بهترین سریال های موزیکال؛ قسمت به قسمت رقص و موسیقی

گاهی وقتها دلمان میخواهد برای لحظاتی از دنیای واقعی فاصله بگیریم و غرق در دنیایی شویم که همه چیز در آن هماهنگ است؛ جایی که احساسات با موسیقی بیان میشوند و زندگی به یک قطعه هنری چشمنواز تبدیل میشود. بهترین سریال های موزیکال دقیقاً همان دریچهای هستند که ما را به این دنیای پرزرقوبرق میبرند، جایی که شخصیتها به جای حرف زدن، میخوانند و به جای راه رفتن، میرقصند. اما بیایید روراست باشیم؛ موزیکالها همیشه طرفداران خاص خود را داشتهاند.
بهترین سریال های موزیکال
پس اگر آمادهاید، کمربندهای خود را ببندید. قرار است در این مقاله از پاراج وارد دنیایی شویم که هر صحنهاش میتواند یک کنسرت باشد و هر دیالوگ، آهنگی که تا مدتها در ذهن میماند.




گاهی اوقات بزرگترین درسهای زندگی نه از پشت میزهای درس، بلکه از میان سیمهای یک گیتار برقی گرفته میشوند.
دیویی فین، یک موزیسین پرشور اما شکستخورده، برای فرار از شرایط دشوار زندگیاش تصمیم میگیرد بهطور موقت معلمی را تجربه کند. آن هم در یک مدرسه سختگیر و پر از دانشآموزانی که تنها چیزی که در سر دارند، نمرههای عالی و آیندهای از پیش تعیینشده است. اما دیویی خیلی زود متوجه میشود که این بچهها چیزی بیشتر از فرمولهای ریاضی و کلاسهای خستهکننده میخواهند. با تکیه بر موسیقی، او تصمیم میگیرد استعدادهای پنهان آنها را کشف کند و کلاس را به یک گروه موسیقی مخفی تبدیل کند. از تامیکای خجالتی که صدایی فراتر از انتظار دارد، تا زک، گیتاریستی که در ظاهر بیحوصله اما در باطن پر از استعداد است.. اما همانطور که میشود حدس زد، مدیر جدی مدرسه هیچ علاقهای به این تغییرات ندارد و هر لحظه ممکن است این جشن موسیقی را به تعطیلی بکشاند.
شاید جالب باشد بدانید که در بین سریال های موسیقی محور، سریال مدرسه راک با الهام از یک فیلم پرطرفدار ساخته شد و توانست ترکیب هوشمندانهای از کمدی و موسیقی را ارائه دهد. یکی از نکات جالب این است که اجراهای موسیقایی در سریال نهتنها جذاب بودند، بلکه در بسیاری از موارد بهطور زنده توسط بازیگران اجرا میشدند. همچنین، آهنگهای استفادهشده در سریال از قطعات معروف موسیقی راک الهام گرفته شدهاند و حتی برخی از آنها توانستند در میان نوجوانان به محبوبیت برسند.




در دهه ۱۹۸۰، زمانی که وحشت از یک بیماری ناشناخته همه جا را فرا گرفته بود، گروهی از سیاستمداران، فعالان و متخصصان پزشکی در استرالیا با بحرانی روبرو شدند که هیچ کتاب راهنمایی برای آن وجود نداشت. ایدز به سرعت در حال گسترش بود و ترس و ناآگاهی، بزرگترین دشمنان آنها بودند. دیوید وستفورد، یک مقام دولتی پرانگیزه، باید راهی پیدا میکرد تا بین دنیای سیاستهای رسمی و جامعهای که در آستانه فروپاشی بود، تعادل ایجاد کند. در کنار او، جرمی وایلدینگ، فعال اجتماعی و دب فرگوسن، پزشک دلسوز، تلاش میکنند با همکاری و همدلی، مسیری برای اطلاعرسانی و محافظت از جامعه پیدا کنند.
یکی از نکات جالب در مورد این سریال موزیکال خارجی، استفاده از گروه کر به سبک یونانی برای روایت وقایع تاریخی است که به شکلی نوآورانه، بین گذشته و حال ارتباط برقرار میکند. علاوه بر این، آهنگهای دهه ۱۹۸۰ که در طول سریال اجرا میشوند، نه تنها به بازسازی فضای آن دوران کمک کردهاند، بلکه به مخاطب حس نزدیکی بیشتری با شخصیتها میدهند.
سایت اینترنتی گاردین به نقد از این سریال نوشت: نمایش در خون ما به طور آزادانه بر اساس نمایشی از آدریانو کاپلتّا ساخته شده که خود او نیز خالق این سریال است. میتوان تصور کرد که همخوانیها روی صحنه تئاتر چگونه میتوانستند تاثیرگذار باشند، اما روی صفحه نمایش، آنها به طرز عجیبی بیروح به نظر میرسند. گویی در حال تماشای یک ویدیوی آموزشی هستیم. هر بار که این صحنهها ظاهر میشوند، مصنوعی بودن آنها بیشتر به چشم میآید.




