بهترین فیلم های کماندویی، ارتش های یک نفره
وقتی میخواهیم درباره فیلم های کماندویی حرف بزنیم ابتدا باید مشخص کنیم این ابر سرباز در سینما چگونه معرفی میشود. کماندوهای سینمایی اگر در هالیوود باشند سربازان متخصص در استفاده از انواع سلاح، بمبها، رانندگی، مبارزه نزدیک و دور هستند. اگر در سینمای هند قرار بگیرند آنها به طور کلی موجودات نامیرا هستند که حتی اگر در ظاهر بمیرند، در صحنهای دیگر به شکل معجزهآسا دوباره زنده میشوند!
هرچند کشورهای بسیاری در این باره فیلم میسازند اما اساسا فیلم های کماندویی آمریکایی هستند و به طور کامل مفهوم کماندو با فیلمی به همین نام محصول 1985 و با بازی آرنولد شوارتزنگر در سینما شناخته شد و با اولین خون (First Blood) (مشهور به رامبو) جایگاه ثابت خود را روی پرده نقرهای به دست آورد. مثالهای این زیر ژانر سینمایی بیشتر در ژانر جنگی و اکشن قرار میگیرد و تمرکز آن یا بر روی یک ابرسرباز یا گروهی از آنهاست که میتوانند به راحتی کشوری را به زانو در بیآورند.
برخلاف جاسوسها و کاراکترهایی مثل جانویک که توانایی هایی برابر را دارند، کماندوها اکثرا با ظاهری عضلهای و به عبارت انگلیسی ماچو شناخته میشوند پس اگر در فیلمی به اندازه کافی دور بازو نمیبینید آن فیلم کماندویی نیست!
بهترین فیلم های کماندویی
در این قسمت از مقاله میخواهیم فیلم هایی را به شما معرفی کنیم که قهرمانهای آن از اکشن خالص ساخته شدند و به قول گفتنی هر روز صبح برای صبحانه چندتایی نارنجک میخورند. فیلم های معرفی شده تا جای ممکن بدون اسپویل میباشند و به همراه تصاویر جذاب، پادکستی کامل کننده و تیزرهای تخصصی در اختیار شما قرار میگیرند.
در میان فیلم های کماندویی جنگی دو اسم را به کرات میشنوید، آرنولد شوارتزنگر و سیلوستر استالونه، اما دولف لاندگرن از دیگر هنرمندانی است که به خاطر ظاهر خاص خودش در تعداد بالایی از این فیلمها هنرنمایی کرده و شاید کمی زیر سایه بزرگان اکشن همدوره خودش قرار گرفته است.
مردان جنگ درباره گروهی از مزدوران به رهبری، گونار میچرخد، مردی که از گذشتهاش فرار میکند، اما ناخواسته وارد مأموریتی جدید میشود. او به همراه تیم به جزیرهای دورافتاده در جنوب شرق آسیا میرود تا بومیان را متقاعد کند که زمینشان را بفروشند. اما پس از ورود به این جزیره، گونار و تیمش با بومیان صلحطلب روبرو میشوند و در مواجهه با این افراد، گونار دچار یک بحران اخلاقی میشود و تصمیم میگیرد به جای نابودی بومیان، از آنها دفاع کند. همین تضاد درونی اوست که فیلم را از یک اکشن صرف به داستانی عمیقتر و تأملبرانگیزتر تبدیل میکند.
این فیلم، هرچند که ابتدا قرار بود بهصورت گسترده اکران شود، به دلیل تردیدهای استودیو در جذب مخاطب به سراغ پخش مستقیم به ویدیو رفت. با این وجود، در برخی کشورهای اروپایی نظیر فرانسه، نقدهای مثبتی دریافت کرد و از نگاه منتقدین به عنوان یکی از بهترین آثار لاندگرن شناخته شد. حتی خود "جان سیلز" نیز بعداً اشاره کرد که "مردان جنگ" یکی از آثار برجسته در کارنامه لاندگرن است.
یک کماندو در فیلم جذاب است، دو کماندو اکشن را چند برابر میکند اما وقتی تیمی از این ابر سربازها دور هم جمع شوند میتوانند ارتشها را به زانو در بیآورند.
