجان و جنون قرار دارد.
برخی فیلمها برای سرگرم کردن ساخته شدهاند، برخی برای به فکر فرو بردن، و برخی دیگر مانند او (Elle)، مرز بین این دو را چنان محو میکنند که نمیدانی باید تحسین کنی، وحشت کنی یا هر دو را با هم تجربه کنی. پل ورهوفن، کارگردانی که هرگز از جنجال و چالش دوری نکرده، این بار یکی از فیلم سینمایی خارجی در مورد خشونت علیه زنان را طوری ساخته که تعریف کلاسیک قربانی بودن را زیر و رو میکند.
میشل، زنی موفق و قدرتمند، مدیر یک شرکت بازیسازی است. او زنی است که دیگران را کنترل میکند، نه کسی که اجازه دهد کنترل شود. وقتی در خانهاش توسط مردی نقابدار مورد حمله قرار میگیرد، واکنشش چیزی نیست که از یک قربانی انتظار داشته باشی. او سراغ پلیس نمیرود، زانو نمیزند، فریاد نمیزند. در عوض، تصمیم میگیرد خودش مهاجم را پیدا کند و به روش خودش با او روبهرو شود. این تصمیم، او را وارد بازی خطرناکی میکند که مرز بین شکارچی و شکار، قدرت و ضعف، لذت و درد را در هم میشکند.
ایزابل هوپر برای این نقش، اجرایی ارائه میدهد که کمتر بازیگری جرئت نزدیک شدن به آن را داشت. شاید به همین دلیل بود که نیکول کیدمن، شارون استون، جولیان مور و دایان لین، همگی پیشنهاد بازی در این نقش را رد کردند. در نهایت، هوپر خودش به پروژه علاقه نشان داد و حتی پیشنهاد داد که فیلم در فرانسه ساخته شود، چراکه هیچ استودیوی آمریکایی حاضر به حمایت از چنین داستانی نبود. فیلم با استقبال بینظیری روبهرو شد و جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم خارجیزبان را برد، در حالی که هوپر جایزه گلدن گلوب بهترین بازیگر زن را هم دریافت کرد.
کتنیس اوردین ، دختری از منطقه دوازده، وقتی خواهر کوچکش برای شرکت در بازیهای گرسنگی انتخاب میشود، بهجای او داوطلب میشود. اینجا جایی است که زندگی او برای همیشه تغییر میکند. بازیهایی که تنها یک برنده خواهند داشت، تبدیل به نبردی میشود که تنها مهارتهای تیراندازی و زنده ماندن کافی نیست، بلکه سیاست، استراتژی و درک دنیایی که در آن اسیر شدهای، تعیینکننده خواهد بود.
بازیهای گرسنگی نه فقط یک فیلم اکشن و علمیتخیلی، بلکه یکی از فیلم های درباره فمینیست است که تصویری از زنی مستقل، قوی و بینیاز از نجاتدهنده را ارائه میدهد. اما چیزی که بازیهای گرسنگی را از دیگر فیلمهای مشابه متمایز میکند، پیام آن است. این عنوان فقط یکی از فیلم های با موضوع خشونت علیه زنان نیست بلکه دربارهی زنانی است که در جهانی پر از خشونت زنده میمانند.
اما پشت صحنهی این فیلم هم به اندازهی خودش پر از لحظات جالب است. لارنس در حین فیلمبرداری، تصادفاً جاش هاچرسون را طوری لگد زد که او را بیهوش کرد! علاوه بر این، او در ابتدا برای قبول نقش تردید داشت، چراکه از تأثیر یک بلاکباستر بر حرفهی بازیگری مستقلش نگران بود. اما وقتی پذیرفت، دستمزد اولیهی ۵۰۰ هزار دلاریاش در قسمت دوم به ۱۰ میلیون دلار افزایش یافت.
ارقام پنهان داستان واقعی کاترین جانسون، دوروتی وان و مری جکسون را روایت میکند؛ سه زن آفریقایی-آمریکایی که در دهه ۱۹۶۰، در بحبوحهی تبعیض نژادی و جنسیتی، در ناسا کار میکردند و نقشی اساسی در پیشبرد برنامه فضایی ایفا کردند. این زنان، در زمانهای که آمریکا بین رقابت فضایی و قوانین نژادپرستانهاش گرفتار بود، در سکوت، محاسباتی انجام دادند که جان فضانوردان را نجات داد. اما مشکلی که داشتند این بود: آنها سیاهپوست و زن بودند، و هیچکس از آنها انتظار نداشت قهرمان داستان باشند.