گاهی برای تغییر، باید با شهامت تمام، اولین قدم را برداشت؛ حتی اگر همه دنیا علیه تو باشد.
داستان این سریال موزیکال درباره دبیرستان رایدل در دهه ۱۹۵۰است، جایی که قوانین دستوپاگیر اجتماعی و انتظارات سنتی حرف اول را میزنند، گروهی از دختران تصمیم میگیرند راه خودشان را پیدا کنند. چهار دختر متفاوت، هر یک با چالشهای خاص خود، با جسارت تمام گروهی به نام "بانوان صورتی" تشکیل میدهند که نهتنها نماد همبستگی، بلکه راهی برای رهایی از قضاوتهای بیرحمانه جامعه است. آنها با تشکیل یک گروه منحصربهفرد، قوانین مدرسه را به چالش میکشند و ثابت میکنند که قدرت واقعی در پذیرش تفاوتها نهفته است. اما همانطور که انتظار میرود، مسیر موفقیت همیشه هموار نیست. شایعات، مخالفتها و سنتهای قدیمی، همه دستبهدست هم میدهند تا این گروه نوپا را از مسیرشان منحرف کنند. اما آیا آنها به اندازه کافی جسور هستند که راهشان را ادامه دهند؟
جالب است بدانید که این سریال، بیش از ۳۰ آهنگ اورجینال دارد و تلفیقی از سبک نوستالژیک دهه ۵۰ و عناصر مدرن را ارائه میدهد. فضای بصری و طراحی صحنه نیز به شکلی دقیق بازآفرینی شده تا بینندگان را کاملاً در حالوهوای آن دوران غرق کند. هرچند سریال پس از پخش با چالشهایی مواجه شد و حتی از برخی پلتفرمها حذف گردید، اما همچنان توانست جای خود را در میان علاقهمندان به داستانهای سرکش و الهامبخش باز کند.
سریال گریس: ظهور بانوان صورتی موفق به کسب امتیاز 80 درصدی از سوی بینندگان و امتیاز 63 درصدی از منتقدین سایت روتنتومیتوز شده است.




یکی از نکاتی که میتوان از سریال های موزیکال خارجی یاد گرفت، این است که باید گاهی از موسیقی برای گفتن حرفهایی که کلمات توان گویا بودنشان را ندارند استفاده کرد.
در دبیرستان ویلیام مککینلی، جایی که محبوب بودن یک قانون نانوشته است و غیرمعمول بودن یک جرم محسوب میشود، گروهی از دانشآموزان تصمیم میگیرند که با استفاده از موسیقی صدای خود را به گوش دیگران برسانند. ویل شوستر، معلم پرشور مدرسه، تیمی از دانشآموزان با شخصیتهای کاملاً متفاوت را گرد هم میآورد تا گروه کُر را احیا کند. از ریچل که رویای ستاره شدن دارد، تا فین، ورزشکاری که هنوز میان دو دنیای موسیقی و فوتبال گیر کرده است، هر یک از اعضای این گروه با چالشهای اجتماعی و شخصی روبهرو میشوند. اما آنچه این گروه را از دیگران متمایز میکند، عشقشان به موسیقی است، همان چیزی که آنها را به یک خانواده تبدیل میکند. با وجود فشارهای اجتماعی، رقابتهای داخلی و جنگ همیشگی با مربی ترسناک تیم تشویقکنندگان، آنها راه خود را پیدا میکنند و یاد میگیرند که موسیقی، فراتر از یک سرگرمی ساده است.
از نکات جالب درباره این سریال، اجرای زنده بسیاری از آهنگها در هر قسمت بود که با کیفیت بالا و در قالب نسخههای بازسازیشده از آهنگهای معروف اجرا میشد. علاوه بر این، سریال توانست بهسرعت به محبوبترین برنامه تلویزیونی تبدیل شود و حتی برخی از اجراهای آن در چارتهای موسیقی راه پیدا کردند.