داستان بی مصرفهای 2 از جایی شروع میشود که تیم کماندویی بیمصرفها به رهبری بارنی راس (استالونه) مأمور میشوند تا یک محموله مرموز را از یک هواپیمای سقوطکرده در آلبانی بازیابی کنند. اما به سرعت درگیر ماجرایی خطرناکتر میشوند؛ گروهی از جنایتکاران بینالمللی به رهبری ژان ویلین (با بازی خیرهکننده ژان کلود ون دام) این محموله را میخواهند. وقتی ویلین یکی از اعضای تیم، بیلی (با بازی لیام همسورث) را میکشد، بیمصرفها سوگند انتقام میخورند و فیلم به یک تعقیب و گریز پر از آدرنالین تبدیل میشود، جایی که دشمنان قدیمی با هم روبرو میشوند و هیجانات به اوج میرسند.
بیمصرفها یک فرنچایز چهار قسمتی از فیلم های کماندویی امریکایی است و در هر قسمت داستانی جذاب معرفی میشود. 3 عنوان اول این فیلم امتیاز بالا دارند که قسمت دوم از همه بهتر است. اما قسمت آخر یا چهارم آن مصداق آن است یک اسطوره یا به پایان میرسد یا سمت و سوی زوال میرود.
این فیلم با فروش 314 میلیون دلاری خود توانست رتبه 24 ام باکس آفیس جهانی را به دست بیآورد و آمار 67 درصدی را در منتقدان و مخاطبان روتن تومیتو داشته باشد، اما باید گفت برای چنین فیلمی با این تعداد ستاره این آمار بسیار ضعیف است.
به طور معمول پیروی نکردن از دستور و شاخ و شونه کشیدن برای مافوق یکی از جنبههای معمول فیلم های کماندویی است، به قدری که ممکن است تمام جنگ را با کد اخلاقی خاص خودشان تعریف کنند و مسیر آن را تغییر بدهند.
اشک های خورشید، که در پسزمینه جنگ داخلی نیجریه و جنایات جنگی رخ میدهد، به تدریج از یک مأموریت ساده تخلیه افراد خارجی به یک نبرد برای بقا تبدیل میشود. واترز و تیمش که ابتدا فقط قصد اجرای مأموریت خود و نجات آمریکاییها را داشتند، کمکم درگیر واقعیتهای دردناک جنگ و نسلکشی میشوند و تصمیم میگیرند پا را فراتر از دستورات گذاشته و به جای یک کشور خاص، برای انسانیت بجنگند.
راجر ایبرت در مقالهای به قلم خودش این فیلم را تحسین کرده و نوشته:
فیلمهایی مانند Tears of the Sun به نوعی وجود دارند که میتوان آنها را به خاطر بافت و حسشان تحسین کرد. برای تعداد کم کلماتی که بروس ویلیس به کار میبرد و شیوهای که آنها را ادا میکند. برای هوش پزشک زن، که برنامهاش متفاوت از اوست. برای رفاقت تیم نیروی دریایی که حتی وقتی رهبرشان به جای پیروی از دستورات، از وجدان خود پیروی میکند، همچنان همراهش میمانند.
داستان فیلم کماندو ساده اما پر هیجان است. کلنل جان ماتریکس، یک کماندو سابق ارتش، مجبور میشود تا در یک ماموریت شخصی به نجات دخترش، جنی (با بازی آلیسا میلانو)، برود که توسط گروهی از مزدوران به رهبری فردی به نام بنیت (با بازی "ورنون ولز") ربوده شده است. ماتریکس تنها 11 ساعت وقت دارد تا دخترش را پیدا کند و در این مسیر، با کمک سیندی (رائه داون چونگ)، هر چیزی که جلوی راهش قرار میگیرد را نابود میکند. از انفجارها و تعقیب و گریزها تا مبارزات تن به تن و شلیکهای پیدرپی، "کماندو" به معنای واقعی کلمه یک هیجان بیوقفه است.
