بهترین بازیگران کمدی خارجی | بهترین کمدین های سینمای جهان

کمدی فقط خنده نیست؛ یک ضرورت است، یک واکنش بقا، نوعی نفس کشیدن در جهانی که گاهی زیادی جدی است. خنده، آنچنان پدیدهای بنیادین در روان انسان است که حتی نوزادان قبل از سخن گفتن، میخندند. حالا تصور کنید دنیایی بدون بهترین بازیگران کمدی خارجی؛ مثل کنفرانس خبری بیپایان، بدون قهوه، بدون تعطیلات، بدون مستر بین!
تاریخ سینما با کمدی شروع شد؛ با مردانی که روی پوست موز سُر خوردند و تماشاگرانی که خندیدند، حتی در دل جنگ و فقر. این ژانر، مثل یک دلقک فیلسوف، هم ما را به گریه میاندازد و هم یادمان میدهد که حتی در سیاهی مطلق، میشود لامپی از طنز روشن کرد.
در این مطلب، با عبور از نسلها، به سراغ آنهایی میرویم که هنر خنداندن را به درجهای از نبوغ رساندهاند؛ بازیگرانی که نهتنها صحنه را از آن خود کردهاند، بلکه تعریف ما از خنده را دگرگون ساختهاند. به اطلس خنده خوش آمدید.
بهترین بازیگران کمدی خارجی از نسل طلایی
در ابتدا بیآیید نگاهی داشته باشیم به بهترین بازیگرانی که اسمشان با کمدی و خنده گره خورده و هنوز هم فیلمهای سینمایی، سریالهای موفق و بلاک باسترهای پرفورش را به صحنه میبرند.
آدام سندلر
اگر کمدی یک شهر باشد، آدام سندلر شهرداریست که هم شهربازی ساخته، هم پارک، هم آسایشگاه روانی. او همزمان سلطان خندههای عامهپسند است و بازیگری که گهگاهی از پشت عینک آفتابیاش، نگاهی عمیق به بیقراری انسان مدرن میاندازد.
سندلر را شاید بشود با واژهی man-child خلاصه کرد، اما در واقع او استاد آفرینش شخصیتهاییست که درونشان پسربچهای درماننشده زندگی میکند؛ کاراکترهایی که با شوخیهای سادهدلانه، جیغجیغی کودکانه و خشمی کنترلنشده، هم سرگرم میکنند و هم آسیبدیدگی را زمزمه میکنند. فیلمهایی مثل کلیک یا ۵۰ قرار اول، با تمام کودکانهبودن ظاهریشان، زخمی در زیر پوست دارند.
اما همین مرد شوخیدوست، زمانیکه سراغ درام میرود، چنان عمقی از اضطراب و فقدان را به تصویر میکشد که منتقدان، ناگهان کلاه از سر برمیدارند. در عشق پریشان یا الماسهای تراشنخورده، سندلر نهتنها بازی میکند، بلکه روحی گمشده را روی پرده میآورد. راز ماندگاریاش به عنوان یکی از بهترین بازیگران طنز خارجی شاید همین باشد: او بلد است بخنداند، اما بلد است کی و چطور از خنده عبور کند؛ آنقدر که گاهی فراموش میکنی با یک کمدین طرفی تا وقتی دوباره با صدای بلند، از ته دل، میخندی.
ساشا بارون کوهن
ساشا بارون کوهن، اگر بازیگر نبود، احتمالاً استاد جامعهشناسی یا مأمور نفوذی میشد؛ البته با سبیل چسبی، لهجه عجیب و دوربینی که همهچیز را ثبت میکند. او خالق شخصیتهاییست که در ظاهر مضحکاند، اما در واقع آینههاییاند که جامعه را بیرحمانه بازتاب میدهند و نه، هیچ فیلتر زیبایی روی آنها نیست.
بارون کارهایی میکند که بسیاری از کمدین های معروف هالیوود میترسند به آنها نزدیک بشوند! از علیجی تا بورات، هر یک از کاراکترهای کوهن طراحی شدهاند تا لبخند را به نقطهای از شرم و پرسش بدل کنند. وقتی او به نقش بورات درمیآید، دیگر صرفاً یک بازیگر نیست؛ او یک آزمایش میدانیست. شخصیتش مردم را وادار میکند آنچه در ناخودآگاهشان پنهان کردهاند، با صدای بلند به زبان بیاورند حتی اگر آن حرفها نژادپرستانه، زنستیز یا فقط احمقانه باشند.