نیل، خوانندهای که زمانی ستارهای درخشان در دنیای موسیقی بود، پس از یک حادثه تلخ که منجر به از دست دادن برادرش مت شد، مسیر زندگیاش را کاملاً تغییر داد. شش سال است که او از صحنههای پر زرقوبرق فاصله گرفته و خودش را در دنیایی از سکوت و اندوه فرو برده است. اما سرنوشت همیشه راههای عجیبی برای بازگرداندن آدمها به مسیر اصلیشان دارد. ورود غیرمنتظره سی، موسیقیدانی جوان و پرشور که از کودکی طرفدار نیل بوده، همهچیز را تغییر میدهد. در حالی که نیل برای غلبه بر اضطراب و ترسهایش تلاش میکند، سی با عشق و موسیقی به او نشان میدهد که زندگی همچنان ادامه دارد.
یکی از دلایلی که باعث شده این سریال در لیست بهترین سریال های موزیکال جایگاه ویژه ای داشته باشد فیلمبرداری در لوکیشنهایی با حال و هوای گرم و صمیمی آن است که به تقویت حس نوستالژیک داستان کمک کرده است. همچنین، آهنگهای متن سریال به گونهای انتخاب شدهاند که بهطور هنرمندانهای احساسات شخصیتها را منعکس میکنند.
سایت مای دراما لیست به نقد از این سریال نوشت: یکی از منتقدان اظهار داشت که این سریال باید به عنوان یک فیلم تماشا می شد. موافقم چون اگر مجبور بودم هر هفته برای 1 قسمت صبر کنم، از دیدن این سریال منصرف می شدم. سرعت درام کند و پر از فلاش بک های تکراری است. اگر به صورت هفتهای تماشا میکردم، شکایت میکردم که 30 دقیقه را صرفاً روی 15 دقیقه محتوا صرف کردهام.




عشق واقعی مثل یک ملودی است؛ بعضیها با آن میرقصند، بعضیها فرار میکنند و بعضیها هم ترجیح میدهند تظاهر کنند که اصلاً وجود ندارد.
دو پزشک نیویورکی، ملیسا و جاش، برای تقویت رابطهی نهچندان باثباتشان به سفری میروند، اما آنچه انتظارش را نداشتند، ورود به شهری بود که انگار از دل یک موزیکال دهه ۴۰ بیرون آمده است. در این شهر، مردم بهجای صحبتهای روزمره، آهنگ میخوانند و هر اتفاقی با رقص و آواز همراه میشود. مشکل اینجاست که خروج از این مکان رویاگونه بهسادگی ورود به آن نیست. تنها راه فرار یافتن عشق واقعی است، که البته در این دنیای عجیب و غریب، پیچیدهتر از همیشه به نظر میرسد. ملیسا با اشتیاق خود را غرق در فضای موزیکال میکند، اما جاش همچنان به دنبال راهی برای فرار است. آیا آنها میتوانند مفهوم واقعی عشق را در میان نتهای موسیقی بیابند؟
از حقایق جالب این سریال موزیکال این است که ایدهی ورود به یک دنیای موزیکال از یک فیلم ترسناک الهام گرفته شده است. شهری که قرار است خیالی باشد، در واقع در مکانی کاملاً واقعی فیلمبرداری شده است. هر آهنگ در سریال، ادای احترامی هوشمندانه به موزیکالهای کلاسیک است و برخی از ترانهها حتی جوایز معتبری را از آن خود کردهاند. این ترکیب خاص، اثری خلق کرده که هم نوستالژی است و هم به طرز هوشمندانهای مدرن.