یکی از حقایق جالب فیلم، انتخاب نقش سیندی بود. رائه داون چونگ که اصلاً قرار نبود این نقش را بازی کند، در هنگام تست بازیگری با یک بداههگویی خندهدار، همه را متعجب کرد و بلافاصله نقش را به دست آورد. او در یک صحنه که باید واکنش نشان میداد، به جای گفتن دیالوگهای پیشبینیشده، با فریاد گفت: "این مال من نیست!" همین بداههگویی او باعث شد تا نقش سیندی را از آن خود کند و یکی از عناصر کمدی فیلم را تقویت کند.
یکی از مشکلات بزرگی که فیلم با آن مواجه بود پیدا کردن بدلکار مناسب برای آرنولد بود. این بازیگر عظیم الجثه اگر تغییر میکرد در هر صحنهای حتی بدون مشخص بودن چهره قابل تشخیص بود. شوارتزنگر اکثر بدلکاریهای خودش را در این فیلم انجام داد.
کماندوها همیشه در میان جنگ و مقابل ارتشها نیستند این متخصصان مبارزه گاهی به مبارزات شهری روی میآورند.
قهرمان این فیلم کماندویی در عمیقترین چاله زندگیش به سر میبرد، او چیزهای بسیار مهمی را از دست داده و حالا به دنبال ماموریت مرگ میگردد. داستان فیلم با تمرکز بر ماموریت پرخطر تایلر آغاز میشود؛ جایی که او باید پسری جوان به نام اوی را از چنگال دشمنان بیرون بکشد. اما هر چه بیشتر به عمق این مأموریت نفوذ میکند، او با چالشهای شدیدتری از جمله خیانت، ترس و خاطرات دردناک شخصی روبرو میشود. در طول مسیر، تایلر به ناچار تصمیمات دشواری میگیرد و با دنیایی تاریک از خشونت و نابودی دست و پنجه نرم میکند. این فیلم اکشن نه تنها از لحاظ سکانسهای مبارزه چشمگیر است، بلکه دارای لایههایی از احساسات عمیق و لحظات انسانی نیز هست.
یکی از جذابترین حقایق پشت صحنه این فیلم، تلاش عظیم تیم تولید برای خلق یک تجربه واقعی و نفسگیر بود. برای مثال، هارگریو برای ساخت یکی از مشهورترین سکانسهای فیلم، یک برداشت 11 دقیقهای بدون قطع (که شامل 36 بخش مختلف به هم دوختهشده بود) را طراحی کرد.
یکی دیگر از چالشهای تولید این بود که به دلیل قوانین سفت و سخت هند در مورد سلاحهای گرم، تیم تولید مجبور شد از تفنگهای پلاستیکی بدون قطعات متحرک استفاده کند و شلیکها و انفجارها را بهطور کامل در مراحل پس از تولید و با جلوههای دیجیتالی بازسازی کند.
شمارش معکوسی برای یکی از بزرگترین تروریستهای تاریخ جهان!
سال 2001، جهان هنوز از حملات تروریستی یازده سپتامبر شوکه است. مایا، یک مأمور سرسخت و بیوقفه، در تلاش است تا با استفاده از اطلاعات مختلف، رد بن لادن را پیدا کند. فیلم " سی دقیقه " در مدت زمان دو ساعت و نیم، ما را به عمق عملیاتهای اطلاعاتی CIA میبرد؛ جایی که شکنجه، بازجوییها، و تعقیبهای بیوقفه به تصویر کشیده میشوند. اوج فیلم، عملیات جسورانه و بینظیر تیم شش نیروی دریایی در ابوتآباد پاکستان است که با دقت و واقعگرایی زیادی به تصویر کشیده شده است.
یکی از نکات جالب پشت صحنه، تغییر کامل فیلمنامه بود. مارک بوآل، که فیلمنامه اولیه را برای فیلمی درباره نبرد تورا بورا نوشته بود، پس از کشته شدن بن لادن، آن را بازنویسی کرد. او پنج ماه بدون دریافت هیچ هزینهای این بازنویسی را انجام داد تا داستانی دقیق و کامل از جستجوی طولانیمدت برای بن لادن ارائه دهد.
برای به تصویر کشیدن حمله نهایی به خانه بن لادن، تیم تولید یک نسخه کاملاً واقعی از این ساختمان را در نزدیکی دریای مرده در اردن ساختند.
