انسان وقتی میخواهد خود را بازآفرینی کند، با ترس و وسوسه همزمان روبهرو میشود؛ و این دوگانه، جوهرهی اصلی فیلمهایی است که به مفهوم کلونسازی انسان میپردازند. این ژانر نهفقط علمیتخیلی است، بلکه پنجرهای است به سوالات فلسفی درباره هویت، اخلاق، آزادی و مالکیت بدن. تماشای این آثار، بیننده را وادار میکند به این فکر کند که اگر نسخهای از خودش وجود داشت، آیا همان تصمیمات را میگرفت یا سرنوشتی متفاوت داشت؟
کلون در سینما اغلب نه بهعنوان محصول تکنولوژی، بلکه بهعنوان مسئلهای عاطفی و اجتماعی تصویر میشود. در فیلم ماه (Moon) محصول ۲۰۰۹ به کارگردانی دانکن جونز، تنهایی یک کارگر فضایی وقتی با حقیقت وجود کلونهایی از خودش مواجه میشود، شکل تراژیکی پیدا میکند. این فیلم با فضایی مینیمال و درونگرایانه، نقطهی عطفی در پرداخت مدرن به این مضمون است.
از سوی دیگر، فیلم جزیره (The Island) ساختهی ۲۰۰۵ به کارگردانی مایکل بی، کلونها را به چشم کالای مصرفی برای نخبگان به تصویر میکشد. در دنیای این فیلم، کلونها ساخته شدهاند تا اندامهای حیاتی خود را به نسخهی اصلی اهدا کنند، بیآنکه بدانند چه سرنوشتی در انتظارشان است. مسئلهی مهمی که این آثار مطرح میکنند، نه تنها اخلاق علمی بلکه جایگاه آگاهی، احساس و حقوق انسانهای خلقشده در آزمایشگاههاست.
فیلمهایی مانند من مادر هستم (I Am Mother – ۲۰۱۹) یا آواز قو (Swan Song – ۲۰۲۱) مرز بین هوش مصنوعی و کلون را محو میکنند. آیا یک نسخهی مصنوعی میتواند عشق بورزد، رنج بکشد یا فداکاری کند؟ این پرسشها، مخاطب را از علم فاصله میدهد و به سمت درگیری احساسی با «کپی»ها میکشاند.
و البته نمیتوان از من را هرگز رها نکن (Never Let Me Go – ۲۰۱۰) یا لوپر (Looper – ۲۰۱۲) نام نبرد؛ آثاری که درک ما از تقدیر و هویت را به چالش میکشند. همچنین فیلم میکی 17 ساخته سال 2025 هم یکی از مهمترین فیلمها در این موضوع است که نگاهی فلسفی به شبیهسازی انسان دارد.
فیلمهای کلونمحور، بیش از آنکه درباره تکنولوژی باشند، درباره انساناند. آنها از ما میپرسند: آیا چیزی هست که ما را غیرقابل تکرار میکند؟