نبوغ کوهن در این است که خودش را مضحکه میکند تا دیگران را افشا کند. او به جای گفتن "جامعه مشکل دارد"، جامعه را دعوت میکند تا خودش را لو بدهد. او نه کمدینی برای خندیدن، بلکه یک آشوبگر خندان است کسی که میداند در زمانهای که واقعیت خودش مثل شوخی شده، بهترین طنز، چیزی جز واقعیت نیست.
جک بلک
سبک کمدی با شور و هیجان و انرژی بیپایان یکی از پرطرفدارترین و جذابترین این روزهاست و جک بلک با همان موهای پریشان، چشمان برقزن و صدای انفجاری، از دل آن پدید آمده. او همان بازیگریست که وقتی روی صحنه میآید، انگار تمام قوانین فیزیک را با نعرهای کمدی زیر پا میگذارد و میگوید: من اینجام که حالتون رو خوب کنم، یا دستکم منفجر کنم از خنده.
او نهفقط یک کمدین، بلکه یک پدیده صوتیـتصویری است؛ کسی که بازیگری را با موسیقی راک و اجراهای فیزیکی درهم آمیخته و فرم شخصی خودش را خلق کرده است. چه در نقش معلم خستهنشو در مدرسه راک، چه در قالب پاندای کونگفوکار، همیشه عنصری از کودک درون پرهیجان در او حضور دارد کودکی که بلند بلند میخندد، آهنگ میسازد و با شور زندگی مبارزه میکند.
جک بلک برخلاف بسیاری از همنسلانش، علاقهای به نیش روشنفکرانه یا بدبینی تلخ ندارد. او نماینده کمدی خوشبین است؛ همانقدر بیپرده، که صادقانه. در دنیایی که لبخند گاهی کالای لوکس بهنظر میرسد، بلک یادمان میآورد که گاهی فقط باید با تمام وجود فریاد بزنی: راک کن، بخند، زندگی کن.
ملیسا مککارتی
اگر کلیشههای هالیوود دیواری از جنس محدودیت برای بازیگران کمدی زن ساخته بود، ملیسا مککارتی نهتنها از رویش پرید، بلکه با یک مشت کمدی فیزیکی و شوخی بیپرده، آن را به تکههای خندهدار خرد کرد. او آمد تا بگوید: "کسی نمیتونه به من بگه یه زن چطور باید بخنده، یا بخندونه."
از همان اولین لحظهای که با شخصیت مگان در ساقدوشها روی پرده ظاهر شد بیپروا، بااعتمادبهنفس و از نظر اجتماعی کاملاً انفجاری روشن شد که با نیرویی تازه و منحصربهفرد در کمدی طرف هستیم. شخصیتهای او نه قرار است دوستداشتنی باشند، نه ظریف یا مطابق انتظار؛ آنها جسور، غیرقابلپیشبینی و با شتابی آتشین، صحنه را میبلعند. نقشآفرینیاش در Can You Ever Forgive Me? با نگاهی سرد و تلخ، نشان داد که همان قدرتی که تماشاگر را از خنده به گریه میاندازد، میتواند دقیقاً برعکس عمل کند.
مایا رادولف
مایا رادولف از آن دسته هنرمندانیست که اگر وسط اجرای یک تقلید شخصیت گیر بیفتد، ممکن است حتی خودش هم لحظهای فراموش کند واقعاً کیست. او نه فقط بازیگر، بلکه یک کارگاه متحرک تقلید، آواز و آفرینش شخصیت است؛ زنی با هزارچهره و ذهنی که انگار در هر ثانیه، ده کاراکتر را مدیریت میکند.
رادولف یکی از کمدین های بازیگر معروف جهان است چرا؟ در دوران طلایی SNL، رادولف نشان داد که مرز بین شوخی و تجسم کامل شخصیت، برایش صرفاً یک نقطهی شروع است. تقلیدهای افسانهایاش از چهرههایی مثل بیانسه یا کامالا هریس، نه نسخههای کارتونی، بلکه اجرای دقیق روح و روان آن شخصیتهاست. او نمیخواهد فقط بخندانَد؛ میخواهد مخاطب را با خود شخصیت بخنداند.
در سینما و تلویزیون نیز مثل یک بازیگر همهکاره ظاهر شده: از نقش مکمل در ساقدوشها تا نقش اول در سریال Loot، و صداپیشگی در انیمیشنهایی چون Big Mouth و The Mitchells vs. The Machines. هر بار هم بدون نیاز به خودنمایی، صحنه را بهراحتی تصاحب میکند.
نسل جدید بازیگران کمدی
قرار نیست این بازیگران با نسل قدیم مقایسه بشوند و البته که غیر قابل مقایسه هستند. در این قسمت آنهایی را نام میبریم که آیندهای طلایی در پیش دارند اما راه رسیدن به آن آینده طولانیاست.