فیلم بعدی که میخواهیم معرفی کنیم مانند لحظهای است که از لبهی پرتگاه به پایین نگاه میکنید؛ میدانید که سقوط اجتنابناپذیر است، اما همچنان به مقاومت ادامه میدهید.
فیلم در میان کوههای خشن افغانستان و در دل عملیات رد وینگز جریان دارد، عملیاتی که هدف آن دستگیری یا کشتن رهبر طالبان، احمد شاه، بود. دوربین روی چهار عضو تیم SEAL متمرکز است: مارکوس لاترل، مایکل مورفی، دنی دیتز و متیو اکسلسون. این تیم به منظور شناسایی محل اختفای احمد شاه، وارد کوههای افغانستان میشود. اما بعد از اینکه توسط سه چوپان محلی کشف میشوند، تیم مجبور به اتخاذ تصمیمی دشوار میشود؛ کشتن چوپانان یا آزاد کردن آنها؟
یکی از حقایق جالب فیلم، نحوهی فیلمبرداری صحنههای سقوط و پرت شدن اعضای تیم SEAL از صخرهها است. این صحنهها بدون استفاده از جلوههای ویژه CGI انجام شدند و بدلکاران مجبور بودند به معنای واقعی کلمه خود را از ارتفاعات پرت کنند. یکی از بدلکاران حتی به دلیل شدت جراحات وارده، به بیمارستان منتقل شد.
تنها بازمانده نه تنها به دلیل نمایش قهرمانیهای جنگی بلکه به خاطر دقتی که در به تصویر کشیدن تجهیزات نظامی و محیط خشن افغانستان به خرج داده، تحسینهای بسیاری را دریافت کرد. فیلم با فروش جهانی بیش از 154 میلیون دلار، به یک موفقیت تجاری میان فیلم های کماندویی جنگلی تبدیل شد و در عین حال توانست ادای احترامی به فداکاریها و شجاعتهای نیروهای نظامی باشد.
شاید بسیاری از فیلمهای کماندویی در رابطه با کشورهایی باشند که هزاران کیلومتر با آمریکا فاصله دارند، از جنوب آسیا گرفته تا شمال آفریقا! اما گاهی این فیلمها در نزدیکی مرز آمریکا روایت میشوند. کشوری پر چالش مثل مکزیک!
داستان فیلم حول محور کیت میسر میچرخد، که به عنوان عضوی از یک تیم مخفی دولت ایالات متحده به مأموریتی غیررسمی در جنگ با کارتلهای مواد مخدر پیوسته است. اما به سرعت متوجه میشود که در این جنگ هیچ چیز آنطور که به نظر میرسد نیست و اخلاق و قانون گاهی کمترین اهمیتی ندارند. از نبردهای خشن در خیابانهای مرزی تا زیرزمینیترین معاملات مواد مخدر، "سیکاریو" نشان میدهد که در این دنیا تنها بقا مطرح است و همه چیز بهای خود را دارد.
یکی از نکات جالب درباره فیلم، صحنهی عبور از مرز است که یکی از پیچیدهترین صحنههای تولید بود. به دلیل سختیهای مربوط به فیلمبرداری در محل واقعی، یک نسخه کامل از گذرگاه مرزی خوارز ساخته شد.
فیلم بعدی که میخواهیم درباره آن صحبت کنیم آنقدر در فرهنگ پاپ جهانی تاثیر داشته که اسم آن را میتوانید در بازیهای کامپیوتری فریاد بزنید.
داستان فیلم اولین خون درباره رمبو است، یک کهنه کماندو آمریکایی که به شهر کوچکی به نام هوپ وارد میشود و بهسرعت با کلانتر محلی، ویل تیزل درگیر میشود. برخورد سادهای که به یک تعقیب و گریز خشونتآمیز در کوهستانهای دورافتاده تبدیل میشود. رمبو که بهتنهایی باید در برابر یک نیروی پلیس کامل مبارزه کند، از تمامی مهارتهای جنگیاش استفاده میکند تا زنده بماند و از شهری که به دنبال نابودیاش است، فرار کند.
