رابرت گراب
- تولدسه‌شنبه 11 بهمن 1328
- وضعیت تأهلمجرد
"مرا چیهیرو صدا کن" داستان زنی به نام چیهیرو را روایت می‌کند. چیهیرو سابقاً به عنوان فاحشه کار می‌کرد. او به طور اتفاقی به یک شهر ساحلی سر می‌زند و در آنجا غذایی به نام بنتو را می‌خورد. او از این غذا به شدت خوشش آمد، بنابراین تصمیم می‌گیرد در آن شهر ساحلی زندگی کند و در فروشگاه بنتو کار کند. او در حال حاضر با لبخند مشتریان را در فروشگاه بنتو استقبال می‌کند و با آن‌ها گفتگویی کوتاه می‌کند. حتی گذشته خود را پنهان نمی‌کند. چیهیرو با مشتریان درباره مشکلات مختلف صحبت می‌کند و از طریق گفتگوهایشان، آن‌ها را شاداب می‌کند. چیهیرو خود به تنهایی مبتلا است. چیزی که از زمان کودکی او را در خانواده‌اش تجربه کرده است. اما بعد ملاقات با مشتریانش، او همچنان با تنهایی خود روبرو می‌شود و به تدریج از آن عبور می‌کند.
