فیلم و سریالهای ترسناک آسیایی جایگاه ویژهای در تاریخ ژانر وحشت دارند؛ زیرا برخلاف آثار غربی که معمولاً بر خونریزی و هیجان آنی تکیه میکنند، سینمای وحشت شرق آسیا با ظرافتی روانشناختی و فضایی مینیمال، بر ترس درونی، احساس گناه و ناشناختههای روح تمرکز دارد. این آثار اغلب با الهام از افسانهها، باورهای محلی و اسطورههای بومی ساخته میشوند و بهجای فریاد، سکوت را برای ایجاد هراس به کار میبرند. نتیجه، ترسی عمیقتر و ماندگارتر است — ترسی که از ناخودآگاه انسان ریشه میگیرد.
در میان نمونههای شاخص این ژانر، «سریال لایت شاپ» (Light Shop – ۲۰۲۴) یکی از تازهترین تولیدات کرهای است که فضای ماورایی را با درام انسانی ترکیب میکند؛ داستان مغازهای مرموز که در آن اجساد قربانیان تصادف به نور و آرامش هدایت میشوند، اما پشت این نور، رازی تاریک پنهان است. در همین حال، «آلیس در سرزمین مرزی» (Alice in Borderland – ۲۰۲۰–۲۰۲۲) از ژاپن، نمونهای درخشان از تلفیق بقا، روانشناسی و وحشت فلسفی است. شخصیتها در جهانی بینامونشان گرفتار شدهاند و برای زنده ماندن باید در بازیهایی مرگبار شرکت کنند؛ استعارهای از پوچی و اضطراب انسان مدرن در برابر سیستم بیرحم.
در حوزهی فیلم، شاهکار «من شیطان را دیدم» (I Saw the Devil – ۲۰۱۰) ساختهی کیم جیوون، یکی از خشنترین و تأملبرانگیزترین آثار ترسناک انتقامی کره جنوبی است؛ داستان مأمور امنیتیای که پس از قتل نامزدش، خود به هیولایی بدل میشود و مرز میان عدالت و جنون را میشکند. همچنین «حلقه» (Ringu – ۱۹۹۸) اثر کلاسیک هیدئو ناکاتا از ژاپن، نقطهی عطفی در تاریخ سینمای وحشت آسیایی است. این فیلم با روایت نوار ویدیویی نفرینشده، ترسی سرد و تدریجی خلق کرد که تا سالها در سینمای جهان تأثیرگذار بود و موجی از بازسازیهای هالیوودی را به دنبال داشت.
در مجموع، سینمای ترسناک آسیایی با زبانی استعاری، ترس را به چیزی فراتر از هیولا و خون بدل کرده است: تجربهای از شک، تنهایی و بیپناهی در برابر نیروهای ناشناخته. این آثار به ما یادآوری میکنند که وحشت واقعی نه در تاریکی بیرون، بلکه در سایهی ذهن و روح خودِ انسان پنهان است.