یکی از نکات جالب و غیرمنتظره درباره فیلم، این است که تکهای از بوم پوسیده که رمبو در جنگل پیدا میکند و بهعنوان پوشش از آن استفاده میکند، در واقع یک تکه بوم واقعی بود که توسط تیم تولید در محل فیلمبرداری کشف شد.
فیلم نخستین خون به موفقیتهای بزرگی دست یافت و نه تنها بهعنوان یک فیلم اکشن پرهیجان شناخته شد، بلکه تصویری عمیق و تأملبرانگیز از تاثیرات روانی جنگ بر سربازان بازگشته از میدان نبرد ارائه داد. نخستین خون را میتوان پدر فیلمهای اکشن-جنگی مدرن دانست.
فیلم های کماندویی بعدی که میخواهیم درباره آن صحبت کنیم، خارج از رویه معمول این فیلمهاست و به جهان علمی تخیلی حمله میکند.
داستان غارتگر با مأموریتی ساده شروع میشود؛ گروهی از کماندوهای زبده به رهبری داچ، برای نجات گروگانهایی در جنگلهای آمریکای مرکزی به کار گرفته میشوند. اما پس از نجات گروگانها، متوجه میشوند که پای دشمن سومی در میان است که بالای هرم تکامل قرار دارد. این موجود بیگانه، با تواناییهای خارقالعادهای مانند نامرئی شدن و استفاده از سلاحهای پیشرفته، شروع به شکار اعضای گروه میکند. داچ و تیمش باید از تمام مهارتها و تاکتیکهای نظامی خود استفاده کنند تا بتوانند از این موجود مرموز و بیرحم جان سالم به در ببرند.
یکی از نکات جذاب پشت صحنه فیلم، بازی کوین پیتر هال در نقش غارتگر بود. اگرچه این موجود خطرناک و مرگبار بود، اما بازیگر نقش آن انسانی بسیار دلنشین و دوستداشتنی بود. هال که حدود 7 فوت و 2 اینچ قد داشت، لباس سنگین غارتگر را میپوشید، اما برای اینکه بتواند به شکلی واقعی حرکت کند، او را به یک سیستم بانجی متصل میکردند تا تحرک بیشتری داشته باشد.
این فیلم با فروش جهانی بیش از 59 هزار دلار رتبه 12 باکس آفیس 1987 را به دست آورد، هالیوود ریپورتر در مقالهای فیلم را اینگونه معرفی میکند:
علاقهمندان به فیلمهای اکشن میتوانند جلیقههای ضدگلوله خود را آماده کنند و برای این تولید بزرگ و پر انفجار آماده شوند. این فیلم حملهای خوشساخت به سبک قدیمی، شانس بالایی در گیشه دارد و به نظر میرسد که موفقیت خوبی کسب کند.
سخن پایانیسینمای اکشن همواره وامدار قهرمانهای بزن بهادر خود بوده، مردانی که با عقیدهای خاص برای یک کد اخلاقی یا کشور خود سلاح بر دست گرفتند و به تنهایی ارتشی را زمینگیر کردند. هر کدام از این آثار، با سبک و سیاق خاص خود، گواهی هستند بر مهارتهای فیلمسازان و بازیگرانی که با جان و دل، داستانهایشان را به واقعیت سینمایی تبدیل کردهاند. اما در نهایت، آنچه این فیلمها را فراتر از سرگرمی ساده میبرد، نه فقط صحنههای اکشن و پرهیجان، بلکه عمق شخصیتپردازیها و پیامهای انسانی آنهاست؛ از نبرد برای عدالت تا مقابله با شیاطین درونی.
این سفر سینمایی در دنیای فیلم های کماندویی به پایان میرسد، اما لحظات هیجانانگیز آنها در خاطرمان باقی خواهد ماند. چه چیزی بهتر از آنکه با هر بازبینی دوباره این آثار، ما هم بخشی از آنها شویم و خود را در دل این ماجراجوییها احساس کنیم؟ از شکیبایی شما در همراهی تا پایان مقاله بسیار سپاسگذاریم و دعوت میکنیم به فیلمهای مورد علاقهتان در قسمت نظرسنجی نمره دهید. همیشه پاراجی بمانید و خدانگهدار.