شاید یک سریال موزیکال عاشقانه برای تماشا کافی باشد تا به ما نشان بدهد گاهی برای داشتن خوشبختی به نام عشق فقط کافیاست تا از نقطه امن خود خارج شده
ربکا بانچ، وکیل موفق نیویورکی که به ظاهر همه چیز دارد، ناگهان متوجه میشود که چیزی کم دارد؛ چیزی به اسم خوشبختی. و چه چیزی بهتر از یک عشق قدیمی برای پر کردن این خلا. وقتی ربکا به طور تصادفی با جاش چن، دوستپسر دوران نوجوانیاش، روبهرو میشود و میفهمد که او به وست کووینا، کالیفرنیا، بازمیگردد، او نیز تصمیم میگیرد بدون فکر کردن به عواقب، شغل پردرآمد و زندگی منظمش را رها کرده و به دنبال او برود. در شهر جدید، ربکا در یک شرکت حقوقی کوچک کار پیدا میکند، با پائولا، همکار باهوش و البته بیش از حد مشتاقش، دوست میشود و زندگی کاملاً جدیدی را آغاز میکند. اما مشکل اینجاست که جاش یک دوستدختر جدی به نام والنسیا دارد، و تلاش ربکا برای نزدیک شدن به او خیلی زود از یک علاقه ساده به وسواس تبدیل میشود.
یکی از جالبترین حقایق درباره این سریال، تعداد بالای ترانههای اورجینال آن است—بیش از 150 آهنگ که در چهار فصل اجرا شدهاند. همچنین، جالب است بدانید که سریال ابتدا قرار بود یک کمدی نیمساعته باشد، اما با تغییر شبکه، قالب آن به یک درام موزیکال یکساعته تبدیل شد. انتخاب وست کووینا نیز تصادفی نبود؛ داستانهای واقعی از زندگی یکی از نویسندگان باعث شد این شهر به مرکز روایت تبدیل شود.
در سایت روتنتومیتوز امتیاز 84 درصدی از سوی بینندگان و امتیاز 98 درصدی از سمت منتقدین این سایت برای سریال دوست دختر سابق دیوانه ثبت شده.




زویی کلارک، یک برنامهنویس باهوش و منظم، همیشه فکر میکرد که میتواند هر چیزی را با منطق و محاسبه حل کند. اما یک حادثه غیرمنتظره در طول یک اسکن MRI همه چیز را تغییر میدهد. ناگهان، زویی قادر میشود افکار و احساسات دیگران را به شکل آهنگهای موزیکال بشنود. حالا همکاران و اعضای خانوادهاش بدون اینکه بدانند، در ذهن زویی به اجرای موزیکالهایی خیرهکننده میپردازند. هرچند که این توانایی عجیب گاهی او را به دردسر میاندازد، اما به او کمک میکند تا با پدر بیمار و دوستانش ارتباط عمیقتری برقرار کند و حتی در شغلش هم موفقتر باشد. البته، وقتی که مردم بدون اراده خودشان شروع به آواز خواندن میکنند، کنترل اوضاع کار سادهای نیست.
یکی از نکات جذاب این عنوان از سریال های موزیکال، این است که بسیاری از صحنههای موزیکال با تمرینهای دقیق و هماهنگی زیاد ضبط شدهاند تا طبیعی و تاثیرگذار به نظر برسند. همچنین، داستان این مجموعه تا حدی از تجربه واقعی شخصی الهام گرفته شده که همه چیز را در زندگی بهصورت موسیقی میشنیده است. بعد از لغو پخش، محبوبیت سریال آنقدر زیاد بود که یک فیلم ویژه برای تکمیل داستان ساخته شد.
سایت اینترنتی گاردین به نقد از این سریال نوشت: بخشهای موزیکال بهترین قسمتهای سریال هستند، اما حتی این بخشها هم کیفیت یکسانی ندارند. منطق ایده اصلی داستان یعنی شنیدن افکار دیگران از طریق موسیقی به درستی کار نمیکند، این ایده بیش از حد پیچیده است. برای مثال، چرا همه اطرافیان فردی که در ذهنش آواز میخواند، به عنوان همخوانهای هماهنگشده وارد ماجرا میشوند؟ چرا گروهی از افراد کاملاً نامرتبط ناگهان دچار یک مشکل مشترک میشوند؟
موسیقی چیزی فراتر از یک سرگرمی است، گاهی میتواند یک ارتباط قوی میان دنیای پیرامون و احساسات باشد.
داستان این سریال موزیکال در رابطه با جولی مولینا، دختری که موسیقی را در قلبش دارد اما غم از دست دادن مادرش او را از این عشق دور کرده است. در حالی که تلاش میکند از خاطرات فرار کند، در استودیوی قدیمی مادرش به سیدیای برخورد میکند که زندگیاش را برای همیشه تغییر میدهد. ناگهان، سه روح نوجوان از دهه ۹۰، یعنی لوک، الکس و رگی، ظاهر میشوند، اعضای یک گروه راک که سالها پیش به طرز عجیبی درگذشتهاند. به نظر میرسد که جولی تنها کسی است که میتواند آنها را ببیند و از آنجایی که موسیقی زبان مشترک همه است، آنها تصمیم میگیرند یک گروه تازه تشکیل دهند.
یکی از جالبترین نکات درباره این سریال این است که بازیگران اصلی واقعاً نوازنده و خواننده هستند و برخی از آهنگهای سریال را خودشان اجرا کردهاند. همچنین، آهنگ «هارمونی کامل» توسط دو بازیگر اصلی سریال نوشته شده و به یکی از قطعات موردعلاقه طرفداران تبدیل شده است. این سریال با الهام از یک مجموعه برزیلی ساخته شده و با ترکیبی از موسیقی، فانتزی و احساسات انسانی توانست مخاطبان را تحت تأثیر قرار دهد.
در بین سریال های موزیکال، سریال جولی و گروه فانتوم توجه بسیاری را به خود جلب کرده و موفق به کسب امتیاز 98 درصدی از سمت بینندگان و امتیاز 93 درصدی از سوی منتقدین سایت روتنتومیتوز شده است.