پیت دیویدسون
پیت دیویدسون نماینده نسلیست که یاد گرفته درد را پنهان نکند، بلکه آن را روی صحنه ببرد، در قالب شوخی سرو کند و بگوید: این زندگی من است، حالا شما هم بخندید.
با چهرهای خسته، نگاهی گمگشته و صدایی که انگار تازه از یک خواب سنگین بیدار شده، دیویدسون استندآپ اجرا نمیکند، بلکه اعتراف میکند. از مرگ پدرش در ۱۱ سپتامبر گرفته تا اختلال شخصیت مرزی و رابطههای پرحاشیهاش، همه چیز روی میز است. بیپرده، بیرحم، و در عین حال... بینهایت انسانی.
فیلم پادشاه استتن آیلند بهنوعی خودزندگینامهاش بود؛ ترکیبی از تراژدی، خنده و کشف هویت در دنیایی که مدام در حال سقوط است. طنز او بهجای آنکه از بیرون بیاید، از درون میجوشد از همان جای زخم چیزی که به راحتی در دنیای امروز او را یکی از بهترین بازیگران کمدی دنیا در رنج سنی خودش میکند.
دن لوی
دن لوی مثل نسیمیست که از دل طوفان بدبینی کمدی مدرن عبور کرده و یادآوری میکند که خندیدن میتواند از جنس عشق باشد، نه فقط تمسخر. در دورانی که طنز اغلب بر لبهی زهر و زخم حرکت میکند، او یک ضدقهرمان آرام است؛ کسی که به جای مشت، آغوش را انتخاب میکند و بله، همچنان ما را میخنداند.
در Schitt’s Creek، داستان سقوط یک خانواده ثروتمند به اعماق شهر کوچکی بینامونشان، بهانهایست برای پرداختن به چیزی بسیار بزرگتر: رشد شخصی، عشق بیقیدوشرط، و بازتعریف هویت. خود دن لوی، در نقش دیوید رز، ترکیبی از اضطراب، خودآگاهی و استایل غیرقابلتقلید است؛ کاراکتری که میخندد، میلرزد، و میدرخشد.
اما نبوغ او فراتر از بازی است؛ دن لوی با ساخت جهانی که در آن مهربانی نه نشانه ضعف، بلکه یک فضیلت انقلابیست، نگاه تازهای به طنز داده. در دنیایی پر از تندی، شخصیتهای او با لطافت و پذیرش قلبها را میبرند.
نیکولاس براون
نیکولاس براون آن دوست خجالتیست که وسط یک مهمانی اشرافی، با لیوان در دست، در گوشهای ایستاده و سعی میکند مثل گلدان رفتار کند تا کسی با او حرف نزند و دقیقاً به همین دلیل، همه چشمها به اوست.
در سریال Succession، جاییکه هر شخصیت ترکیبیست از قدرت، زهر و فریب، براون در نقش پسرعمو گرگ پدیدهای کمدی از جنس دستوپاجمعنکن است. او استاد کمدی معذب است؛ آن سبکی که باعث میشود هم بخندی، هم با دست صورتت را بپوشانی از میزان شرمندگی ثانویهای که بهت منتقل میشود.
بلندی غیرعادی قد، زبان بدن بیقرار و دیالوگهایی که انگار نصفه در ذهنش گیر کردهاند، همگی تبدیل به ابزارهای بیرحمانهای برای ساختن شخصیتی شدهاند که میان یک نمایش قدرت کور، حکم بوق ماشین در مراسم ختم را دارد: ناجور، خندهدار، اما بهنوعی ضروری.
ریچل سنوت
سنوت صدای واضح و شفاف نسلیست که در دنیایی مملو از چشمهای قضاوتگر، نوتیفیکیشنهای بیوقفه و روابط شکستخورده بزرگ شدهاند. اجرای او در Shiva Baby عصارهای از اضطراب مدرن است؛ موقعیتی کابوسوار در یک مجلس عزاداری خانوادگی، که در آن گذشته، حال و آیندهی شخصیاش در یک فضا گیر افتادهاند و تماشاگر؟ در حال خندیدن و عرق کردن همزمان.
سنوت استاد خلق موقعیتهاییست که خنده را از دل فشار روانی بیرون میکشد. شخصیتهایش اغلب بین فروپاشی و خندهی عصبی در نوساناند، و این دقیقاً همان چیزیست که آنها را واقعی و بامزه میکند. طنز او از شکوه یا غرور نمیآید؛ از گیر افتادن در آسانسور زندگی است، در طبقهای که نه بالا میرود و نه پایین.