تراژی پی. هنسون برای بازی در نقش کاترین جانسون، با خود او که در آن زمان ۹۸ ساله بود ملاقات کرد. جانسون، که در ۱۴ سالگی دبیرستان را تمام کرده و در ۱۸ سالگی فارغالتحصیل شده بود، باهوشتر از آن بود که جامعهاش باور داشت. وقتی فیلم را تماشا کرد، تنها پرسید: "چرا کسی باید بخواهد دربارهی زندگی من فیلم بسازد؟" شاید چون خودش نمیدانست که چقدر جهان را تغییر داده است.
ارقام پنهان تنها یک فیلم دربارهی زنان در علم نیست، بلکه دربارهی کسانی است که با وجود نادیده گرفته شدن، مسیر را برای دیگران هموار کردند. این فیلم در مراسم اسکار نامزد بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین بازیگر نقش مکمل زن شد و در جوایز SAG، بهترین گروه بازیگری را دریافت کرد. در نهایت، این فیلم نهتنها تصویری از خشونت غیرمستقیم علیه زنان در محیطهای علمی و کاری را به تصویر میکشد، بلکه نمونهای از فیلم های فمینیستی خارجی است که نشان میدهد فمینیسم فقط دربارهی شعار دادن نیست، بلکه دربارهی تغییر واقعیت است، حتی اگر هیچکس نامت را در تاریخ ننویسد.
بیسرنخ (Clueless) که اقتباسی مدرن از رمان «اما» نوشتهی جین آستن است، توانست نهتنها به یکی از موفقترین فیلمهای ژانر خود تبدیل شود، بلکه فرهنگ عامه را نیز تحت تأثیر قرار دهد. شر هوروویتز دختری زیبا، باهوش و بسیار خوشپوش است که در دبیرستانی در لسآنجلس تحصیل میکند. او در دنیای خود، همه چیز را تحت کنترل دارد و از تغییر دادن زندگی دیگران لذت میبرد. هنگامی که دانشآموزی جدید به نام تای فریزر وارد مدرسه میشود، شر تصمیم میگیرد او را از یک نوجوان ساده و بیتجربه به فردی محبوب تبدیل کند. اما در این مسیر، او خود نیز دچار تحولاتی میشود که باعث میشود نگاهش به زندگی تغییر کند.
این فیلم با استقبال منتقدان همراه شد و توانست جایگاه ویژهای در سینمای نوجوانانه پیدا کند. آلیشیا سیلورستون برای بازی در این فیلم موفق به کسب جایزهی بهترین بازیگر زن در جوایز MTV Movie Awards شد. فیلم همچنین توانست در انجمن ملی منتقدان فیلم، جایزهی بهترین فیلمنامه را برای ایمی هکرلینگ به ارمغان بیاورد. این فیلم نهتنها تصویری از دغدغههای زنان جوان در جامعه مدرن ارائه میدهد، بلکه یکی از بهترین فیلم های فمینیستی محسوب میشود که شخصیت اصلی آن، زنی مستقل و با اعتمادبهنفس است که مسیر رشد و شناخت خود را طی میکند.
اگر سینما آینهی جامعه باشد، ماده (The Substance) تصویری تاریک و بیرحمانه از وسواس بیمارگونهی دنیای مدرن نسبت به زیبایی و جوانی را نشان میدهد. یکی از فیلم های حقوق زنان که آنها را فراتر از جذابیتهای بدنی معنی میکند و در مقابل فشار جامعه برای تحمیل زیبایی به آنها میایستد.
دمی مور در یکی از جسورانهترین نقشهای خود، در قالب الیزابت اسپارکل ظاهر میشود. او ستارهای در حال افول است که در پنجاهسالگی متوجه میشود دیگر در صنعت سرگرمی جایی ندارد. اما راه حلی برای این مشکل وجود دارد: یک محصول مخفی و مرموز که میتواند او را به نسخهای جوانتر، زیباتر و کاملتر تبدیل کند. اینجا است که مارگارت کوالی وارد داستان میشود، بازیگری که در فیلم، نسخهی جدید و بهبودیافتهی الیزابت را به تصویر میکشد. اما سؤال اصلی اینجاست که آیا میتوان دو نسخه از خود را در یک زندگی جا داد؟ و اگر یکی از آنها اضافی باشد، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
سایت فیلم و سریال ورایتی در باره این فیلم مینویسد:
ماده یک فیلم ترسناک فمینیستی در ژانر وحشت بدنی است که باید در تمام سینماهای دنیا به نمایش درآید. اما این به این معنی نیست که فیلمی پیچیده و فلسفی، مانند آثار دیوید کراننبرگ است یا یک اثر پستمدرن عجیب و غریب مانند تیتان. کورالی فارژا، نویسنده و کارگردان این فیلم، سبکی خاص و جسورانه دارد روایتی که کاملاً مستقیم، پرانرژی، چشمگیر و در عین حال هیجانانگیز و افراطی است.