زندگی همانند یک ملودی است؛ بعضیها با آن میرقصند، بعضیها گوش میدهند، و برخی فقط دنبال نتهای گمشده میگردند.
سریال خرده پولی از بهشت داستان یک فروشنده دورهگرد نتهای موسیقی به نام آرتور پارکر را روایت میکند، شخصی که به نظر مردی معمولی با آرزوهای ساده میرسد، اما پشت این چهره آرام، روحی سرکش و جویای چیزی فراتر از روزمرگی نهفته است. در انگلستان دهه ۱۹۳۰، جایی که رکود اقتصادی هر امیدی را کمرنگ میکند، آرتور با زندگی زناشویی سرد و بدون شور خود دستوپنجه نرم میکند. جوآن، همسرش، زنی عملی و واقعبین است که اعتقاد چندانی به رؤیاهای شوهرش ندارد. اما آرتور مردی نیست که تسلیم شود. او با ایلین اورسون، یک معلم مهربان و رویایی، وارد رابطهای میشود که دنیای خاکستریاش را پر از رنگ و موسیقی میکند. با این حال، دنیای واقعی آنقدرها هم مهربان نیست و زندگی همیشه به سبک موزیکال پیش نمیرود.
این سریال موزیکال با رویکرد منحصربهفرد خود در ترکیب درام تلخ و موسیقیهای شاد قدیمی، به اثری شاخص در تاریخ تلویزیون تبدیل شد. نکته جالب اینکه تمام سکانسهای موزیکال با لبخوانی بازیگران روی ترانههای واقعی دهه ۳۰ ضبط شدهاند، که جلوهای خاص و متفاوت به روایت بخشیده است.
سخن پایانیبهترین سریال های موزیکال نهتنها پنجرهای به دنیاهای پرزرقوبرق و سرشار از احساس باز میکنند، بلکه به ما یادآوری میکنند که زندگی با تمام پیچیدگیهایش، هنوز هم میتواند شبیه یک اجرای باشکوه باشد، با تمام اشتباهات، نتهای غلط و گاهی حتی سکوتهای طولانی. پس شاید وقت آن رسیده که کمی از دنیای منطقی و خشک روزمره فاصله بگیریم، آهنگ مورد علاقهمان را پخش کنیم و برای لحظاتی هم که شده، اجازه دهیم قلبمان هدایتمان کند. چون در نهایت، مهم نیست چقدر خوب میخوانیم یا میرقصیم، بلکه مهم این است که با تمام وجود، بخشی از موسیقی زندگی باشیم.