زوئی دویچ
وقتی کمدی رمانتیک در دهه ۲۰۱۰ به اغمایی عاطفی فرو رفته بود، زوئی دویچ همان دفیبریلاتوری بود که آمد، کلیشهها را برق داد و دوباره زنده کرد.
او با چهرهای دوستداشتنی، بازیای برقآسا و هوشی که از پشت لنز هم برق میزند، نشان داد که دختر نقش اول میتواند هم خندهدار باشد، هم پیچیده، هم عمیقاً انسانی. در فیلم Set It Up نهتنها به کمدی رمانتیک جان دوباره داد، بلکه ثابت کرد هنوز هم میشود بدون پناه بردن به ابتذال یا نوستالژی، عاشقانهای مدرن و بامزه ساخت.
اما دویچ در همین چارچوب سنتی، دائماً دست به خرابکاریهای شیرین میزند. در Not Okay، او به درون ذهن یک اینفلوئنسر دروغپرداز شیرجه میزند؛ در Zombieland: Double Tap، یک کاراکتر بهظاهر احمق را آنقدر باهوش بازی میکند که خود فیلم به شوک درمیآید.
او با ترکیب بینقصی از جسارت، بازیگوشی و آسیبپذیری، کمدی را به ابزاری برای بازتعریف زن مدرن بدل کرده؛ زنی که ممکن است زیبا باشد، اما قرار نیست کامل باشد. زوئی دویچ، در واقع، آن لحن تازهایست که کمدی رمانتیک مدتها بود در انتظارش بود.
تالار مشاهیر
در انتهای لیست شایسته است کلاه از سر برداریم و به احترام چند غول بیچونوچرای این هنر، دقایقی بایستیم. نه، منظورمان آنهایی نیست که صرفاً فیلمهای بامزه بازی کردهاند یا لبخندی گذرا بر لبمان نشاندهاند؛ ما از کسانی حرف میزنیم که تعریف خنده را عوض کردند، قواعد بازی را بازنویسی کردند، و کاری کردند که حتی سکوتشان، بهنوعی صداترین شوخی جهان باشد.
در این قسمت اسامی را قرار میدهیم که میشناسید اما به دلایل بسیار، از فوت گرفته تا بازنشتگی یا کمکاری کمرنگتر از گذشته شدهاند.
چارلی چاپلین – پدرخوانده کمدی صامت که با شخصیت ولگرد، مفاهیم فقر، تنهایی و ظلم را در لباسی از خنده پیچید. او ثابت کرد که حتی بدون کلام، میتوان دنیا را تکان داد.
رابین ویلیامز – طوفانی از بداههپردازی و احساس؛ کسی که میتوانست در یک پلک زدن، تماشاگر را از خنده به اشک و بالعکس برساند. صدای هزار شخصیت، اما با قلبی تنها.
جیم کری – آفتابپرست فیزیکی سینما. مردی که بدنش تبدیل به جلوه ویژهای زنده شد، و با صورتی کشآمده و روانی متلاطم، مرز میان کمدی و رواندرمانی را درنوردید.
روآن اتکینسون – استاد کمدی بیکلام و بصری. خالق مستر بین که بدون یک کلمه، ملتها را خنداند و موانع زبانی را با یک ابرو بالا بردن فرو ریخت.
ادی مورفی – استندآپکاری با کاریزمای ستاره سینما. او مرزهای نژادی را در کمدی شکست و یکی از اولین سیاهپوستانی شد که طنز را به صدر گیشههای جهانی رساند.
سفر ما از ولگرد خاموش سینمای صامت تا پادشاهان اضطراب نسل Z، تنها مروری بر بهترین بازیگران کمدی خارجی نبود؛ مرور یک احساس بود، یک زبان جهانی که از دل سکوت، رنج، فریاد و فانتزی شکل گرفت. آنچه این بازیگران را ماندگار کرده، صرفاً مهارتشان در خنداندن نیست؛ بلکه توانایی خارقالعادهشان در دیدن درد، و سپس تبدیل آن به طنزی انسانی و رهاییبخش است.
کمدی، برخلاف تصور عام، سطحی نیست. این هنر جسورانه، بارها در برابر تمامیتخواهی، تبعیض، ترس و پوچی ایستاده و با یک جمله، یک ژست یا حتی یک سکوت، واقعیت را زیر سؤال برده است. چه با لبخند فروخورده چارلی چاپلین، چه با نگاه خیره و خسته پیت دیویدسون، یک پیام مشترک وجود دارد: خنده، زبانی برای بقاست.