کمتر زنی در تاریخ بهاندازه ژان دارک توانسته است مرزهای سیاست، مذهب و جنگ را درهم بشکند. پیامآور: داستان ژان دارک به کارگردانی لوک بسون، روایتی متفاوت از این شخصیت ارائه میدهد؛ روایتی که در آن، ژان نه یک قدیسهی الهی، بلکه یک جنگجوی مصمم و سرکش است که در برابر جامعهای مردسالار ایستادگی میکند. این فیلم در کنار صحنههای حماسی، به جایگاه زنان در تاریخ و چگونگی به حاشیه رانده شدن آنها توسط سیستمهای قدرت میپردازد و در لیست بهترین فیلم های فمینیستی قرار میگیرد.
فیلم با خشونت واقعگرایانه و لحن تند خود، تصویری بیرحم از مبارزهی یک زن برای به رسمیت شناخته شدن ارائه میدهد. ژان دارک که از کودکی در جامعهای غرق در جنگ و بیعدالتی رشد کرده، برخلاف قوانین زمان خود، نهتنها وارد میدان نبرد میشود، بلکه به یکی از رهبران نظامی تبدیل میشود. در دنیایی که زنان تنها بهعنوان همسر و مادر تعریف میشوند، او قدرت را در دست میگیرد و بر ارتشی از مردان فرمانروایی میکند. اما این پیروزی، بهایی سنگین دارد.
یکی از نکات جالب فیلم، نزدیک بودن آن به رخدادهای واقعی است. بسیاری از شخصیتهایی که در فیلم حضور دارند، ازجمله فرماندهان نظامی و رهبران مذهبی، بر اساس مستندات تاریخی طراحی شدهاند. حتی یکی از آنها، ژیل دو ره، که از نزدیکان ژان بود، بعدها بهعنوان یکی از بدنامترین جنایتکاران تاریخ فرانسه شناخته شد و گفته میشود که داستان افسانهی ریش آبی از جنایات او الهام گرفته شده است.



رنگ ارغوانی در هر فرم خود (کتاب، فیلم و موزیکال) داستانی از رنج، امید و نیروی زنانگی را روایت کرده است. نسخهی جدید این فیلم در سال ۲۰۲۳، بازگشتی پرشکوه به این داستان جاودانه است که با ترکیب سینما و تئاتر موزیکال، روح اثر را در قالبی جدید زنده میکند.
این فیلم که اقتباسی از موزیکال برادوی است، خود بر اساس رمان آلیس واکر ساخته شده که در سال ۱۹۸۲ منتشر شد. روایت آن در اوایل قرن بیستم و در جنوب آمریکا اتفاق میافتد و داستان زنان آفریقایی-آمریکاییای را به تصویر میکشد که در برابر ظلم، تبعیض و خشونت میایستند و با پیوندهای خانوادگی و دوستی، قدرت میگیرند. سلی هریس، شخصیت محوری داستان، در طول مسیر زندگیاش با زخمهای عمیق روبهرو میشود اما به کمک زنان پیرامونش، راهی برای بقا و شکوفایی مییابد.
این نسخه از رنگ ارغوانی، علاوه بر پرداختن به حقوق زنان و تبعیض نژادی، به موضوع مهم سلامت روان در جوامع آفریقایی-آمریکایی نیز میپردازد. تراجی پی. هنسون در مصاحبهای در سال ۲۰۲۳ اظهار داشت که این فیلم باعث میشود مردم بیشتر دربارهی شکستن زنجیرههای آسیبزا و توجه به سلامت روان صحبت کنند؛ موضوعی که تا پیش از این کمتر در فرهنگ عمومی مطرح میشد.
سخن پایانی
فیلم های فمینیستی تنها داستانهایی دربارهی زنان نیستند؛ بلکه بازتابی از مبارزات، پیروزیها، شکستها و تغییراتیاند که در طول تاریخ رخ داده است. از شورش و آزادیخواهی ژان دارک در پیامآور: داستان ژان دارک گرفته تا مبارزهی زنان آفریقایی-آمریکایی برای حق دیده شدن در رنگ ارغوانی، هر یک از این فیلمها نشان میدهند که چگونه سینما میتواند آینهای از واقعیت باشد، اما در عین حال، راهی برای بازتعریف آن نیز ارائه دهد.
در میان این آثار، برخی بهطور مستقیم به موضوع خشونت علیه زنان پرداختهاند، برخی دیگر بر قدرت اتحاد و همبستگی زنان تأکید کردهاند، و تعدادی نیز تعاریف سنتی از نقشهای زنانه را به چالش کشیدهاند. آنچه این فیلمها را متمایز میکند، توانایی آنها در روایت داستانهایی است که نهتنها بازگوکنندهی تجربیات زنان، بلکه انعکاسی از واقعیتهای جهانی است که هنوز هم برای برابری، پذیرش و تغییر تلاش میکند.